تاريخ : 1391/02/04
کد مطلب: 224
ترجمه‏ هاى فارسى «الکافي» و ترجمه بايسته آن (۲)

ترجمه‏ هاى فارسى «الکافي» و ترجمه بايسته آن (۲)

اشاره

در بخش نخست اين مقاله ـ که در خبرنامه شماره ۱ به چاپ رسيد ـ نويسنده پس از بيان خصوصياتى از کتاب الکافي، به معرفى توصيفى هجده ترجمه آن پرداخته و به نقاط قوت و ضعف آنها اشاره کرده که ترجمه پايانى آن، ترجمه آقاى صادق حسن‏ زاده است. نويسنده پس از بيان سوابق علمى مترجم، به چگونگى کار او در کار ترجمه پرداخته است و اينک (در اين شماره) به وجوه ضعف و قوت ترجمه اصول الکافي وى مى ‏پردازد و در پى آن به مقايسه ترجمه‏ ها مبادرت مى‏ ورزد.

نگارنده در اين نوشته قصد ندارد به نقد و بررسى جامع اين ترجمه، که آخرين ترجمه از اصول الکافي و محصول تجربه پيشينيان و نيز تلاش آنهاست، بپردازد، اما اندک تأمل در آن، براى خواننده، روشن مى‏ کند که اين ترجمه، خالى از بى‏ دقتى و ضعف نيست؛ بلکه نتوانسته رهاورد پيشينيان را نيز به درستى به نمايش بگذارد. براى نمونه ببينيد:

در حديث ۲۵۴ جلد اول، در متن عربى، با حرکت‏ گذارى و آوانگارى از سوى خود مترجم و ترجمه فارسى، چنين آمده است: انَّ يَهُودياً يُقالُ لَهُ: سِبَخْتُ. و در ترجمه ‏اش آمده است: يک يهودى که نامش «سُبُحْت» يا «سُبُخت» بود.۱ نيز، وى در آغاز کتاب و فهرست آن، يک بخش از کتاب را ـ يعنى کتاب العقل و الجهل از صفحه ۱۹ تا ۷۱ ـ از فهرست انداخته و فهرست جلد نخست کتاب، از کتاب دوم الکافي؛ يعنى از فضل العلم شروع شده است. اين البته لزوماً به معناى مشت نمونه خروار نيست. مترجم، در مقدمه ‏اش گفته: که چون ترجمه ‏هاى پيشين به روز نيستند و متن آنها فارسى روان نمى ‏باشد، او تصميم گرفته تا ترجمه‏ اى پدپد آورد با ويژگى ترجمه به روزْ. و در پيشگفتار گفته: واقع اين است که کتاب الکافي ترجمه‏ هاى سليس و روان به زبان فارسى به زبان امروزين مى ‏طلبد.۲

اما خود به اين نظر و وعده‏ اش وفا نکرده و يا دقت لازم را ننموده است؛ زيرا سراسر ترجمه ‏اش گوياى اين است که وى، توفيق چندانى به دست نياورده است؛ هر چند بسيارى از واژه‏ هاى عربى ترجمه ‏هاى پيشين را به فارسى تبديل کرده، اما صرف تبديل پاره ‏اى از واژه‏ هاى عربى که اتفاقاً در فارسى هم رايجند و جا افتاده و هم رساتر به مقصودند، نه تنها گره ‏اى باز نمى ‏کند، که گاه گره ‏اى بر گره ‏ها مى‏ افزايد. من خوانندگان گرامى را براى نمونه، تنها به چند ترجمه از عنوان‏ هاى ابواب الکافي اين ترجمه ارجاع مى‏ دهم. تأکيد مى‏ کنم که هر چند اين ترجمه‏ ها، از دو ترجمه محمد باقر کمره‏ اى و سيد جواد مصطفوى و البته بيشتر از دومى، گرفته شده، اما گاه به رغم آن ادعا، اين ترجمه‏ ها از نثر معيار، بسيار دور و گاه نامفهومند و ترجمه‏ هاى پيشين گوياتر و بهترند. آنچه در زير آمده، عين عبارت‏ هاى ترجمه کمره ‏اى و حسن زاده است. ببينيد:

باب فرض العلم و وجوب طلبه و الحث عليه. کمره ‏اى: باب فرض علم و وجوب طلب علم و تشويق بدان.۳ حسن زاده: باب وجوب دانش و جوييدن آن و تشويق به آن.۴

الفرق بين الرسول و النبي و المحدّث. کمره ‏اى: فرق ميان رسول و نبى و محدث.۵ حسن زاده: در باره فرق ميان فرستاده و پيامبر و محدث (آن‏که با او سخن گفته شد).۶

انّ الحجة لا تقوم على خلقه الا بإمام. کمره ‏اى: در اين‏که اتمام حجت از طرف خدا به خلقش، ميسر نباشد، جز به وجود امام.۷ حسن زاده: حجت خدا بر آفريدگانش، جز با امام بر پا نمى ‏شود.۸

باب انّ الائمة خلفاء اللّه‏ عزّ وجلّ فى أرضه و أبوابه التى منها يؤتى. کمره‏ اى: در اين‏که ائمه خلفاى خدايند و در زمين باب توجه به حضرت اويند.۹ حسن‏ زاده: امامان جانشينان خداوند در زمين هستند و درهايى که از آنها به داخل مى ‏روند.۱۰

باب النسبة. کمره‏ اى: باب نژاد و پيوست.۱۱ حسن زاده: درباره (بى ‏نيازى خدا از داشتن خويشان).۱۲

بار ديگر عبارت‏ هاى «جوييدن دانش»، «محدث (آن‏که با او سخن گفته مى ‏شود)»، «حجت خدا... جز با امام بر پا نمى ‏شود»، «جانشينان خداوند در زمين هستند و درهايى که از آنها به داخل مى ‏روند» و «درباره (بى ‏نيازى خدا از داشتن خويشان)» را با دقت مرور کنيد.

