تاريخ : 1391/08/22
کد مطلب: 332
سخنرانی آية الله‏ العظمی جعفر سبحانى

سخنرانی آية الله‏ العظمی جعفر سبحانى

نصير الدين عبد الجليل رازى قزوينى مؤلّف کتاب معروف به «نقض»

برگزارى کنگره بين المللى محمّد بن يعقوب کلينى (م ۳۲۹ق) در بهار ۱۳۸۸ش، از طرف مؤسّسه علمى ـ فرهنگى دار الحديث، برکات فراوانى داشت که يکى از آنها تصحيح کامل و دقيق کتاب شريف الکافى بود که اعجاب حديث ‏شناسان را برانگيخت.

  اين گام بزرگ، انديشه شيفتگان حديث را تحريک نمود که مؤسّسه ياد شده، چنين کارى را در مورد سه کتاب ديگر از کتب اربعه ـ که اساس عقايد و معارف و فقه شيعى را تشکيل مى ‏دهد ـ به نمايش بگذارد تا دسته گل کاملى را به محدّثان و عالمان و فقيهان تقديم نمايد.

  در اين انديشه بوديم که گزارشْ رسيد دار الحديث درصدد برگزارى کنگره دانشمند فرهيخته قرن ششم، شيخ عبد الجليل رازى قزوينى است مى ‏باشد و حُسن ظنّ کميته علمى سبب شد که نگارنده براى سخنرانى و رونمايى از کتاب ارزشمند و کمياب نقض دعوت شود. اينک خلاصه سخنرانى ‏اى که در بهار ۱۳۹۱ در مراسم بزرگداشت عبد الجليل، ايراد گرديد، از نظر دوستان مى ‏گذرد.

عبد الجليل رازى در انديشه معاصران

معاصرت ـ که زيستن دو نفر در يک زمان و يا افزون بر يک مکان است ـ عامل بازدارنده از حقيقت‏ بينى و در نتيجه، حقيقت گويى است. اين نه به اين معناست که همه معاصران به اين درد و بلا مبتلا هستند؛ بلکه بيشتر تاريخ‏ نگاران و ترجمه ‏نويسان، به هم ‏عصران خود با عينک تحقير مى ‏نگرند. تو گويى «معاصرت»، پرده ضخيمى را ميان عقلانيت آنها و واقعيت ‏ها پديد مى ‏آورد.

  حاجى خليفه در آغاز کشف الظنون در انتقاد از کم‏ بينى معاصران، دو بيت را يادآور شده که از نظر مى ‏گذرانم:

قل لمن لا يرى المعاصر شيئا

و يرى للأوائل التقديما

إنّ ذاک القديم کان حديثا

و سيبقى هذا الحديث قديما.۱

  ولى خوش‏بختانه، معاصران و يا افراد نزديک به عصر عبد الجليل در باره او از يک واقع‏ بينىِ درستى برخوردار بودند و او را به نحو شايسته ‏اى معرفى نموده ‏اند.

  شيخ منتجب الدين در فهرست خود چنين مى ‏نويسد:

  الشيخ الواعظ نصير الدين عبد الجليل بن أبى الحسين بن ابى ‏الفضل القزوينى، عالم فصيحٌ ديّن، له کتاب بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض»، کتاب البراهين فى إمامة أمير المؤمنين عليه ‏السلام، کتاب السؤالات و الجوابات سبع مجلدات، کتاب مفتاح التذکير، کتاب تنزيه عائشة.۲

  او که مؤلّف را با اوصافى مانند: واعظ، عالم، فصيح و ديّن توصيف نموده، حاکى از سه مطلب است:

  ۱. او در مسئله ولايت اهل بيت عليهم ‏السلام، کوهى استوار بوده و هر نوع تجاوز به حريم آنان را با قدرت بيان و قلم پاسخ مى ‏گفته و با نوشتن کتاب نقض، بافته ‏هاى بى ‏اساس معاصر خود را واتابيده و ولايت ‏مدارى خود را به نمايش گذاشته است.

