سخنرانى دکتر على لاريجانى، رياست محترم مجلس شوراى اسلامى
بسم الله الرحمن الرحيم.
مجمع وزينى است و آن هم در بزرگداشت عالم جليل القدر، عبد الجليل رازى که از کسانى است که در آثار خودش جزو فارسى نويسان است و کتاب نقض، يکى از آنهاست. بايد از حضرت آية الله رى شهرى و همکارانشان تشکر کنم که به بزرگداشت اين مرد بزرگ، اهتمام داشتند و البته ايشان کارهاى ديگرى در مورد بزرگان هم داشتند که همه، قابل تقدير است. من در مورد زندگى عبد الجليل رازى و کتاب و افکار ايشان، به چند نکته اشاره مى کنم که قاعدتاً در اين جلسه هم مورد توجّه قرار گرفته اند. نکته اوّل که از بعضى از قسمت هاى کتاب که جناب آقاى دکتر صادقى هم خواندند، برمى آيد، ادبيات فاخرى است که ايشان در کتاب نقض دارند. من وقتى کتاب را نگاه مى کردم و در هفتۀ اخير، در مجالى که بود، تورّقى داشتم، به اين نکته رسيدم که آن قدر ادبياتش جذّاب است که آدم دلش نمى آيد کتاب را زمين بگذارد. ادبيات فاخرى دارد و در کتاب هاى فارسى اى که در زمينه هاى دينى نوشته شده، جزو مواردى است که کاملاً درخشندگى دارد.
امّا در مورد محتوا بايد توجّه کرد که شرايط فرهنگىِ زمانه اى که عبد الجليل رازى در آن زندگى مى کرد، چگونه بوده است. در آن زمان ـ که تقريباً نيمه دوم قرن پنجم و نيمه نخست قرن ششم هست ـ ، رى و کلاً ايران نسبت به اقران خودش تقريباً از شرايط نسبتاً خوب پيشرفت و آبادنى برخوردار بود. نکتۀ دوم اين که پايگاه خلافت در جهان اسلام در فضاى سياسى آن زمان، تا حدّى سست شده بود و خلافت، آن اقتدار لازم را نداشت. نکته سوم، رواج باطنى گرى و انديشه هاى حسن صباح است که همين ها هم مقدارى مسئله ضديت با گرايش شيعه را دامن زد.
نکته چهارم، اختلاف و منازعات زياد بين شيعه و سنّى است که شايد يکى از کتاب هايى که اين دو تفکر را نشان مى دهد، همين کتاب نقض است. نکته پنجم، اين است که در مجالس دينى، بحث هاى کلامى و مجالس مناظره و اين امور، خيلى قوت گرفته است. نکته ششم، اين است که عالمانى که به هم انديشى دينى و تفاهم توجّه دارند، حضور پيدا مى کنند. حالا جداى از اين اختلافات، افرادى مثل عبد الجليل رازى را مى بينيم که به تعبير امروزى ها گرايش «تقريبى» دارند.
نکته هفتم، ظهور زنادقه و دين گريزان هستند که کتاب مى نويسند. شرايط فرهنگى آن زمان اين گونه است. آثارى که از ايشان هست، مخصوصاً کتاب نقض را بايد در چنين متنى ديد.
به نظر مى رسد که ايشان عالمى است که متناسب با شرايط زمانه، کتاب مى نويسد؛ نه اينکه احساس بکند کتاب خوبى را مى خواهد بنويسد و چاپ بکند. يعنى از طرفى، انحرافات از جنس باطنى گرى را مورد توجّه قرار مى دهد؛ دين گريزى هايى از اين جنس را، اختلافات شيعه و سنّى را و مخصوصاً جريانات تندرو از هر دو جنسش را، حالا هم سنّى و هم شيعه را. اينها از مواردى است که احساس مى شود عبد الجليل رازى براى خودش مأموريتى فرهنگى و دينى قائل است که بايد با اين جريانات تندرو و متعصّب، مبارزه کند. لذا رساله اى در ردّ ملحدان مى نويسد که به خاطر رواج زنادقه و مشابه اينهاست. يا همين کتاب تنزيه عايشه عن الفواحش العظيمة که به خاطر تهمت هايى که به وى مى زدند. يا کتاب نقض که بيشتر مورد بحث ماست.