البته، اينها هم مشتى از خروار نيستند، و ممکن است گزينشى باشند، اما به راستى چگونه مترجمى مى‏ خواهد ترجمه ‏اى با نثر امروزين ارائه دهد؛ در حالى که عبارت ‏هاى به اين روشنى را، آن هم با وجود دو ترجمه پيشين، نتوانسته است گويا و با نثر معيار و فارسى روان بنويسد؟!

حسن‏ زاده نيز همانند مترجم‏ هاى پيشين، اسناد روايات را در ترجمه نياورده و عنوان‏ ها را هم در ترجمه لحاظ کرده است.

اين ترجمه، در زمره ترجمه‏ هاى لفظى به حساب مى ‏آيد؛ يعنى مترجم، بر اساس و در قالب ساختار ادبى و نحوى زبان مبدأ، به ترجمه يگان‏ هاى عبارت‏ ها و جمله‏ ها پرداخته و سعى کرده تا کلمه ‏اى در ترجمه از قلم نيفتد و هر کلمه ‏اى بر اساس زبان مبدأ در جايگاه خود آورده شود. به عبارتى، ترجمه به شدت تحت تأثير ادبيات زبان مبدأ است. از اين رو است که گاه ترجمه، گويايى لازم را ندارد.

ترکيب عبارت‏ هاى فارسى ترجمه، نثر پخته و جذابى نيست؛ بلکه گاه سخيف و سبک است. مترجم در يافتن برابر نهادهاى فارسى توفيقى نداشته و به کلمات عاميانه بسنده کرده است.

انتقال مطالب، با توجه به دو ترجمه پيشين، از دقت خوبى برخوردار است، جز اين‏که ترجمه لفظى آن و بى ‏توجهى به زبان مقصد، باعث شده که مترجم نتواند محتوا را به درستى منتقل کند.

 

نمونه تطبيقى از سه ترجمه

براى ارائه نمونه از ترجمه کمره‏ اى، مصطفوى، و حسن زاده، تصميم نخستينم بر اين بود که چند حديث را در اين نوشته بياورم، اما با بررسى تفصيلى به اين نتيجه رسيدم که رعايت اختصار، اين اجازه را به صاحب اين قلم نمى دهد و ناگزير، براى پرهيز از درازگويى و يا درازنويسى، تنها به دو حديث، يکى عقيدتى و ديگرى اخلاقى، بسنده شد؛ يک حديث از باب دوم کتاب الايمان و الکفر و ديگرى از آغاز کتاب العشرة. لازم به ذکر است که متن‏هاى ترجمه‏ ها، عين نوشته کتابند و هيچ تغييرى در آنها داده نشده است.

الف . باب آخر منه

و فيه زيادة وقوع التکليف الأول

عن أبي جعفر عليه السلام قال: لو علم الناس کيف ابتداء الخلق، ما اختلف اثنان. انّ اللّه‏ عزّ وجلّ قبل أن يخلق الخلق، قال: کن ماءً عذباً أخلق منک جنّتى و أهل طاعتي و کن ملحاً اُجاجاً أخلق منک ناري و أهل معصيتي ثمّ أمرهما فامتزجا، فمن ذلک صار يلد المومن الکافر و الکافر المؤمن، ثمّ أخذ طيناً من أديم الارض فعرکه عرکاً شديداً فاذا هم کالذرّ يدبّون، فقال لاصحاب اليمين: الى الجنّة بسلام و قال لاصحاب الشمال: الى النار و لا ابالى، ثمّ أمر ناراً فاسعرت، فقال لاصحاب الشمال: ادخلوها فهابوها، فقال لاصحاب اليمين: ادخلوها فدخلوها، فقال: کونى بردا و سلاماً؛ فکانت برداً وسلاماً، فقال أصحاب الشمال: يا ربّ أقلنا، فقال: قد أقلتکم فادخلوها، فذهبوا فهابوها، فثمّ‏ثبتت الطاعة و المعصية؛ فلا يستطيع هولاء أن يکونوا من هؤلاء و لا هؤلاء من هؤلاء. ۱۳

کمره ‏اى: (باب ديگرى از آن)

و در اين باب وقوع تکليف نخست، فزون است.

از امام باقر عليه ‏السلام فرمود: اگر مردم مى ‏دانستند چگونه آفرينش آغاز شده است، دو کس با هم اختلافى نداشتند. به ‏راستى خداى عزّ وجلّ پيش از آن‏که خلق را بيافريند، فرمود: آبى خوشگوار باش تا من بهشت و فرمانبرانم را از تو بيافرينم، و آب شور و تلخى باش تا من دوزخ و نافرمانم را بيافرينم. اين دو باهم آميختند و از اين است که مؤمن، کافر زايد و کافر، مؤمن، سپس سرشتى از روى زمين برگرفت و سختش در هم ماليد، بناگاه مردمى پديد شدند و چون مورچه بجنبيدند. به اصحاب يمين فرمود: با سلامتى به ‏سوى بهشت و به اصحاب شمال فرمود: به سوى دوزخ، و من باکى ندارم، سپس آتشى را فرمان داد تا بر افروخت و به اصحاب شمال فرمود: در آن درآييد، از آن هراس کردند، به اصحاب يمين فرمود: در آن درآييد، بدان در آمدند و فرمود: سرد و سلامت باش و آن آتش بر آنها سرد و سلامت شد. پس اصحاب شمال گفتند: پروردگارا! قرار ما را تجديد کن، فرمود: تجديد کردم، اکنون در آن درآييد، رفتند که در آيند و باز در هراس شدند، سپس طاعت و معصيت ثبت شد و نتوانند اينان از آنان باشند و نه آنان از اينان. ۱۴

مصطفوى: (باب ديگرى است از اين باب به اضافه برقرارى تکليف در اول امر)

