مصاحبه با آيت الله محمد هادی معرفت
آية الله محمد هادی معرفت يکی از مفسران و قرآن پژوهان معاصر است که سال های متمادی به پژوهش در علوم قرآنی اشتغال داشته و آثار متعددی در اين رشته تحرير نموده است. متن حاضر، حاصل گفت وگوی نوشتاری با ايشان است.
در آغاز اگر ممکن است قدری درباره ابوالفتوح رازی و دليل پرداختن وی به تفسير سخن بگوييد.
جمال الدين ابوالفتوح حسين بن علی بن محمّد بن احمد خزاعی رازی (م ۵۵۲ ق)، از نوادگان نافع بن بديل بن ورقاء خزاعی است. نافع و پدرش بديل از اصحاب پيامبر صلی الله عليه وآله بودند. نافع در زمان پيامبر به شهادت رسيد و بديل هم در حيات پيامبر از دنيا رفت و برادرش عبدالله بن بديل هم در رکاب حضرت علی عليه السلام در صفين به شهادت رسيد. خانواده به سرزمين ايران مهاجرت کردند و در نيشابور ساکن شدند. جدّ وی ابوبکر احمد بن حسين بن احمد خزاعی به ری رفت و در آن جا شهرت يافت. او (ابوبکر احمد بن حسين خزاعی) از شاگردان سيّد مرتضی و سيّد ابن زهره و شيخ ابوجعفر طوسی به شمار می رفته است.
ابوالفتوح رازی، دانشمند بصير و آگاه به احوال راويان و محدثان بود و در سراسر جهان اسلام شهرت داشت و پيشاهنگان علم و طالبان حديث به محضر وی می شتافتند و از وی بهره می بردند. ابن شهرآشوب، شيخ منتجب الدين و چند تن ديگر از علمای بزرگ از مهم ترين شاگردان او بودند.
وی از محضر علمای مشهوری مانند شيخ ابوالوفاء عبدالجباری مقری شاگرد شيخ طوسی، شيخ ابوعلی ابن الشيخ، قاضی عمادالدين استرآبادی قاضی ری، جارالله زمخشری و ديگران استفاده نمود.
تفسير کبير معروف به رَوح الجِنان و رُوح الجَنان از مهم ترين تأليفات وی است که آن را به سبب نياز مردم فارسی زبان ايران، به زبان فارسی نوشته است. اين کتاب به نثری بليغ و سبکی ادبی و روان تأليف شده است. خود او در مورد علّت تأليف اين تفسير می گويد که عده ای از بزرگان اهل علم در شهرش از وی خواستند تفسيری نزديک به فهم آنان تأليف نمايد که به آسانی در دسترس مردم باشد و جامع و شامل و سهل و روان و در خور فهم عامه مردم باشد؛ بنابراين به خواسته آنان پاسخ گفته و تفسيری ميانه، نه آنچنان موجز که مخلّ معنا باشد و نه آنچنان مفصّل که سبب ملال گردد، تأليف نمود. او مقدمه ای بر تفسير خود نگاشت و در آن از انواع معانی قرآن، انواع آيه و اسماء آنها، معنای سوره و آيه، ثواب تلاوت، تشويق فهم معانی غريب قرآن و معنای تفسير و تأويل سخن گفت.
اين تفسير چه خصوصياتی دارد؟
اين کتاب تفسيری است نيکو و متين که نويسنده، در آن، در مورد معضلات و مشکلات آيات به تفصيل سخن گفته و در ضمن رعايت اختصار، درباره هر يک شرح و بسط کافی داده و جوانب مختلف آيه را از قبيل ادب، کلام، فقه و غيره بررسی کرده است؛ که نشان دهنده علم و آگاهی گسترده اوست و حقيقتاً حق مطلب را در نهايت ايجاز ادا کرده است.