جداى از اين بحث که شرايط تندروانه اى که از نظر فرهنگ دينى آن زمان وجود داشت و اتّهاماتى که به شيعه مى زدند، يکى از دلايل اصلى نوشتن اين کتاب است و اين که مشرب اصولى شيعه را معرّفى بکند، چند خصوصيت در اثر ايشان ديده مى شود که شايد براى امروز ما هم مفيد باشد. نکته نخست، آن اعتدال و انصاف فکرى است که در قلم ايشان مشاهده مى شود. البته عالمان شيعه، با پايبندى اى که به عقايد شيعه و معارف اهل بيت عليهم السلام دارند، در رويارويى با مخالفان، آن سنّت اعتدال و انصاف را هميشه رعايت مى کنند. با نگاهى اجمالى به حوزه هاى علمى شيعه در بغداد در قرن چهارم و پنجم، حوزه رى قرن چهارم تا هفتم، حوزه حلّه در قرن هفتم و هشتم و حوزه جبل عامل در قرن هشتم و نهم، اين سنّت اعتدال و انصاف فکرى را مى توانيم مشاهده مى کنيم. اين امر در قرن پنج و شش در حوزه رى، صورت واضح ترى دارد. هم در آثار ابو الفتوح رازى و هم عبد الجيل رازى، مشرب فکرى اعتدال و انصاف فکرى را مى بينيم. کتاب نقض بدون شک، از منظر اعتدال و انصاف مذهبى، کتاب مهم و ديده گشا و واقع بينى است. البته روشن است که با برخى آثار ديگران تفاوت هم دارد. ما بيشتر در نظر داريم که ويژگى هاى اين کتاب را بگوييم. اين اعتدال و انصاف در فکر دينى، به معناى بى مبالاتى در مسلک مذهبى نيست؛ چون در آثار خودش بارها و آشکارا از منصوصيت خلافت در مورد امام على عليه السلام بسيار جانانه دفاع مى کند. مثلاً در صفحه ۵۳۰ کتاب نقض، اين مشرب فکرى را کاملاً مى شود ديد.
در واقع، کتاب نقض، يک مدرسه اعتدال و جدال احسن است، مخصوصاً با توجّه به سنجشى که مى توان با برخى کتاب هاى ديگر انجام داد. به عنوان يک مؤلّفه، اين مرد بيش از آن که با مذاهب مختلف اسلامى بخواهد ستيز داشته باشد، با گرايش هاى انحرافىِ متعصّبانه و تندروانه مبارزه مى کند. اين البته هم جنبه شيعى دارد و هم سنّى. در جريان هاى شيعى، او فرقه هاى حشويه، اخباريه، غُلات، بواطنه و حلوليه. را سرزنش مى کند که بيشتر اينها گرايش شيعى دارند و وقتى راجع به اهل سنّت مى خواهد صحبت بکند، کمتر نسبت به شافعى ها و حنفى ها تند حرف مى زند؛ امّا در باره مجبّره، مشبّهه، مجسّمه، و ناصبى ها عباراتى دارد. البته کلاًّ مشربش به کار بردن عبارات تند نيست.