امام باقر عليه ‏السلام فرمود: اگر مردم بدانند، آغاز آفرينش چگونه بوده، دو تن با يکديگر (در امر دين) اختلاف نکنند. همانا خداى عزّ وجلّ، پيش از آن‏که مخلوق را بيافريند، فرمود: آبى گوارا پديد آى، تا بهشت و اهل طاعت خود را بيافرينم، و آبى شور و تلخ پديد آى، تا از تو دوزخ و اهل معصيتم را بيافرينم، سپس به آن دو دستور فرمود تا آميخته شدند، از اين جهت است که مؤمن کافر زايد و کافر مؤمن. آنگاه گِلى را از صفحه زمين برگرفت و آن را به ‏شدت مالش داد، بناگاه مانند مور بجنبش در آمدند، سپس به‏ اصحاب يمين فرمود: به ‏سلامت به ‏سوى بهشت و به اصحاب شمال فرمود: به ‏سوى دوزخ و باکى هم ندارم. آنگاه امر فرمود تا آتشى افروخته گشت و به اصحاب شمال فرمود: در آن داخل شويد. از آن ترسيدند و پرهيز کردند، سپس به اصحاب يمين فرمود: داخل شويد. آنها داخل شدند، پس فرمود: سرد باش و سلامت باش. آتش سرد و سلامت شد. اصحاب شمال گفتند: پروردگارا! از لغزش ما در گذر و از نو بگير، فرمود: از نو گرفتم، داخل شويد، ايشان رفتند و باز ترسيدند، در آنجا فرمانبردارى و نافرمانى پا برجا گشت، پس نه اين دسته توانند از آنها باشند و نه آنها توانند از اينها باشند. ۱۵

حسن زاده: بابى ديگر از سرشت مؤمن و کافر (به اضافه رويداد تکليف نخستين)

«زراره» از حضرت باقر عليه ‏السلام روايت کرده که فرمودند: اگر مردم چگونگى آغاز آفرينش را مى ‏دانستند، دو نفر باهم اختلاف نمى‏ کردند. همانا خداوند شکوهمند، پيش از آفرينش آفريدگان فرمود: آب گوارا! پديد آى تا بهشت و فرمانبرانم را از تو بيافرينم. نمک تلخ! پديد آى تا دوزخ و اهل نافرمانيم را از تو بيافرينم. سپس به آن دو فرمان داد تا درهم آميزند. و از اين جهت است که از مؤمن، کافر به دنيا مى ‏آيد و از کافر، مؤمن. سپس گلى از روى زمين برگرفته، آن را به ‏سختى کوبيد، پس آن گل ذره ‏هايى گشت که مى ‏جنبيدند. آن گاه به اصحاب يمين (بهشتيان) فرمود: به سلامت به سوى بهشت [برويد] و به اصحاب شمال (دوزخيان) فرمود: به سوى دوزخ [برويد] و اهميتى [به شما] نمى ‏دهم. سپس به آتش فرمان داد تا افروخته شود و به اصحاب شمال فرمود: در آن درآييد و بهراسيد. و به اصحاب يمين فرمود: در آن درآييد. و آنها داخل مى‏ شوند. آن‏گاه [به آتش] فرمود: سرد و سلامت باش. و آتش سرد و سلامت شد. اصحاب شمال گفتند: پروردگارا! از ما درگذر. فرمود: از شما درگذشتم در آتش داخل شويد. آنها مى ‏روند و مى هراسند. و اين جا فرمانبرى و نافرمانى ثابت مى ‏شود. نه اينان مى ‏توانند از آنان باشند و نه آنان از اينان. ۱۶

 

بررسى

در ترجمه نخست (کمره‏ اى) اين نکته‏ ها قابل تأملند:

۱. در ترجمه عنوان باب آمده است: «و در اين باب وقوع تکليف نخست، فزون است». در اين عنوان مشخص نيست نويسنده، چه چيزى را اراده کرده است.

۲. فراز ثمّ امرهما ترجمه نشده است.

۳. ثمّ أخذ طينا من أديم الأرض، چنين ترجمه شده است: «سرشتى از روى زمين بر گرفت». اولاً، در فارسى، سرشت به طبيعت، مزاج، طينت، مايه، خوى آدمى، خلقت، خميره و غريزه گفته مى ‏شود.۱۷ بنابراين، نمى‏ توان آن را از زمين برداشت و در هم ماليد تا از آن مردمى پديد آيد که چون مورچه بجنبد. ثانياً، براى حفظ سياق کلام و به دست آوردن معنايى قابل فهم، بايد طين را در اين‏جا به همان گل معنا کرد. ثالثاً، اگر طين در حديث واقعى نباشد و تمثيلى باشد، بايد براى حفظ سياق، همه فرازهاى روايت تمثيلى معنا شود و نه تنها طين آن.

۴. در فراز پايانى، فثمّ که مرکب از حرف عاطفه فا و ثَمّ است، با هم، سپس معنا شده ‏اند، در حالى که ثمَّ اسم عام مکان است و بعلاوه، پس از بيان حالت دو گروه اصحاب يمين و اصحاب شمال و عملکرد هر يک در برابر دستور خدا، و توجه به فاى فصیحه در کلام، معنا چنين است: «آنجا بود که طاعت و معصيت ثابت و محرز شد». فا، در فلا يستطيع هم فاى نتيجه است که در ترجمه به درستى منعکس نشده است. معنا با توجه به آن چنين است: «بنابراين، نه آنان مى ‏توانند از اينان باشند و نه اينان از آنان».

ترجمه دوم (مصطفوى)

۱. در ترجمه ما اختلف اثنان آمده است: «دو تن با يکديگر (در امر دين) اختلاف نکنند»، آنچه در پرانتز براى توضيح بيشتر آورده شده، اگرچه به قرينه طرح طاعت و معصيت در فراز پايانى حديث، قابل توجيه است، اما مقيد کردن اختلاف به امر ياد شده، با صدر روايت که در آن از چگونگى آفرينش آدميان سخن به ميان آمده، و اين‏که مردمان، از دو نوع طبيعت برخوردارند و بنابراين، اختلافشان هم در هر امرى طبيعى است، سازگار نيست؛ يعنى اختلاف مردم، در صورت توجه به منشأ آن، چنان نبود که جدى تلقى شود و لاينحل گردد. بعلاوه، بهتر است، در ترجمه عبارت ياد شده، براى بر طرف کردن ابهام (دو تن، يعنى دو نفر و يا گروه مشخص)، چنين نوشته شود: «دو نفر هم با هم اختلاف پيدا نمى‏ کردند».