تفسير ابوالفتوح در ميان تفاسير شيعه چه جايگاهی دارد؟
اين تفسير موقعيّت والايی در ميان کتب تفسير دارد و بسياری از تفاسير ديگر، مبانی و اساسی مستحکم اين تفسير را مبنای کار خود قرار داده اند و مسائل و مباحث خود را مبتنی بر مباحث حکمت آميز آن ساخته اند؛ مثلاً شيخ المفسرين امام فخر رازی، «تفسير کبير» خود را بر اساس تفسير شيخ بزرگوار، ابوالفتوح رازی بنا نموده است؛ چون خداوند باب مباحث بسيار ارزشمندی را بر وی گشوده است. علاّمه قاضی نور الله شوشتری می گويد: «اين تفسير از بهترين تفاسير و ناشی از قريحه و استعداد سرشار اين شيخ بزرگوار است و در روانی الفاظ و سلامت عبارات و ظرافت اسلوب و دقت در گزينش عبارات و معانی، در بين کتب تفسير، بی نظير است و امام فخر رازی هم تفسير کبير خود را بر اساس همين تفسير نهاده و اصل مطالب و جان کلام را از آن گرفته و تشکيکات خود را بر آن افزوده ولی اصل همان است که مفسر بزرگوار ابوالفتوح انجام داده است.۱
ما بخش هايی از اين دو تفسير با به دقت بررسی کرديم و متوجه شديم که گفتار قاضی درست است؛ زيرا اصل مطلب همان بوده که ابوالفتوح رازی گفته و فخر رازی آن را مورد تحقيق قرار داده و مطالبی فرعی نيز بر آن افزوده است. به عنوان نمونه، در مورد آيه «فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَی وَ اسْتَکبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکـفِرِينَ»۲ ابوالفتوح، معتقد است که ابليس پيوسته کافر بوده است؛ زيرا مؤمن، کافر نمی شود؛ چون ايمان سبب استحقاق ثواب دائمی است و کفر هم سبب استحقاق کيفر و عذاب دائمی است و جمع ميان اين دو استحقاق، ممکن نيست.۳
همين استدلال در التفسير الکبير اين گونه آمده است: «وجه دوم در بيان اين که ابليس هميشه کافر بوده، سخن اصحاب «موافاة» است؛ ايمان سبب استحقاق ثواب دائم و کفر هم سبب استحقاق عذاب دائم است و جمع ميان ثواب دائم و عذاب دائم ممکن نيست. پس از زمانی شخصی مکلف، مؤمن شود و بعد از آن کافر گردد، يا بايد هر دو استحقاق (پاداش و کيفر) با هم باقی بمانند؛ که محال است با اين که دوّمی، نخستين را زايل سازد؛ که اين هم محال است؛ زيرا اِحباط عمل را باطل میدانيم».۴
فخر رازی در مورد «وَ کانَ مِنَ الکافِرينَ» می گويد: آيا جز ابليس کافرانی بودند تا او يکی از آنان باشد؟ سپس به اين سؤال، جواب هايی می دهد که همگی در سخنان ابوالفتوح هست.۵
روش ابوالفتوح در تفسير چگونه بوده است؟
وی همان روشی را پيموده که ساير مفسران برگزيده اند. ابتدا سوره و نام های آن و فضيلت و ثواب قرائت آن را ذکر می کند و سپس جمله ای از سوره می آورد و آن را به فارسی ترجمه می کند و پس از آن به تفسير سوره می پردازد؛ بدين صورت که نخست لغت، نحو و صرف و سپس قرائت و گاه اسباب نزول و در پايان هم تفسير آن را بيان می کند. همه اين مراحل به زبان فارسی به سبکی روان و دلپسند انجام گرفته است.