نکته ديگر، اين است که او شيعه را به نوعى به اخبارى و اصولى تقسيم مى کند که پيش از نقض، چندان متداول نبود و اين هم باز نشان مى دهد که مشرب فکرى او تا حدّ زيادى عقلانى و اعتدالى است. از نظر عبد الجليل، شيعه اصوليه، همان عقل گرايان معتدل، همچون: شيخ مفيد، سيّد مرتضى، شيخ طوسى، ابو الفتوح رازى و ديگران هستند. از مشخّصات جريان شيعه اصوليه اين هست که به تعبير او سخن خيلى به قاعده مى گويند، به همين جهت در کتاب نقض (در صفحات ۲۳۶، ۲۸۶، ۵۲۹، ۵۶۸، ۵۶۹) مى شود کاملاً مسلک فکرى او را در اين زمينه ديد که هم در مورد امامت امام على عليه السلام و اولادش معتقد است که اين، به نص است و هم تا حدّى خيلى آرام از کنار ديگران عبور مى کند. ايشان مى گويد: «امامت على و اولادش را ما نص مى دانيم و از فعل خداوند و عاقلان دانند که اين نه دشمنى با ديگران است و نه دشنام و بد گفتن به صحابه و تابعين که روش حشويه و غلات است نه بر اصوليان».۱
وى روش توهين به ديگران را هم مذموم مى داند و مى گويد: «چنانچه ما ناصبيان را سنّى حقيقى نمى دانيم، سنّيان نيز نبايد اهل حشو و غلو را شيعه بپندارند و باورهاى آنان را به ما شيعه اصوليه نسبت بدهند».۲ اين مشرب فکرى در تأثيرگذارى معارف اهل بيت عليهم السلام در بين ديگران بسيار کارآمد بوده و هست. اکنون در زمان خودمان در سده اخير که جريان وهّابيت همين جنس اهل تهمت و افترا را به شيعيان مى زند، درست مثل همان زمانه اى است که عبد الجليل رازى با نوشتن کتابش دغدغه هايش را دارد بيان مى کند. آن زمان، لسانشان يک طور بوده و اکنون بيان اينها به گونه ديگرى است و چه مشکلى براى جهان اسلام ايجاد کردند؟! طبيعتاً تفکرات فِرَق اسلامى مثل: شافعى ها، حنبلى ها، حنفى ها، و مالکى ها از اين جنس نيست.
شما اکنون مواضع شيخ الأزهر را ملاحظه بکنيد، با اين حرف هايى که وهّابى ها مى زنند، چه قدر متفاوت است. ممکن است آنها با ما فاصله هايى داشته باشند. البته که با ما تفاوت ها و اختلافاتى دارند؛ امّا نوع نگاه متفاوت است. با وهّابى ها نمى شود بحث کرد. اصلاً مذاکره و مباحثه تعطيل است؛ امّا با ديگر فرقه ها اين طور نيست. در سنّت دينى فِرَق اهل اسلام هم هيچ وقت مباحثاتْ تعطيل نبوده. اين مشکلى است که عبد الجليل با آن روبه رو بود. با وجود شاخصه هاى اعتدال فکرى و انصاف است که ديگران منطق ما را درست تر مى فهمند اتّفاقاً امروز هم ما چنين روشى را نياز داريم. چندى پيش در نماز جمعه هاى مصر، بعضى از همين جنس آدم هاى سلفىِ تندرو، مطالبى مى گفتند که نه با مقتضيات مصر سازگار است، نه به نفع جهان اسلام است و نه در شرايطى که خود مصر دارد به نفعشان است. حالا چه منابعى از پشت صحنه به اينها کمک مى کرد، کارى نداريم؛ ولى به هر حال، همين افکار سست و تندروانه و متعصّبانه را مطرح کردند. شايد اين گونه بزرگداشت ها که در بارۀ عالمانى است که عقلانى فکر مى کنند و در مشربشان اعتدال دارند و اهل انصاف فکرى هستند براى امروز خيلى ضرورى است.
نکته دوم، تکيۀ عبد الجليل رازى بر عقلانيت است که اين هم سنّت مهمى است. در کتاب نقض (در صفحه ۱۷ و ۱۸) در اين باره بحث جالبى دارد. وى مى گويد: «شيعۀ اصوليه را استاد مذهب و طريقت در معقولات، عقل و نظر باشد و بر اثبات توحيد و عدل و پاکى و يگانگى و عصمت و صدق همه انبيا و ائمّه آن را حجت آورند و اين طريقت خداى تعالى تقرير کرده است و عقل و عقيده بى تقليد و تعليم فرشتگان آسمان هاست که همه اين مذاهب دارند؛ امّا در شرايع و فروع اگر بخواهند که بدانند واضع مکتب شيعه که بوده، اوّل خداى تعالى که او کتاب را به جبرئيل امين داد و به محمّد صلى الله عليه وآله فرستاده است از اين جانب که شريعت منصوص گويند، بعد از آن رسول صلى الله عليه وآله به امير المؤمنين على عليه السلام، و همه صحابه و اهل بيت بگفته». و در صفحه ۸۸ کتاب نقض مى گويد: «صد هزار لعنت خدا و انبيا و اوليا و فرشتگان بر ملحدان کشته و مرده و زنده باد که مؤثر در معرفت خدا قول پيغمبر را گويند و بر اضعاف آن رحمت خداى تعالى بر همه مؤمنان کشته و مرده و زنده باد که مؤثر در معرفت خداى تعالى عقل و نظر بر وجه دليل باشد».