۲. در ترجمه أقلنا فقال: قد أقلتم، آمده: «پروردگارا! از ما درگذر و از نو بگير، فرمود: از نو گرفتم». واژه أقلنا، هم به معناى گذشت از لغزش و هم از نو گرفتن و تجديد کردن، معنا شده است. اولاً، اين ترجمه با آنچه در ادامه حديث آمده که آنان به دليل نافرمانى از خدا، معصيت کار تلقى شدند، سازگارى ندارد. ثانياً، اقاله در صورتى که مفعول آن (العثرة) مشخص شود، به معناى گذشت از لغزش هم هست، ولى در اصل به معناى فسخ، تجديد نظر، به هم زدن و امثال اينها است. ثالثاً، بنا بر ترجمه ياد شده، يک لفظ در يک استعمال، در دو معنا به کار رفته که مشهور، نادرستى آن است. رابعاً، از همين ماده، در جواب خدا هم آمده أقلتکم، ولى در آنجا به گذشت، معنا نشده است. و مترجم خود متوجه شده که آوردن آن معنا، به ترجمه لطمه مى ‏زند.

ترجمه سوم (حسن زاده)

۱. در ترجمه التکليف الاول، که در عنوان باب آمده، مترجم با قراردادن ترجمه نادرست آن در پرانتز، آن را تکليف نخستين معنا کرده است، در حالى که عبارت وصفى تکليف نخستين، با آنچه در روايت آمده، سازگار نيست. فثمّ ثبتت الطاعة و المعصية؛ «آنجا بود که فرمانبرى و نافرمانى، ثابت و محرز شد». و اين به معناى تکليف نخستين نيست؛ بلکه به اين معنا است که براى بار نخست، طاعت و معصيت به ظهور رسيد و تکليف آشکار شد.

۲. تعبير «آب گوارا! پديد آى» و همچنين «نمک تلخ! پديد آى»، در ترجمه کن ماءً و کن ملحاً اُجاجاً، به دليل اين‏که اين امر، پيش از آفرينش آفريده‏ ها است، تعبير دقيقى نيستند. دو همتاى قبلى مترجم، تعبيرهاى دقيق‏ ترى براى اين فراز به کار برده ‏اند: «آب گوارا! و آب شور و تلخ! پديد آى». با توجه به اين‏که هنوز آبى وجود نداشته تا به آن خطاب شود، مخاطب قرار دادن آن دو، به صورت دو موجود، که بايد از اين پس به صورت گوارايى و يا تلخى درآيند، درست نيست. و اين، مفاد آيۀ اذا قضى أمراً انّما يقول له کن فيکون۱۸ است. و انگهى، اين مترجم، ملحاً اجاجاً را بر خلاف دو مترجم پيشين که به معناى آب تلخ معنا کرده ‏اند، بر اساس معناى لغوى ملح، نمک تلخ معنا کرده است. قرينه سياق و همچنين روايات هم خانواده اين روايت، به جاى ملح اجاج، ماء مالحاً اجاجاً ۱۹ و امثال آن را آورده ‏اند، که بايد در ترجمه ملاحظه مى ‏شد تا گويايى لازم را داشته باشد و با سياق کلام سازگار افتد؛ يعنى دو نوع آب بود که به دستور خدا در هم شدند، و نه يکى آب و ديگرى نمک.

 ۳. ثم أمرهما فامتزجا، ترجمه شده است: «به آن دو فرمان داد، تا درهم آميزند»، بهتر است با توجه به فاى فصيحه، ترجمه شود: «به آن دو دستور داد و آن دو درهم شدند».

 ۴. فعرکه عرکاً شديداً، ترجمه شده است: «به سختى کوبيد»، اين ترجمه، دقيق نيست و بهتر است که همان تعبير دو ترجمه پيشين به کار برده شود. «سپس آن را با شدت مالش داد».

۵. فإذا همْ کالذرّ يدبّون، ترجمه شده است: «پس آن گل، ذره‏ هايى گشت که مى‏ جنبيدند». حرف تشبيه کاف در اين ترجمه، ناديده گرفته شده و هُم ضمير جمعى که براى ذوى العقول به کار مى ‏رود، به طين بر گشت داده شده است. اگر مراد آن بود که مترجم ترجمه کرده، نيازى به حرف اشاره نبود و مى ‏شد با تعبير فصار ذرّات يدبّون از آن ياد کرد. ذرّ در لغت به معناى مورچگان ريز آمده است.۲۰ بنا بر اين، بايد ترجمه شود: «آنان همانند مورچگانى ريز به جنبش در آمدند».

۶. و لا ابالى، «به شما اهميتى نمى ‏دهم»، ترجمه شده است. همين تعبير درباره اهل بهشت هم آمده است: هذه الى الجنّة و لا ابالى.۲۱ درباره همنشين با عالم هم آمده است: جلستَ الى حبيبى، و عزّتى و جلالى لأسکنتک الجنّة و لا ابالى.۲۲ در چنين جايى تعبير «اهميت نمى‏ دهم»، روا نيست و با توجه به اين واقعيت، همين مترجم، اين عبارت نخست را، چنين ترجمه کرده است: «بهشت را براى کسانى آفريدم که مرا اطاعت و بندگى کرده، و از فرستادگانم پيروى کنند و چه باک. و دوزخ را براى کسانى آفريدم که به من کفر ورزيده، و از من فرمان نبردند و از فرستادگانم پيروى نکردند و چه باک».۲۳ اين عبارت، اگر چه در لغت به معناى لا أهتمّ آمده، ولى معناى درست يک واژه، وقتى به دست مى ‏آيد که با ساختار يک متن و نيز با فرهنگ واژگانى يک آيين و فرهنگ سازگار افتد. کاربرد «اهميتى نمى ‏دهم» درباره خداوند، و در موضوع به دوزخ فرستادن بندگان، مناسب نيست.