از جمله مهارت های وی، احاطه اش به مفردات و اصطلاحات زبان فارسی است که معادل درستِ مفردات عربی می باشد؛ مانند «فسوس» به عنوان معادل کلمه «استهزاء»، «ديو» برای کلمه «شيطان»؛ زيرا شيطان از اجنّه است و جن در فارسی به معنای ديو است؛ و «پيمان» برای کلمه «ميثاق» و «برفروزد» به عنوان معادل کلمه «استوفد»۶ و «دوزخ» برای کلمه «جهنم»۷ و «کار شکسته» به معنای «کارکشته» برای کلمه «ذلول» و «خاک باز شياراند» به عنوان معادل «تثير الأرض»۸ و «شکمش بياماسامد» در مقابل «انتفخ بطنه»۹ و «خداوندان علم» در برابر «أولو العلم»۱۰ و «همتا» و «انباز» در برابر «شريک»۱۱ و «ستون چوب درکش گرفت» به معنای «چوب ستون را در بغل گرفت» به عنوان ترجمه عبارت «اِحْتَضَنّ الشيء»۱۲ و «ما خواستمانی که در آن خيری بودی تا ما نيز به آن خير برسيدمانی» که يک تعمير فارسی قديمی است۱۳ و همچنين «و ما را بپای و گوش نما» در ترجمه کلمه «راعنا»۱۴ و «با من بازار میکنی» به عنوان ترجمه عبارت «اَمْ إلَی تشوّقتِ» يا «تَسَوَّقْت» «بازارگرمی میکنی» که از سخنان امير مؤمنان عليه السلام است.۱۵
وی همچنين در اين عبارت کلمه «مِه» را در ترجمه «الاکبر» آورده است: «هارون در سال امن و عفو زاد و به يک سال مِه موسی بود».۱۶ اين واژه، مقابل واژه «که» به معنای «کوچکتر» است که در شعر سعدی شيرازی نيز آمده است:
چو از قومی يکی بیدانشی کرد
نـه کـه را منـزلـت مانـد نه مِـه را
البته وی تنها به ترجمه ظاهری کلمات بسنده نکرده؛ بلکه معنای خردپسند و واقع نمای آنها را آورده است؛ مثلاً آيه «وَإذا خَلَوْا إلی شَياطينِهِمْ»۱۷ را چنين معنا کرده است: يعنی هنگامی که با رؤسا و بزرگانشان خلوت می نمايند. او شيطان را به هر شخص نافرمان و سرکش ـ چه انسان و چه جنّ ـ تفسير نموده است. اين لفظ حتی به حيوان خبيث و شوم هم اطلاق می شود؛ زيرا در عربی به چنين جانوری شيطان می گويند؛ چنان که آيه «کأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَياطينِ»۱۸ به معنای سر افعی ها و مارها است.۱۹
ابوالفتوح از چه جايگاه علمی برخوردار است؟
هر کس به اين تفسير مراجعه کند مهارت و استادی مؤلف آن را در علوم مختلف اسلامی مخصوصاً فقه و کلام درمی يابد. به عنوان نمونه در تفسير آيه «إنَّ اللهَ يَأْمُرُکمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرةً ...»۲۰ می گويد آيا بنی اسرائيل از همان ابتدا مکلف به مشخص کردن خصوصيات آن گاو بودند يا اين که در بيان اين تکليف، از خطاب تا عمل به آن، فاصله است؟ سپس می گويد: «نزد معتزله و محدثان و اهل کلام چنين تأخيری جايز نيست؛ ولی سيّد مرتضی علم الهدی، فاصله زمان خطاب تا زمان لازم برای عمل را جايز شمرده» و اين آيه را دليل بر صحت نظر سيّد مرتضی دانسته است.۲۱
وی همچنين معتقد است مؤمن مرتدّ نمی شود و بعد از ايمان کافر نمی گردد و استدلال می کند که ايمان عملی است که باعث استحقاق پاداش دائم می شود و چنين پاداشی با فکر جمع نمی شود؛ زيرا عقوبت کفر هم دائمی است و دو چيز متضاد با هم تداوم پيدا نمی کنند.
در تفسير آيه «فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَی وَ اسْتَکبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکـفِرِينَ»۲۲ می گويد: «کسی که ابليس را بدان جهت [که نافرمانی کرد] کافر دانسته، «کان» را به معنای «صار» گرفته است؛ يعنی از کافران گرديد. ولی اين گفتار از دو جهت اشکال دارد: اوّل اين که بدون هيچ گونه ضرورتی، از ظاهر لفظ عدول کرده است؛ دوم اين که گناه به شکل عمل به جوارح (اعمال ظاهری؛ در اين جا يعنی سجده می باشد) را موجب کفر می داند؛ در حالی که چنين عملی ـ هرچند برزرگ باشد ـ سبب فسق می شود؛ برخلاف مذهب اعتزال که گناه و عمل کبيره را موجب کفر می دانند؛ که خلاف منطق و برهان است». سپس استدلال کرده است که ايمان هرگز کفر و يا نفاق را در پی ندارد؛ بلکه گرايش به