همچنين در جايى ديگرى از کتاب نقض (ص ۹۴) باطنيان را نقد مى کند که چرا وجوب معرفت را از طريق سمع مى دانند و مى گويد: «شيعيان حقيقى و اصولى در وجوب معرفت، حوالت به عقل و نظر کنند» و در عبارت ديگرى (ص ۱۷۳) در نقل اهل الموت مى گويد: «اهل الموت، وجوب معرفت خداى تعالى را حوالت به تقليد و تعليم کنند، حال آن که وجوب معرفت، حوالت به عقل و نظر است». اين روش عقلانى در اثبات صانع و صفات و عدل و اينها ـ که نياز به بحث عقلى دارد ـ روش متکلّمان اسلامى و فقهاى شيعه است. اين مرزبندى اى است که بين شيعه و ديگر فِرَق وجود دارد، مخصوصاً فِرَقى که جنبه هاى تندروانه دارند يا اشعرى مسلک اند يا اخبارى مسلک. اين هم خصوصيت ديگرى است يعنى او کاملاً به روش عقلانى توجّه دارد. امورى که مربوط به معرفت خالق، عصمت انبيا، عصمت اوليا، و صفات خداست، بايد به وجوب عقلى ثابت بشوند؛ امّا آن قسمت هايى که مربوط به شريعت است، بايد منصوص باشد.
نکتۀ سوم در ديدگاه هاى عبد الجليل، پرهيز از خشونت کلامى و تأکيد بر مشترکات است. در کتاب نقض، بيش از اين که به اختلافات توجّه بشود، ناظر به اشتراکات است. او مى کوشد که فاصله شيعه را با ديگر فِرَق کم کند. در همين کتاب (در صفحه ۱۴۷) در مقابل حربه تکفير و تفسيق مى گويد: «و جواب، جنگ نباشد». خشونت کلامى در کتاب نقض در حدّ اين عبارات است. مثلاً: مصنّف بى انصاف، يا خواجه نوسنّى، يا مجبّره بيچاره. يعنى روش تکفيرى ندارد. در نقد کتاب فضائح که او را «نوسنّى» خطاب مى کند، به خاطر اين است که او خودش گفته که من اوّل رافضى بودم و بعد سنّى شدم. لذا اين صفت را به او داده است. در همان کتاب (صفحه ۱۶۲) مى گويد: «پندارى از عهد خلافت ابو بکر إلى هذا اليوم در همه اصحاب سنّت از اين مصنّف فاضل تر و عالم تر و متعصّب تر و اينها نبوده است که کتابى بسازد و آن را بعض فضائح الروافض نام نهد. پس فرا مى نمايد که او عالم تر و فاضل تر از همه متقدّمان و متأخّران است تا چندين تشنيع و دروغ و بهتان بعد از پانصد سال جمع کند و مسلمانان را ملحد خواند و تهمت نهد».
تلاش او اين است که ضمن دفاع از تفکر شيعى، بلاوجه اختلافات را با ساير فِرَق، زياد نکند و اشتراکات را بيشتر روشن کند. وى معتقد است که اگر اختلافى هم وجود دارد نبايد مايه تبعيض و نزاع بشود و از حاکمان هم مى خواهد که اين دست اختلافات کلامى را بهانه ظلم به ديگران نکنند؛ چرا که حاکم از آن رو که حاکم است بايد همه را به يک چشم ببيند و جامعه را در بستر اختلافات مذهبى نيفکند. در صفحه ۷۵ کتاب نقض مى گويد: «پادشاه راعى باشد و راعى را با آفتاب مشابهت کرده اند که بر همه بقاع به نيک و بد تافته شود و نيک و بد را به دنيا حجّت ظاهر شود و به قيامت پديد آيد محق از مبطل و تقى از شقى و موافق از منافق».
البته نبايد تصوّر شود که عبد الجليل، تفکر محق بودن همه اديان و مذاهب را آنطورى که گرايشات پرولاريستيکى امروز مطرح است، مورد توجّه قرار داده باشد؛ بلکه در مقام حکومت چنين نظرى دارد که حاکم بايد همه فِرَق را مد نظر خودش قرار بدهد، امّا در مقام حق و باطل، مبنا را بايد مبانى ظاهر قرار داد و بر اساس اصول عقلى و احتجاجات شرعى، کار جلو برود. البته معاقب بودن بحث ديگرى است که به روز حشر مربوط است.