  ۲. از اين که هفت کتاب پيرامون پرسش ‏ها و پاسخ ‏ها نوشته است، حاکى از آن است که وى مورد توجّه عام و خاص بوده که مشکلات دينىِ خود را با او در ميان مى ‏نهادند.

  ۳. نوشتن کتاب تنزيه عائشه عن الفواحش العظيمة در سال ۵۳۳ ق، حاکى از آن است که وى شيعى ‏اى واقع ‏بين بوده و از عوام ‏زدگى، کاملاً به دور بوده است و حريم پيامبر اعظم صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله را از برخى افتراها منزّه دانسته است.

  رافعى قزوينى از بزرگان قرن ششم ـ که به گونه ‏اى، معاصر با مؤلّف نقض بود ـ، در کتاب ارزشمند خود مى ‏نويسد:

  عبد الجليل بن ابى الحسين بن الفضل ابو الرشد القزوينى يعرف بالنصر واعظ اُصولى له کلام عذب فى الوعظ و مصنفات فى الاُصول توطن الرّى و کان من الشيعة.۳

خانواده علمى

  از مقدّمه کتاب نقض و فهرست منتجب ‏الدين بر مى ‏آيد که وى برخاسته از يک خانواده علمى بوده و برادر ارشد وى به نام «اوحدالدين بن حسين»، پير طايفه به شمار مى ‏رفته است. او از وجود کتابى که عليه شيعه نوشته شده بود و به طور سرّى، دست به دست مى گشت، زودتر از عبد الجليل اطلاع يافته بود؛ ولى در عين حال، روى مصالحى، برادر کوچک خود را از آن مطّلع نساخته بود. عبارت عبد الجليل در آغاز کتاب، اين گونه است:

  اما بعد. بدانند مصنّفانى که اين مجموعه برخوانند که در ماه ربيع الأوّل پانصد و پنجاه و شش سال از هجرتِ صاحبِ شريعت ـ عليه الصّلاة و السّلام ـ به نقل افتاد که کتابى به هم آورده ‏اند و آن را بعض فضائح الروافض نام نهاده‏ اند و در محافلِ کبار و حضورِ صغار بر طريقِ تشنيع مى ‏خوانند، و مردمِ عامِ غافل، از استماعِ آن دعاوىِ بى ‏بيّنت و معانى، متحيّر مى ‏مانند. مگر دوستى مخلص، نسختى از آن به امير سيّد رئيس کبير، جمال ‏الدين على بن شمس ‏الدين الحسينى ـ أدامَ اللهُ علوّه ـ که رئيس شيعه است، بُرد و او آن را مطالعه کرد به استقصاى تمام، و پيش برادرِ مِهترم، اوحدالدين الحسين که مفتى و پير طايفه است ـ مدّ اللّه‏ عمره و أنفاسه ـ فرستاد. او نيز مطالعه نسخه تمام کرد. و از من پوشيده داشتند، از خوفِ آن که مبادا من در جواب کتاب و نقض آن، تعجيلى بکنم.۴

  از جاى ديگر کتاب نقض استفاده مى ‏شود که برادر بزرگ وى، استاد حديث وى بوده است. لذا مى ‏گويد:

  حدّثنا الإمام أوحد الدين أبو عبد اللّه‏ الحسين بن ابى الحسين من أبى الفضل القزوينى سماعا و قراءتا ... الخ.۵

  اوحد الدين، سه فرزند بزرگوار دارد که منتجب ‏الدين در فهرست خود از آنها چنين ياد مى ‏کند:

  المشايخ: قطب ‏الدين محمّد، و جلال ‏الدين محمود، و جمال ‏الدين مسعود أولاد الشيخ الإمام اوحد الدين الحسين بن ابى الحسين القزوينى.۶