کفر و نفاق دليل آن است که پيش از اين ايمانی در کار نبوده و ايمان پيشين شخص ظاهری بوده است نه واقعی. وی همچنين می گويد: «و مذهب ما آن است که مؤمن حقيقی ـ که خدای تعالی از او ايمان داند ـ کافر نشود، برای منع دليلی؛ و آن دليل، آن است که اجماع امت است که مؤمن مستحق ثواب ابدی بُوَد و کافر مستحق عقاب ابدی بُوَد و جمع بين استحقاقين بر سبيل تأييد، محال بُوَُ؛ چه، استحقاق در صحت و استحالت، تبع وصول باشد و احباط به نزديک ما باطل است، چنان که بيانش کرده شود. پس دليل مانع از ارتداد مؤمن اين است که گفتيم؛ و ابليس هميشه کافر بود و منافق «وَکانَ مِنَ الْکافِرينَ».۲۳
خلاصه گفتار او اين است: اجماع امت بر اين است که مؤمن استحقاق ثواب دائمی دارد و کافر استحقاق عقاب دائمی؛ و جمع هميشگی ميان دو استحقاق محال است؛ زيرا استحقاق، مستلزم رسيدن به ثواب است. پس اگر ايمان بعد از کفر باشد، اِسلام، گناهان قبل را محو می کند: «الاسلام يجبّ ما قبله».۲۴ اما کفر بعد از ايمان باعث حبط ايمان نمی گردد؛ زيرا بر طبق گفته قرآن هر کس هموزن خَرْدلی کار خيری انجام دهد نتيجه و پاداش آن را می بيند «فَمَنْ يَعْمَل مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرا يَرَهُ».۲۵
وی همچنين هرجا مناسبتی پيش می آيد، به طور گسترده در مورد امام دوازدهم سخن می گويد؛ مثلاً در تفسير کلمه «غيب» در آيه «يُؤْمِنونَ بِالْغَيْبِ»۲۶ می گويد: در تفسير اهل البيت آمده است که منظور از غيب، حضرت مهدی است؛ زيرا او غايبِ موعود در کتاب و سنت است. آيه «وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنکمْ وَ عَمِلُواْ الصَّــلِحَـتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ»۲۷ نيز از اين آيات است. احاديث نيز در اين زمينه بسيار است. از جمله اين فرموده پيامبر صلی الله عليه وآله که: «اگر جز روزی از دنيا باقی نمانده باشد، خداوند آن روز را آنقدر طولانی می گرداند که مردی از اهل بيت من ظهور کند که هم اسم و هم کنيه من است. او زمين را از عدل و داد پر می کند همان گونه که قبلاً از ظلم و ستم پر شده بود» ؛ و اين اوصاف جز در حضرت مهدی(عج) جمع نمی شود. سپس می گويد: هر زمان که به آيه ای با اين مضمون بر می خوريم، اخبار و احاديث مربوط به آن را هم بررسی می کنيم.۲۸ در اين تفسير، در مورد مسأله هدايت و گمراهی، بحث های طولانی و در عين حال مفيدی وجود دارد که اين مسأله را از همه جهت مورد بررسی قرار داده است.۲۹ و مواضع مورد اختلاف را نيز رها نکرده است؛ بلکه به تفصيل به بيان آن پرداخته و موضع شيعه اماميه را در خصوص هر يک روشن کرده است. به عنوان نمونه، در تفسير آيه «وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَـلـئکةِ اسْجُدُواْ لِأَدَمَ فَسَجَدُواْ»۳۰ انواع سجده ها را بيان می کند؛ از جمله سجده های نماز ـ که رکن نمازند ـ ؛ سجده سهو، سجده شکر، سجده قرآن که در چهار موضع که عبارت اند از: الم تنزيل، حم سجده، نجم و إقرَا، واجب و در يازده موضع مستحب است؛ که مجموعاً از نظر شيعه پانزده مورد سجده است. اما از نظر شافعيان، مواضع سجده در قرآن چهارده مورد است که همگی مستحب هستند. سپس احکام سوره های عزائم (سوره های دارای آيه سجده) را از نظر شيعه بيان می کند و مواضع سجده سهو را در نماز مشخص می نمايد و ديدگاه های ديگر مذاهب را نيز در همه موارد يادآور می شود.
وی می گويد: نشانه های پنج گانه مؤمن عبارت است از: پنجاه و يک رکعت نماز در شبانه روز، زيارت اربعين ـ در روز بيستم ماه صفر در کربلا ـ انگشتر به دست راست کردن، پيشانی بر خاک ساييدن و آشکارا بسم الله الرحمن الرّحيم گفتن. سپس علّت استحباب زيارت امام حسين عليه السلام را در روز اربعين که روز ورود جابر به کربلاست بيان می کند.۳۱
می دانيم که اولين تفسير به وقايع تاريخی بسياری اشاره شده است در اين رابطه اگر نظری داريد بيان فرماييد.