۷. ادخلوها فهابوها، ترجمه شده است: «در آن درآييد و بهراسيد». بر اساس اين ترجمه، خداوند به اصحاب شمال، دو فرمان داد: در آمدن در آتش و ترسيدن. و آنان نيز چنين کردند؛ هم در آتش رفتند و هم ترسيدند. بنابراين، جايى براى درخواست تجديد نظر نيست؛ چه اين‏که خدا به آنان گفت، بترسند و آنان هم ترسيدند. درست است که احتمال دارد فعل هابوا هم به صيغه امر و هم فعل ماضى قرائت شود، ولى هم وجود فاى فصيحه، و هم سياق کلام، با قرائت امرىِ آن و در نتيجه، با اين ترجمه سازگار نيست؛ چون خداوند مى ‏خواست با آن فرمان، آنان را بيازمايد که مطيعند يا نه، و آنان هم با ترس از اجراى فرمان خدا، نشان دادند که مطيع نيستند. بعلاوه، ضميرِ ها در ترجمه ناديده گرفته شده است. همين تعبير در دو سطر بعد هم آمده است، فذهبوا فهابوها.

۸. ادخلوها فدخلوها، ترجمه شده به: «در آن در آييد و آنان داخل مى ‏شوند». در حالى که دخلوا فعل ماضى است و بايد به همان معناى ماضى ترجمه مى ‏شد، بخصوص، فاى فصيحه هم بر سر آن آمده است: «در آتش در آييد، و در پى آن، آنان در آتش در آمدند».

۹. أقلنا در اين ترجمه همانند ترجمه دوم است.

۱۰. فعل‏ هاى ذهبوا و هابوا در فادخلوها فذهبوا فهابوها به: «مى‏ روند و مى ‏هراسند»، ترجمه شده است؛ در حالى که سياق، نشان از آن دارد که اين دو بايد ماضى معنا شوند. «در آتش درآييد، پس آنان رفتند و ترسيدند».

۱۱. فثمّ ثبتت الطاعة و المعصية، ترجمه شده است: «اينجاست که فرمانبرى و نافرمانى ثابت مى ‏شود». اين فراز هم مانند چند فراز پيشين، از گذشته خبر مى ‏دهد و بايد زمان در ترجمه لحاظ شود. نيز ثمّ به معناى آنجا است. بنابراين، معنا چنين مى‏ شود: «آنجا بود که فرمانبرى و نافرمانى ثابت و آشکار شد».

ب . باب ما يجب من المعاشرة

۱. قال أبوعبد اللّه‏: عليکم بالصلاة في المساجد و حسن الجوار للنّاس إقامة الشهادة و حضور الجنائز. انّه لابدّ لکم من النّاس انّ أحدا لا يستغنى عن الناس حياته والناس لابدّ لبعضهم من بعض. ۲۴

کمره ‏اى: (باب) اندازه معاشرت واجب.

امام صادق عليه ‏السلام فرمود: بچسبيد به نماز خواندن در مسجدها (يعنى در جماعت مسلمانان شرکت کنيد) و به ‏خوشى، همسايه مردم باشيد و در محاکم، اداى گواهى کنيد و براى تشييع جنازه ‏ها حاضر شويد، راستش اين است که مردم براى زندگانى شما لازمند. راستى کسى نيست که تا زنده است از مردم بى ‏نياز باشد، و وجود مردم براى يکديگر لازم است.۲۵

محلاتى: (باب) اندازه واجب در معاشرت

حضرت صادق عليه‏ السلام فرمود: بر شما باد به نماز در مسجدها، و به نيکى به همسايگان، و اداى شهادت و حاضر شدن در تشييع جنازه‏ ها؛ زيرا شما ناچاريد از زيستن با مردم، و به‏ راستى کسى نيست که تا زنده است از مردم بى‏ نياز باشد و ناچار مردم بايد با همديگر سازش داشته باشند. ۲۶

حسن زاده: باب معاشرت واجب

امام صادق عليه ‏السلام فرمود: بر شما باد نماز در مساجد، و نيک همسايگى با مردم، و اداى شهادت و حضور در تشييع جنازه ‏ها؛ زيرا شما از مردم ناچاريد و هيچ کس در زندگى ‏اش از مردم بى‏ نياز نيست و وجود مردم براى يکديگر ضرورى است.

 

بررسى

در ترجمه نخست، اين نکته‏ ها حايز اهميت است:

۱. تعبير «بچسبيد» براى عليکم که اسم فعل است، عاميانه است و گويى از آن معناى کنايى اراده شده است؛ و گرنه، به نماز که نمى توان چسبيد. عليک در چنين تعبيرهايى، به معناى تأکيد بر انجام کار و همراهى مدام با کسى و يا چيزى است. مثلاً عليک بزيد؛ يعنى خذ زيداً؛ ۲۷

مدام در کنار زيد باش. ابن منظور گفته است: و فى الحديث عليکم؛ بکذا اى افعلوه. ۲۸ عليکم انفسکم؛ ۲۹ يعنى به خودتان بپردازيد.

۲. در تفسير عليکم بالصلاة، در داخل پرانتز آورده: «در جماعت مسلمانان شرکت کنيد». شرکت در جماعت مسلمانان، اگرچه مطلوب است، ولى از اين متن که به صورت مطلق آورده، استفاده نمى ‏شود. در واقع، مترجم متن را کنايه از حضور در جماعت مسلمانان، ولو در غير مسجد هم باشند، گرفته است؛ در حالى که نفس حضور در مسجد براى اداى نماز مطلوب است و اگر مراد آن بود که مترجم گفته، شارع به راحتى مى ‏توانست فراخوان به حضور در جمع مؤمنان در مسجد را با عبارتى بياورد که با آن، اداى نماز جماعت را برساند. نا گفته نماند که شايد مترجم گرامى، از تعليل روايت به لانّه لابدّ لکم من النّاس، چنين استنباط کرده که اين حضور در مسجد، بايد به گونه ‏اى باشد که با تعليل رابطه داشته باشد. به تعبير ديگر، تعليل براى همه فرازهاى حديث باشد؛ اما مى ‏توان از اين گمان، چنين جواب داد که بسيار است جاهايى که معصوم، به چند امر مهم سفارش مى ‏کند و براى برخى از آنها تعليل مى‏ آورد، و گرنه، بايد تعبيرى را به کار مى ‏برد که مقصود برگرفته مترجم را برساند.