سابقه «نقض ‏نويسى» در شيعه

اگر مؤلّف بزرگوار عبد الجليل قزوينى، کتاب معاصر خود را ـ که در نقد عقايد شيعه نوشت ـ نقض و ردّ کرده است، پيش از ايشان بزرگانى از شيعه که در آسمان تشيّع، مانند ماه مى ‏درخشند، نوشته ‏هاى مخالفان را به نقض کشيده و با نيروى ‏قلم، دژ دشمن را کوبيده ‏اند که برخى براى نمونه، يادآور مى ‏شويم:

  ۱. فضل بن شاذان (م ۲۶۰ ق) رديه ‏اى به نام «نقض بر رساله ابى عبيد» نوشته است.

  ۲. شيخ مفيد (۳۳۶ ـ ۴۱۳ ق) کتاب ‏هاى متعددى به نام نقض نوشته است، مانند: النقض على ابن العباد فى الإمامة، النقض على ابى عبد اللّه‏ البصرى، النقض على ابن الجنيد فى الاجتهاد و الرأى.۷

مؤلّف «بعض فضائح الروافض» کيست؟

  اکنون که با نيم ‏رخى از جايگاه علمى و خانوادگى «عبد الجليل» (مؤلّف نقض) آشنا شديم، شايسته است که سراغ شناسايى ‏کتابى که وى به نقض آن پرداخته است، برويم.

  از ديباچه کتاب نقض برمى ‏آيد که وى در آغاز کار، او را نشناخته و در عين حال، بر اثر گفته يک اصل معتمد به نحوى او را شناخته است، آن جا که مى ‏گويد:

  چون بر پشت مجموعه نام مصنّف نبود، وليکن اصل معتمد از نام و لقب و اصل و نسب او اعلام گويد که کيست و غرضش از جمع اين کتاب چيست، معلوم شد که اين شروع از سر بغض و عداوت امير المؤمنين على است که مبغضش هم منافق و هم شقى است که «ولا يبغضه إلّا منافق شقى.»۸

  با اين که عبد الجليل در اين راه، مؤلّف را شناسايى کرده، مع الوصف، پرده از روى نام مؤلّف برنداشته است و اين حاکى از پايه تقوا و پارسايى و يا دورانديشى اوست.

  مؤلّف کتاب در موارد سه ‏گانه از تأليف ديگر خود به نام الايام و الانام نام برده است. در آغاز کتاب مى ‏گويد:

  ما در کتاب تاريخ الايام و الانام که جمع کرده‏ ايم، شرح داديم واضع مذهب رفض که بوده است.۹

  در جاى ديگر مى ‏گويد:

  شرح بعضى از اين مناکر در تاريخ الايام و الانام که ما جمع کرده ‏ايم در باب خلافت مقتدر بداده ‏ايم.۱۰

  طبعاً نويسنده اين کتاب در آن زمان، چندان پوشيده نبوده، و مؤلّف نقض، از اين طريق، او را شناسايى کرده است.

  محدّث اُرموى احياگر کتاب نقض، حدس زده که مؤلّف بعض فضائح الروافض، شهاب ‏الدين رازى از قبيل بنى مشاط بوده است.۱۱

انگيزه وى از نگارش کتاب

شناسايىِ انگيزه مؤلّف از تأليف کتاب، مهم‏ تر از شناسايى خودِ مؤلّف کتاب است. مؤلّف نقض انگيزه نگارش نويسنده را عداوت وى با اميرمؤمنان عليه ‏السلام مى ‏داند؛ ولى مى ‏توان گفت علاوه بر آن، انگيزه ديگرى نيز داشت و آن به آشوب کشيدن جامعه اسلامى قزوين و رى بوده؛ زيرا که در آن زمان، پيروان هر دو گروه، به صورت مسالمت ‏آميز مى ‏زيستند و طبعاً با نشر اين کتاب و خواندن آن در مجالس سرّى قزوين، زندگى مسالمت ‏آميز، جاى خود را به غوغاسالارى مى ‏دهد و در نتيجه، جوانان هر دو گروه، به جان هم مى ‏افتند و زندگىِ آرام و برادرىِ اسلامى را تباه مى ‏سازند.۱۲