آنچه سبب امتياز و برجستگی اين تفسير است، احاطه مؤلف بر تاريخ و سيره پيامبر و احاديث مربوط به مسائل مختلف دينی است و به همين عليت است که ـ به مناسبت ـ به عرصه های مختلف وارد می شود و حق مطلب را در هر يک بيان می دارد و گاهی حوادثی را ذکر می کند که در کتب ديگر کمتر يافت می شود؛ از جمله واقعه يوم الضريخ که آن را در ذيل اين آيه آورده است: «فَسَوْفَ يَأْتِی اللهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُو أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکـفِرِينَ يُجَـهِدُونَ فِی سَبِيلِ الله وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَلـئِمٍ».۳۲ ابتدا ماجرای غزوه خيبر و فتح قلعه آن توسط امير مؤمنان عليه السلام و شعر حسان بن ثابت را در اين خصوص بيان می کند:
وکـان علـی مُرْمَدَ العـين يبتـغي
دواءً فلمّــا لـم يُـحَـسَّ مـداويـا۳۳
رمــاه رســولُ الله منــه بتفلـةٍ
فبُــورک مرقبّــا و بـورک راقــيا۳۴
وقال سأعطي الراية اليوم صارما
کميّــا محبّــا للرسول موالــيا۳۵
يُـحـبّ الـإلـه والـإلـه يُـحـبّــه
بـه يفتـح الحـصـون الــأوابـيا۳۶
فأصفی بها دون البريّة کلّهـا
عليّا و سمّاه الوزير المؤاخـيا۳۷
و بعد از آن، غزوه «صريخ» را نقل می کند که در آن مبارزی غرق در سلاح به نام «اسد عويلم» که با چهل سوار برابری می کرد با سپری آهنی به وزن صدها مَن به ميدان رفت. او هنگام ورود به ميدان اين گونه رجزخوانی می کرد:
وجُـرْد شـعال و زَعْـفٍ مُـذالٍ
و سُـمْرٍ عوالٍ بـأيـدی رجـال۳۸
کآسادِ دِيْسٍ و أشبالِ خيسٍ
غداةَ الـخميس ببيضٍ صقال۳۹
تُجـيد الـضِّرابَ و حــزَّ الرقابِ
أمـامَ الــعُقاب غـداةَ الــنزال۴۰
يَکيد الکذوبَ و يُجری الهُبُوبَ
و يُروی الـکعُوبَ دما غـيرَ آل۴۱
ابوالفتوح آورده «چون مرد را بديدند و آواز بشنيدند از او بترسيدند و از مبارزات او برميدند. کس پيش او نيارست رفتن ... رسول صلی الله عليه وآله بر يک يک عرض می کرد و کس رغبت نمی کرد. تا گفت: «مَنْ له؟ و له الإمامة من بعدي» کيست که پيش او رود و از پس من امامت او را باشد؟ چون کسی رغبت نکرد، امير مؤمنان علی عليه السلام گفت: يا رسول الله مرا دستوری باشد که پيش او روم؟ گفت جز تو کسی پيش او نرود و با او مقاومت نکند! آن گاه او را پيش خود خواند و به دست خود عمامه در سر او بست و او را گفت: «علی بَرَکة الله في حرزٍ و أمانٍ علی ثقةٍ بنصرالله».
امير مؤمنان به مصاف او رفت و او را از فرق سر به دو نيم ساخت. آن گاه خرامان می آمد و اين بيت ها را مترنّم بود:
ضـربته بالسـيف وسـط الهامة
بـشــفرةٍ صــارمــةٍ هــدّامــة۴۲
فبتّکتُ من جـسمه عــظـامَـه
و بـيّنـتُ مـن أنــفه إرغــامــه۴۳
أنا عـلی صـاحبُ الصـمصامـة
و صاحبُ الحوض لدی القيامة۴۴
أخـو نـبـی الـلّـه ذوالعــلامـة
قد قال ـ اذ عمّمني العمامة ـ:
«أنت الذي بعدي له الإمامة»۴۵
اين غزوه با اين نام شناخته نيست و سيره نويسان به اين صورت آن را نياورده اند. آوردن چنين مطالبی، از مختصات اين تسير است و چنين مطالبی فراوان در آن يافت می شود.
«أسد عويلم» نيز شخصی ناشناخته است. تنها محقق شعرانی در پاورقی اين کتاب به او اشاره کرده است.