۳. در فراز بعدى از حسن همجوارى و همسايه خوب بودن، «به ‏خوشى همسايه مردم باشيد»، ترجمه شده است. اين عبارت ايهام دارد؛ يعنى شما مردمِ خوشى باشيد در همسايگى با ديگران و يا، همسايه خوبى باشيد. بعلاوه همسايه از کلمات ذات الاضافه است؛ بنابراين، آوردن کلمه مردم در ترجمه، حشو است. اگر چه در متن الناس آمده، ولى در زبان مقصد، نياز به تصريح به آن نيست؛ چه اين‏که همسايه، يعنى کسى که در کنار ديگرى زندگى مى ‏کند و بدون ديگرى، همسايگى معنا ندارد.

۴. إقامة الشهادة، به: «در محاکم، اداى گواهى کنيد»، ترجمه شده است. اولاً، اين نوشته، غلط است؛ يعنى «اداى گواهى» با فعل «کنيد» ترکيب درستى نيست. براى چنين متنى، گواهى بدهيد و يا براى اداى گواهى حاضر شويد، تعبيرهاى مناسبى ‏اند. ثانياً، مترجم در ترجمه «در محاکم» را از خود افزوده، بى ‏آن که در ميان علامتى آن را بياورد، در حالى که اداى گواهى، منحصر به حضور در محاکم نيست و در حديث هم، به صورت مطلق آمده است.

۵. حضور الجنائز، به: «تشييع جنازه» ترجمه شده است؛ در حالى که تشييع جنازه، به معناى حضور در انتقال جسد ميت به مدفن است و در روايات هم به همين معنا، که در زبان فارسى رايج است، آمده؛۳۰ يعنى به دنبال جنازه ميت حرکت کردن. و اگر به معنايى جز اين هم باشد، حداقل در ترجمه فعلى، رساى به اين معنا نيست. حضور الجنائز يا به معناى حاضر شدن در کنار جسد ميت است که به آن سفارش شده، و يا حضور در تجهيز ميت است.

۶. لابدّ لکم من الناس، ترجمه شده است به: «راستش اين است که مردم براى زندگانى شما لازمند». اين ترجمه، اگر چه مفاد حديث را رسانده، اما هرگز نتوانسته ظرافت آن را به نمايش بگذارد. امام در صدد بيان اين مهم است که: «آدميان از زندگى با همديگر ناگزيرند»؛ و ناگزيرى، بيش از نياز به هم، معنا مى‏ دهد.

۷. و فراز پايانى حديث، و الناس لابدّ لبعضهم من بعض اين‏که: «وجود مردم براى يکديگر لازم است»، نيز از لطافت معنايى حديث کاسته است. اين فراز بيش از اين ترجمه نکته دارد و آن اين است: «مردم، چاره ‏اى جز رابطه با يکديگر ندارند».

ترجمه دوم، از ترجمه پيشين بهتر بوده و در عين حال، نکاتى قابل تأمل دارد:

۱. عليکم بالصلاة، به: «بر شما باد به نماز» ترجمه شده است. مترجم، باتوجه به مفردات کلام، و تأثيرپذيرى از زبان مبدأ، آن را گرته بردارى کرده و عيناً به زبان مقصد منتقل کرده است.

۲. حسن الجوار، به: «نيکى به همسايه» ترجمه شده است؛ يعنى حسن «الجوار» به «أحسنوا الى الجار» معنا شده است؛ در حالى که نيکى به همسايه، هرگز لطافت و فراگيرى حسن همجوارى را ندارد.

۳. حضور الجنائز، در اين ترجمه هم همان «تشييع جنازه» معنا شده است.

۴. انّ أحدا لا يستغنى عن الناس حياته، عين همان ترجمه قبلى است.

۵. و الناس لابدّ لبعضهم من بعض، ترجمه شده است به: «ناچار مردم بايد با همديگر سازش داشته باشند». حديث در صدد بيان اين نکته است که مردم از ارتباط با يکديگر و تعامل ناگزير هستند، و اين معنا، کاملاً متفاوت است با اين‏که، مردم بايد با هم سازش داشته باشند. ترجمه، لطافت و ظرافت معنايى حديث را ناديده گرفته است.

اما در ترجمه سوم که مترجم تلاش کرده آن را متفاوت از دو اثر پيشين ارائه کند، در فرازهايى توفيق يار او شده و چنين کرده و فرازهايى را به مراتب از ترجمه ‏هاى پيشين بدتر کرده است. ببينيد:

۱. «بر شما باد به نماز»، همان ترجمه محلاتى است.

۲. «نيک همسايگى»، در ترجمه حسن الجوار، عبارتى است که در فارسى کاربرد ندارد و مترجم براى گريز از عربى «حسن»، در «حسن همجوارى»، که معنايى شناخته شده و دقيق و بسى عميق دارد، آن را به فارسى تبديل کرده است.

۳. «اداى شهادت و حضور در تشييع جناره»، در ترجمه اقامة الشهادة و حضور الجنائز، همان ترجمه محلاتى است.

۴. اين مترجم، انّه لابدّ لکم من النّاس را ترجمه کرده است به: «شما از مردم ناچاريد»، اين تعبير، کاملاً مبهم و به دور از آن چيزى است که حديث در پى ارائه آن است.

 