  دليل روشن بر فساد نيّت او، اين است که وى در شهر رى مى ‏زيست و آن شهر از سده سوم تا عصر مؤلّف (۵۶۰ ق)، عالمان و انديشمندان بزرگى در دامن خود پرورش داده بود، و عقايد شيعه در آن زمان، بر دانشمندان، پنهان نبود؛ زيرا شخصيت ‏هايى چون:

  ۱. محمّد بن يعقوب کلينى (۳۲۹ ق)، ۲. شيخ صدوق (۳۸۱ ق)، ۳. محمّد بن عبد الرحمان بن قبه رازى (م قبل از ۳۲۹ ق)، ۴. ابوالفتوح رازى (حدود ۵۵۰ ق)، ۵. سديد الدين حميص رازى (م حدود ۵۸۵ ق) و ... در آن سرزمين مى ‏زيستند.

  هر دو گروه در شهر، داراى مساجد و محافل و مدارس بودند، تا آن جا که فخر رازى در تفسير آيه مبارک «مباهله»، از سديد الدين حمصى ـ مؤلّف کتاب المنقذ من الضلال ـ به عنوان عالم اثناعشرىِ ساکن رى، نظريه شيعه را با احترام نقل مى ‏کند.۱۳

  بنا بر اين، مؤلّف بعض فضائح الروافض، قطعاً از عقايد شيعه اثناعشر، آگاه بوده، ولى با اين حال، با کمال وقاحت، عقايد اسماعيليه را به نوعى ‏نقل مى کند که گويا عقايد تمام شيعيان است.۱۴

محتواى کتاب

در مجموع، کتاب، ۶۷ خورده به شيعه گرفته است که برخى از آنها مربوط به عقايد و مسائل کلامى است و برخى ديگر، به فقه و احکام عملى برمى ‏گردد. قسمت سوم، يک رشته افتراها و تهمت ‏هاى بى ‏اساس است که هيچ ارتباطى به شيعه امامى ندارد و اگر واقعيت داشته باشد، مربوط به برخى از فِرَق مانند اسماعيليه (پسران حسن صباح) ساکن قلعه الموت قزوين است.

در مورد عقايد

نويسنده، اين مسائل را مطرح کرده است:

۱. در صفات بارى، عينيت صفات خدا با ذات يا افزونى آنها با ذات است و در صفات خبريه، مانند يد اللّه‏، وجه ‏اللّه‏، يا به همان معناى لغوى حمل شوند يا کنايه از معانى ديگرند. البته ديدگاه شيعه در اين مورد روشن است.

۲. مسئله رؤيت خدا در آخرت با چشمان مادى و عنصرى که شيعه، منکر آن است.

۳. قضا و قدر که از نظر شيعه، مايه جبرگرايى نيست.

۴. جبر و تشبيه که از نظر شيعه، باطل است.

۵. ايمان ابوطالب که با دلايل محکم، ثابت شده است.

و مانند اينها که در کتاب ‏هاى کلامى و ردّيه ‏ها به تفصيل در باره آنها بررسى شده و مؤلّفِ نوسنّى، از منطق شيعه، ناآگاه بوده و يا غرض ‏ورزى نموده است.

در مورد مسائل فقهى و عملى

وى در اين باره، مسائلى را مطرح کرده است که همگى جنبه فقهى دارند و فقهاى اسلام در همه آنها، نظر يکسان ندارند. اينک عناوين اين مسائل:

۱. گفتن پنج تکبير در نماز ميّت؛

۲. نماز خواندن با دست ‏هاى باز و افتاده؛

۳. جمع ميان دو نماز؛

۴. سربرهنه نماز خواندن؛

۵. انداختن تحت ‏الحنک به هنگام نماز؛

۶. حلال و مشروع بودن متعه؛

۷. سه تکبير بعد از نماز؛

۸. ترک نماز تراويح؛

۹. وضو به مسح پا به جاى شستن آن.