در منابع تاريخی اشاره شده که ابوالفتوح رازی در ری به وعظ و ارشاد می پرداخته است آيا اثری از مباحث اخلاقی در تفسير او يافت می شود؟
بلی، امتيازات ديگر اين کتاب اين است که مؤلف ـ در آن ـ هرجا موقعيت و مناسبتی پيی می آيد فرصت را غنيمت می شمارد و به وعظ و ارشاد میپرازد؛ از جمله، هنگام بيان داستان حضرت آدم و توبه وی، می گويد: خداوند توبه آدم را برای سه چيز که بايد در هر شخص تائبی باشد پذيرفت که عبارت اند از: حيا، دعا و بکا (گريه). سپس شروع به وعظ و اندرز می کند و به همين مناسبت اشعاری از محمود ورّاق می آورد:
يـا نـاظـراً يرنو بـعيـنـي راقـد
و مشاهدا للأمر غير مشاهد۴۶
مَنَّتْک نفسُک ضَلّة فأبحـتـها
سُبُّ الرجاء و هنّ غير قواصد۴۷
تصل الذنوب إلی الذنوب و ترتجی
درک الجـنان بــها و فـوز العابِـد۴۸
و نـسـيــت أنّ الله أخـرج آدمــاً
منــها إلی الدنيا بـذنب واحــد۴۹
۱. ر.ک: مجالس المؤمنين، قاضی نورالله شوشتری، ج ۱، ص ۴۹۰.
۲. «پس جز ابليس ـ كه سَر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد ـ [همه] به سجده افتادند». سوره بقره، آيه ۳۴.
۳. ر.ک: تفسير ابوالفتوح رازی، ج ۱، ص ۱۳۸.
۴. ر.ک: التفسير الكبير، ج ۲، ص ۲۳۷.
۵. ر.ک: تفسير ابوالفتوح رازی، ج ۱، ص ۱۳۹؛ تفسير كبير، ج ۲، ص ۲۳۷ و ۲۳۸.
۶. تفسير ابوالفتوح رازی، ج ۱، ص ۷۹ ، ۸۰ ، ۸۷ و ۲۴۰.
۷. همان، ج ۲، ص ۱۴۹.
۸. همان، ج ۱، ص ۲۲۵.
۹. همان، ج ۲، ص ۴۸۴.
۱۰. همان، ص ۴۷۷.
۱۱. همان، ص ۲۴۰.
۱۲. همان، ص ۲۴۱.
۱۳. همان، ص ۲۸۳.
۱۴. همان، ص ۲۸۰.
۱۵. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره ۷۷.
۱۶. تفسير ابوالفتوح رازی، ج ۱، ص ۱۷۹.
۱۷. سوره بقره، آيه ۱۴.
۱۸. سوره صافات، آيه ۶۵.
۱۹. تفسير ابوالفتوح، ج ۱، ص ۷۹ و ۸۰.
۲۰. «خدا به شما فرمان می دهد كه ماده گاوی را سر ببريد»، سوره بقره، آيه ۶۷.
۲۱. تفسير ابوالفتوح، ج ۱، ص ۲۲۰.
۲۲. «و چون فرشتگان را گفتيم: در برابر آدم سجده كنيد، جز ابليس ـ كه سرباز زد و كبر ورزيد و از كافران شد ـ [همه] به سجده درافتادند». سوره بقره، آيه ۳۴.
۲۳. تفسير ابوالفتوح، ج ۱، ص ۱۳۸ و ۱۳۹ و ج ۴، ص ۲۳۳.
۲۴. مستدرک الوسائل، ج ۷، ص ۴۴۸، شماره ۸۶۲۵؛ بحارالأنوار، ج ۲۱، ص ۱۱۴.
۲۵. سوره زلزال، آيه ۷.
۲۶. سوره بقره، آيه ۳.
۲۷. «خداوند به كسانی از شما كه ايمان آورده و كارهای شايسته كرده اند وعده داده است كه حتما آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد؛ همان گونه كه كسانی را كه پيش از آنان بودند جانشين قرار داد». سوره نور، آيه ۵۵.
خداوند ـ در اين آيه ـ به مؤمنان نيكوكار وعده داده كه آنان را جايگزين تمامی مستكبران در پهنای زمين نمايد و اين وعده حتمی است و جز در دوران ظهور حضرت مهدی تحقّق نخواهد يافت؛ زيرا در آن زمان است كه حاكميّتِ الله بر گستره زمين تحقّق عينی می يابد.