ترجمه ‏اى بايسته از الکافي

رشد دانش عمومى و مراجعه همگانى به متون دينى براى آشنايى با آموزه‏ هاى وحيانى بر اساس منابع اوليّه آنها از يک سو، و تبليغ معارف دينى از طريق چاپ و نشر آنها به مثابه يک روش کارآمد، از سوى ديگر، حکم مى ‏کند که بر اساس چارچوب هاى علمى و شاخصه‏ هاى آکادميک، متون دينى با تعيين اولويت در دستور کار ترجمه به هر زبانى قرار بگيرد، که خوانندگانى با آن زبان، نياز به کتاب دارند. چنين روشى، امروزه يک نياز جهانى است و نبايد رسالت مداران دينى آن را ناديده و يا دست کم بگيرند. اقيانوسى بى ‏کران از معارف دينى، در کتاب‏ ها و مصادر، سر به مُهر مانده و در دسترس عموم توده‏ هاى مردم قرار نگرفته ‏اند. بايد گفت: آنچه در تبليغ آموزه ‏هاى دينى با روش معمول خطابه و منبر صورت گرفته، به رغم گستردگى و تأثير گذاريش، در نسبت با آنچه توده‏ هاى مردم نياز دارند، و بايد در رسانه‏ هاى مکتوب آورده شود، برابر با صفر است. متون دينى اوليه، اعم از قرآن و حديث، چنان ترجمه نشده ‏اند که رغبتى بر انگيزانند و يا گاه ترجمه با متن و مفاد کلام شارع، فاصله زيادى دارد و گاه ترجمه دقيق و خوب است، ولى با نثر معيار نوشته نشده است. حوزه ‏هاى علوم دينى که متولى تربيت مبلغان دينى ‏اند، تا کنون براى تربيت مترجم کارآمد در متون دينى، برنامه ‏اى تدارک نديده و اقدامى صورت نداده ‏اند و از نيازهاى توده ‏هاى مسلمان و علاقه‏ مندان به مطالعات متون اسلامى، ارزيابى درست و دقيقى به عمل نياورده ‏اند. از اين رو، ترجمه متون دينى رنجور و بدون پشتوانه و برنامه، همچنان مغفول مانده است. در ساليان اخير، در مدارس و مراکزى، به اين مهم پرداخته شده، اما همچنان در حاشيه و خارج از گردونه برنامه ‏ريزى و تربيت نيروى انسانى ماهر است. البته نيازهاى فورى و فوتى، چنين مراکزى را وادار به اقدامى عجولانه کرده و امکان برنامه ‏ريزى درست را از آنان سلب کرده است.

حال سخن اين است که درباره ترجمه الکافي، به عنوان مهم ‏ترين کتاب حديثى شيعى چه بايد کرد؟ کتاب الکافي هم در سطح جهانى و مراکز آکادميک و علمى مورد توجه است و دانشمندان و عالمانى آن را مطالعه مى ‏کنند و بر اساس آن به تجزيه و تحليل انديشه‏ ها و باورهاى شيعه مبادرت مى‏ کنند، و هم در ميان توده ‏هاى مردم علاقه‏ مندانى دارد که مايلند خود به صورت مستقيم سخنان معصومان را مورد مطالعه قرار دهند.

به باور من، براى ترجمه الکافي، چونان هر متن دينى اصيل ديگر، بايد چند ويژگى وجود داشته باشد:

۱. حديث، يک متن قدسى است و متن قدسى، هاله‏ اى از راز و رمز را در خود دارد و مترجم با به کار گرفتن تمام ابزار زبان شناختى در ترجمه، بايد بکوشد تا قدسيت آن حفظ شود، و بر او است که در حدّ توان سعى نمايد که اين واقعيت را منعکس کند. قدسى بودن متون دينى، باعث شده که کسانى آنها را ترجمه‏ ناپذير بدانند، و ترجمه آن را عامل قدسيت ‏زدايى آن به حساب آورند.

۲. متون دينى، داراى سطوح و وجوه معنا شناختى ‏اند و لايه لايه ‏اند. مترجم بايد بتواند اين وجوه و لايه ‏ها را باز شناسى کرده و در ترجمه لحاظ کند. گاه در يک متن، معناى ظاهرى کلمات اراده شده و گاه، منظور «تمثيل»، «تأويل»، «اشاره»، «کنايه»، «تعريض»، «شوخى»، «جدى»، «سؤالى» و گاه با اشاره دست و يا سر و يا ... است. بى ‏توجهى به آنها در ترجمه، معنا را از جايگاه خود بيرون خواهد برد و مراد جدى گوينده را آشکار نخواهد کرد. در واقع مترجم بايد تسلط کافى به موضوع و زير و بم آن داشته باشد و آنگاه آن را به زبان ديگر برگرداند.

۳. ترجمه، در واقع بازتاب دادن يک معناى دقيق از يک متن است و زمانى درست انجام مى‏ شود که مترجم، تسلط کاملى بر آن داشته باشد. به اين معنا، مترجم بايد تفسيرى دقيق و واقع بينانه از متن داشته باشد و آن گاه به ترجمه اقدام نمايد. در يک کلام، ترجمه، بايد فشرده تفسير متن باشد.

۴. شناخت زمينه‏ هاى فکرى صدور کلام، و جنبه‏ هاى معنايى آن از جهت تاريخى، عقيدتى، ناظر بودن سخن به يک نظر و يا رخداد تاريخى، در ترجمه آن بايد لحاظ شود. بدون چنين نگاهى، ترجمه، درست و دقيق نخواهد بود. سخنان بسيارى از معصومين صادر شده که زمينه تاريخى دارند و يا ناظر به ديدگاهى هستند و در صدد اصلاح آنند. در يک ترجمه قابل قبول، نمى ‏توان چنين زمينه‏ هايى را ناديده گرفت و در عين حال، ترجمه خوب و مناسبى هم از يک متن ارائه داد.

۵. متون دينى، از جهت ماده و هيأت، ساختارى عربى دارند. ساختار ويژه «صفت و موصوفى»، «اضافى»، «فعلى»، «اسمى»، «تقديم و تأخير در کاربرد کلمات»، «حذف»، «ايجاز»، «حصر» و ... . اين زبان با زبان فارسى در ساختار، تفاوت‏ هاى اساسى دارد. ترجمه ‏هاى بسيارى با تأثير پذيرى از زبان عربى به فارسى انجام مى ‏شود که هم به زبان فارسى ضربه مى ‏زند و هم گويايى لازم را ندارد. مترجمان بايد تلاش کنند با وفادارى به متن و عدول نکردن از آن، قواعد زبان مقصد را در ترجمه رعايت کنند؛ يعنى تمامى زير و بم زبان دوم را بشناسند و بتوانند کلمات دقيق و درستى براى واژه ‏ها و نيز اصطلاحات و مثل ‏ها بيابند و در جاى خود قرار دهند.