افتراها و تهمت ‏ها

بخش سوم، يک رشته افتراهايى است که نويسنده، با کمال وقاحت، آنها را به شيعه نسبت داده است. مرحوم عبد الجليل پس از نقل آنها از مؤلّف چنين مى ‏گويد:

  بار خدايا! مرا به عفو کن از اين کلماتِ کفر و زندقه و بدعت و ضلالت و محضِ الحاد که به ضرورت در اين فصل در قلم آوردم که خواندن و نبشتن و ديدنِ آن، نقصانِ دل و جان و ايمان است؛ امّا چون ضرورت است بر سبيلِ حکايت برود. العهدةِ على مَن ابتدَأَ بِهِ.

  اوّلاً اين ائمّه ملاحده را که با القاب و اسامى ياد کرده است ـ عليهم لعائن اللّه‏ ـ تَترى که هميشه به لعنتِ شيعت ملعون بوده ‏اند. امّا آنچه از ايشان ياد کرده است از افعالِ بد و بدعت ‏ها، همه بد است و ناپسنديده و کفر و ضلالت است، و همه قول و فعل و عملِ ايشان مبنى است بر آن مسئله اوّل که به خصومتِ توحيد گفتند: «در خدا شناختن به پيغمبر و معلّم صادق، حاجت است.»

هوشمندى عبد الجليل رازى

مؤلّف محترم، کتاب نقض را در زمانه ‏اى نوشته است که سلاجقه بى ‏رحم بر ايران و عراق حکومت مى ‏کرد، و با روى کار آمدن آنها، کتاب‏خانه شيخ طوسى و منبرى که بر آن مى ‏نشست و تدريس مى ‏کرد، به آتش کشيد شد.۱۵

  و او ناچار بود که در مسائلى تنش‏ زا مانند گردآمدن برخى از صحابه بر در خانه فاطمه و امثال آن، با ظرافت خاصّى سخن بگويد.

بهره ‏گيرى ‏هاى گوناگون از کتاب «نقض»

اين کتاب هر چند صبغه کلامى و فقهى دارد، با اين حال، منبع عظيمى براى پى بردن به مسائل تاريخى و رجالى ‏و شناخت بلاد است. مثلاً مطالبى را يادآور مى‏ شود که اکنون، اثرى از آنها نيست. در مورد مراکز دينى در شهر قم، از مدارسى نام مى ‏بَرَد که فعلاً نام و نشانى از آنها نيست، مانند:

  ۱. مدرسه سعد صلب؛ ۲. مدرسه اثير الملک؛ ۳. مدرسه شهيد سعيد عز الدين مرتضى؛ ۴. مدرسه سيّد امام زين العابدين؛ ۵. مدرسه ظهير عبد العزيز؛ ۶. مدرسه استاد ابو الحسن کميج؛ ۷. مدرسه شمس الدين مرتضى؛ و ... که ذکر آنها مطوّل مى ‏شود.

  همچنين از مدارسى از شهر کاشان نام مى‏ بَرَد که بازگويى نام آنها اطاله سخن است.

  سبزوار را آراسته به مدارس نيکو و مساجد نورانى معرفى مى ‏کند و هم چنين در باره شهر سارى و ورامين، از مدارس و علماى نامى، اسم مى ‏برد.

  بنا بر اين، افراد با تخصّص ‏هاى مختلف مى ‏توانند از اين کتاب بهره بگيرند. کلامى از مباحث عقيدتى آنها، فقيه از مباحث فقهى، رجالى و ترجمه ‏نگار، از علما و دانشمندانى که نام آنها در اين کتاب آمده است.

  جغرافى‏ دان، از شهرها و مناطقى که در کتاب از آنها ياد شده است.