۲۸. تفسير ابوالفتوح رازی، ج ۱، ص ۶۴ .
۲۹. ر.ک: تفسير ابوالفتوح رازی، ج ۱، ص ۱۱۴ و ۱۱۵ بحث «ضلال و اضلال» در ذيل آيه «يُضِلُّ بِهِ كَثيرا وَيَهْدي بِهِ كَثيرا وَما يُضِلُّ بِهِ إلاّ الْفاسِقينَ». سوره بقره، آيه ۲۶ .
۳۰. سوره بقره، آيه ۳۴ .
۳۱. تفسير ابو الفتوح رازی، ج ۱، ص ۱۳۵ و ۱۳۶.
۳۲. سوره مائده، آيه ۵۴.
۳۳. علی در آن هنگام به چشم درد مبتلا بود و به دنبال دارو بود و علاج كننده ای نمی يافت.
۳۴. در اين هنگام پيامبر، آب دهنی به چشم او ماليد؛ پس چه فرخنده دارويی و چه فرخنده طبيبی بود.
۳۵. و فرمود: پرچم سياه را در اين روز به دست فرزانه دلاور و برّنده ای خواهم داد كه دوست نزديک پيامبر خدا است.
۳۶. او خدا را دوست دارد و خدا او را دوست داد و خداوند دژهای مستحكم و تسخيرناپذير را به دست او باز می كند.
۳۷. سپس تنها علی را برای آن امر، برگزيد و او را وزير و ياور و برادر خود خواند.
۳۸. جُرْد، جمع أجرد: اسب های كوته يال كه در مسابقه پيشی گيرند. شِعال، جمع أشعل: اسبهايی كه در پيشانی يا در دم، سفيدی دارند. زَغْف: زره. مُذال: فراخ و بلند سُمْر، جمع أسمر؛ نيزه از فولاد تيره رنگ. عوال:
جمع عاليه؛ به معنای بلند. يعنی اسب های يكّه تاز پيشانی سفيد و زره های فراگير؛ و نيزه های بلند، در دست مردان كارزار.۳۹. آساد، جمع أسد: شير، دِيس، جمع ديسه از ريشه دوس: جنگل انبوه.
أشبال، جمع شِبل: بچّه شير، خِيْس: بيشه، كه جايگاه شيران است. خميس، لشكر آراسته را گويند كه از پنج جناح تشكيل يافته است: پيشاهنگ، قلب، ميمنه، ميسره و دنباله، بِبْض، جمع أبيض: شمشير آبدار و برّنده. صِقال، جمع صَقيل: صيل يافته.
يعنی: همانند شيران بيشه، جوشان و خروشانند و هنگام جنگ با لشكريان انبوه، با شمشيرهای آخته حمله رواند.
۴۰. يعنی: در مقابله با عقاب پرچم جنگ به خوبی می رزمند و سر دشمنان را می برّند.
۴۱. كعوب، جمع كعب: بُن نيزه. غير آلٍ يعنی نيرومند و با توان.
يعنی: درغگو را رسوا می سازد و طوفانی به راه می اندازد و بُن نيزه ها را از خون دشمن سيراب می كند.
۴۲. با شمشيری كه لبه آن به شدت برنده و كشنده بود بر فرق سر وی كوبيدم.
۴۳. پس استخوان های وی در بدنش متفرق و درهم شكسته شد و بينی او برخاک ماليده شد.
۴۴. من علی هستم صاحب شمشيری برنده و صاحب حوض كوثر در روز قيامت.
۴۵. من برادر پيامبر خدايم كه هنگامی كه بر سرم عمامه گذاشت فرمود: تو كسی هستی كه بعد از من امامت از آن اوست. ر.ک: تفسير ابوالفتوح رازی، ج ۴، ص ۲۴۱ ـ ۲۳۷ .
۴۶. هان ای كسی كه با چشمان خواب آلود می نگری و با ديدگانی بی فروغ پيرامون خود را می نگری.
۴۷. نفس تو تو را گمراه ساخته و تو آن را راه اميد پنداشته ای ولی هرگز راه اميد نيست.
۴۸. پی در پی گناه می كنی و در عين حال اميد رسيدن به درجات بهشت را داری.
۴۹. و فراموش كردی كه خداوند آدم را به سبب يک گناه از بهشت بيرون راند.