۶. ترجمه، مهم ‏ترين راه انتقال فرهنگ زبان مبدأ به زبان دوم است. بايد تلاش شود که اين انتقال فرهنگى به درستى انجام گيرد، و هر گونه خطاى در فهم و يا انتقال، و يا دخالت در متن و امانت دارى نکردن، موجب خدشه ‏دار شدن فرهنگ دينى و حتى تحريف آن نگردد و باعث نشود که مؤمنان به مقصد و مقصود شارع دست نيابند.

۷. مفاهيم دينى همچون شبکه اى به هم تنيده ‏اند، نمى ‏توان بخشى از آنها را بدون نظرداشت بخشى ديگر، تفسير و تحليل کرد. مفسر دينى در درجه نخست، و سپس مترجم دينى، بايد يک دين شناس باشد تا بتواند در برگردان و ترجمه و شرح مطالب، گزينش درستى به عمل آورد و مفاهيم را درست تبيين نمايد و يا براى آنها معناى مناسبى برگزيند. بر اين اساس، براى ترجمه، تنها کتاب لغت کافى نيست.

۸. به نظر مى ‏رسد براى بر آوردن ايده ‏هاى ذکر شده، ترجمه مصادر مهم دينى و از جمله الکافي، بايد به صورت گروهى انجام گيرد، و يا حداقل يک گروه، بر ترجمه نظارت کند. اين گروه، بايد از افراد حرفه ‏اى، مجرب، دانش آموخته در دانش ‏هاى کلام، حديث، لغت، تفسير، مسلط به فنون ترجمه، اديب، زبان شناس و نيز صاحب قلم و توانا انتخاب شود.

۹. در ترجمه بايد از شتابزدگى پرهيز شود، و به حافظه نيز بسنده نگردد.

۱۰. ترجمه بايد روان و آسان باشد، و اصطلاحات و مفاهيم براى خواننده، مأنوس بوده و از واژه ‏هاى غريب و بيگانه استفاده نشود. و در صورتى که بنا به ناشناختگى پاره ‏اى از مفاهيم، ناگزير از انتخاب واژه غريب هستيم، بايد آن را براى خوانندگان در پى‏ نوشت ‏ها، توضيح دهيم. به يک معنا، ترجمه با تمامى لوازم و ملزوماتش، بايد چنان باشد که خواننده را سرگردان نکند و او بتواند اثر را به راحتى بخواند و بفهمد. مفاهيم و مطالب زيادى در متون و آموزه‏ هاى دينى هست که براى مخاطبان در زبان دوم، نامفهومند. يک ترجمه دقيق و يک مترجم کارکشته، بايد مشکل چنين مفاهيم و واژگانى را در ترجمه حل کند. در يک کلام، ترجمه بايد عامه فهم و خاصه پسند باشد.

۱۱. ترجمه بايد روشمند بوده و از آغاز تا پايان يک اثر، از نظم و نسق واحدى پيروى کند، و اصول و قواعد يگانه ‏اى بر کل ترجمه حاکم شود.

۱۲. اصطلاحات و مفاهيم اسلامى، نبايد تحت تأثير سره ‏نويسى، جايگاه خود را از دست بدهند. عربى زدگى و يا فارسى گرايى در ترجمه، هيچ‏يک اصل نيستند. مترجم بايد بر اساس قواعد حاکم بر زبان، و به دور از افراط و تفريط، ترجمه خود را سامان دهد و به‏ جا از واژه ‏هاى فارسى و در جاى خود از واژه‏ هاى عربى بهره گيرد. ادبيات دينى، خود فرهنگ و ادبياتى خاص دارد. روا نيست که مترجمان به دلخواه اين ادبيات را ناديده بگيرند و يا آن را دست خوش تغيير نمايند. اين البته به معناى جمود بر لفظ گرايى و يا استفاده نکردن از ادبيات روز در ترجمه و يا به روز نکردن ترجمه نيست.

۱۳. مترجم براى ترجمه پاره‏اى از اصطلاحات و مفاهيم، نياز به لغت نامه و منابعى دارد که او را در ترجمه يارى کنند. اين منابع، بايد مورد اعتماد و اصيل باشند. براى درک معناى واژه‏ هاى عربى کهن، منابع پسين، منابع پذيرفته ‏اى نيستند.


۱. ج ۱، ص ۲۰۸ و ۲۰۹.

۲. ج ۱، ص ۱۴، پيشگفتار مترجم.

۳. ج ۱، ص ۵۴.

۴. ج ۱، ص ۷۰ ـ ۷۱.

۵. ترجمه کمره‏ اى، ج۱، ص ۳۲۹، چاپ اسوه.

۶. ترجمه حسن‏ زاده، ج۱، ص ۳۷۱.

۷. ج ۱، ص ۳۳۱.

۸. ج ۱، ص ۳۷۴.

۹. ج ۱، ص ۳۶۹.

۱۰. ج ۱، ص ۴۱۵.

۱۱. ج ۱، ص۱۶۲.

۱۲. ج ۱، ص ۲۰۲ ـ ۲۰۳.

۱۳. الاصول من الکافي، ج۲، ص ۶ ـ ۷، تصحيح على اکبر غفارى، دارالکتب الاسلامية، ۱۳۸۸.

۱۴. ج ۳، ص ۱۰.

۱۵. ج ۳، ص ۹ ـ ۱۰.

۱۶. ج ۳، ص ۱۷ و ۱۹.

۱۷. لغت نامه دهخدا، واژه سرشت.

۱۸. سوره آل عمران، آيه ۴۷.

۱۹. روايت اول باب پس از همين باب.

۲۰. المنجد، ماده ذر.

۲۱. علل الشرايع، ج۲، ص ۶۰۸.

۲۲. وسائل الشيعة، ج۱۸، ص ۶۸.

۲۳. ج ۳، ص ۲۴ ـ ۲۵.

۲۴. اصول الکافي، ج۲، ص ۶۳۵، تصحيح على اکبر غفارى.

۲۵. ج ۴، ص ۴۵۸.

۲۶. ج ۴، ص ۴۴۷.

۲۷. لسان العرب، ماده على.

۲۸. همان.

۲۹. سوره مائده، آيه ۱۰۵.

۳۰. ر.ک: وسائل الشيعة، ج۲، ص ۸۲۰.