  سرانجام اديب، از کيفيت نگارش فارسى در قرن ششم آگاه مى ‏شود و يکى از انگيزه ‏هاى ميرزا محمّد خان قزوينى و عبّاس اقبال و ديگران بر نشر اين کتاب، حفظ نثر روان فارسى کتاب بوده است.

  در پايان بايد از مرحوم استاد فقيد، سيّد جلال الدين محدّث اُرموى، سپاس‏ گزارى به عمل آورد که اين کتاب را احيا کرد. ايشان نه تنها متن آن را بلکه با تعليقات ارزنده خود، به مباحث اين کتاب غنا بخشيد. نيز بايد از دار الحديث و مؤسّس محترم آن حجة ‏الاسلام و المسلمين آقاى رى ‏شهرى و دوستان محقّق که بار ديگر اين کتاب را به نحو مطلوب چاپ نمودند و با مقالات ارزنده از محقّقان کشور، آن را آراسته ‏اند.

تاريخ تکرار مى ‏شود

اگر مخالفان در گذشته از طريق بحث و گفتگو، هر چند به صورت ضعيف و ناتوان، به مخالفت بر مى ‏خاستند، اکنون مسئله از دايره عقل و خرد بيرون رفته و با ابزارى بسيار وقيح و دور از ادب، به جنگ اهل بيت عليهم ‏السلام آمده‏ اند؛ زيرا انسان ‏هاى دور از ادب و اخلاق و دور از انسانيت و عقلانيت، بلکه بازيگران خواسته ‏هاى غرب، به مقام حضرت هادى عليه ‏السلام جسارت نموده و با سرودن ترانه ‏هاى مبتذل ـ که خود مصداق آن هستند ـ، نصب و عداوت خود را اظهار کرده ‏اند.

  کار آنان، دنباله کار سلمان رشدى مرتد است که حکم شرعى او را امام بزرگوار، اعلام کرد.

  جوانان غيور، مسلمانان بيدار و نويسندگان متعهّد بايد مراسم وفات و ولادت همه پيشوايان را به بهترين وجه برگزار کنند تا خارى در چشم اين انسان ‏هاى شيطان ‏صفت باشد و بدانند که با اين عربده ‏کشى ‏ها، خود را رسوا مى ‏کنند.

اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست

عرض خود مى ‏بَرى و زحمت ما مى ‏دارى!

 


۱. کشف الظنون، ج ۱، ص ۳۰.

۲. فهرست منتجب الدين، ص ۲۷۷.

۳. التدوين فى اُخبار قزوين: ۱۳۲/۳. شايد «بالنصر» محرف بنصيرالدين يا بالنصير است.

۴.نقض، ص    ، چاپ دارالحديث.

۵. نقض، ص ۵۴۰، چاپ دارالحديث.

۶. فهرست منتجب ‏الدين، شماره ۴۸۹، ۴۸۲، و ۴۹۱.

۷. براى آگاهى از شمار کتاب‏ هايى که مؤلّفان شيعه در نقد کتاب‏ هاى مخالفان به عنوان «نقض» نوشته ‏اند، ر.ک: الذريعة، ج ۲۴.

۸. النقض: ۸، چاپ دارالحديث، مصدر حديث، عمده ابن بطريق، ص ۳۳۹، و غير.

۹. النقض، ص ۲۷.

۱۰. النقض، ص ۱۰۷. نيز، ر.ک: ص ۱۵۳.

۱۱. نقض ص ۱۳۴، چاپ دوم.

۱۲. النقض ۴، چاپ دارالحديث.

۱۳. تفسير رازى، ج ۸، ص ۸۱. عبارت رازى چنين است: کان فى الرى رجل يقال له: محمود بن الحسن الحمصى و کان معلم الاثنى عشرية. سپس به صورت مبسوط، نظريه او را درباره آيه مباهله، بازگو مى ‏کند.

۱۴. النقض، ص ۱۰۶، چاپ دارالحديث.

۱۵. طبقات الفقهاء، ج ۵، ص ۲۷۹.