در اين جا بيان نکته اى ضرورى است و آن، اين که درست است که با بررسى کتاب نقض و مشرب فکرى عبد الجليل اين چند نکته را عرض کرديم که خيلى هم جذّاب است و اين که وى اعتدالى است و به اصطلاح امروزى، تقريبى است و عقل گرايى اش هم واقعاً ستودنى است و انصافاً هم براى عالم اسلام از اين جنس نظريات امروز يک الگوى مناسبى است، مخصوصاً با وجود گرايش متعصبانه وهابيت که يکى از مشکلات امروز دنياى اسلام است. و واقعاً براى دنياى اسلام عارضه است، و شايد هم مسلمانان، بيشترين لطمه را اکنون دارند از اينها مى خورند از وجوه مختلف سياسى و فرهنگى و انشقاق و تفرقه هايى که به وجود آمده، با اين حال، در بعضى از وجوه به نظر مى رسد که عبد الجليل، بيش از حد، بساط رفاقت را پهن کرده است. حالا يا همه حقيقت را نمى خواست بگويد، يا شايد هم دليل ديگرى داشته است!
من اين جا نمونه اى را عرض کنم. مثلاً در تخفيف اختلاف شيعه و سنّى در صفحه ۲۳۶ نقض، در باب حقّانيت شيعه و پاسخ اتّهام ها در جواب اين سخن که گفته شده شيعيان صحابه بزرگ و سلف صالح و زنان رسول الله را دوست ندارند و بد گويند، اينطورى مى گويد: «اين نه مذهب اصوليان است و نه مذهب سنّيان است. اين شبهت نيز که شيعۀ اصوليه، مرتبت هر يک از اين جماعت به اندازه گفته، گويند على بهتر از ابو بکر، حسن از عمر، حسين از عثمان، فاطمه از عايشه و خديجه از حفصه و صادق از ابو حنيفه و کاظم از شافعى، و امامت بو بکر و عمر اختيار خلق گويند و امامت على و اولادش نص دانند از فعل خدا و عاقلان دانند اين نه دشمنى بو بکر و عمر باشد و نه دشنام و بد گفتن صحابه و تابعين و اگر به خلاف اين حوالت هست، بر حشويه و غلات است نه بر اصوليان».
در آن قسمت هايى از عبارت که واقعى و درست است، ترديدى نيست که اين سنخ مطالب از يک جهت از زيرکى نويسنده است که هم حرفش را دارد مى زند که امامت امام على عليه السلام به نص هست و خلافت آنها به رأى مردم است و ترديد نيست که بد گفتن و توهين به بزرگان مذاهب در سنّت علماى شيعه، معمول نبوده و الآن هم يکى از نکاتى است که بايد به آن توجّه کرد، و ترديد هم نيست که منصوص بودن ائمّه، با انتخابى که خلفا مى شوند، تفاوت دارد و ايشان هم تأکيد دارد؛ امّا بناست که منصفانه حرف بزنيم! يا بايد بگوييم که عبد الجليل همه حقيقت را نخواست بگويد و يا اگر همه حقيقت را گفته، تفاوت على و ابو بکر در مذهب شيعه همين قدر نيست که دو نفر بودند و اين يکى، کمى از آن يکى، بهتر است! مثل اين که ما نخست وزير بخواهيم انتخاب بکنيم، مى گوييم حسن از حسين بهتر است. اگر منصفانه به عقايد شيعه بخواهيم نگاه بکنيم، در حد يک مقايسه معمولى نيست.
ما ائمّه را معصوم مى دانيم؛ انسان کامل مى دانيم. معلوم است که اينها قابل مقايسه با ديگران نيستند. شايد به خاطر زيرکى اى که داشته، نخواسته همه حقيقت را بگويد؛ امّا اگر بنايمان اين باشد که منصفانه حرف بزنيم و لزومى هم ندارد ما آنجايى که اختلاف با ديگران داريم، نظرمان را تخفيف بدهيم. آنچه که شيعيان على العموم مى گويند اين است که ائمّه ما معصوم هستند و انسان کامل اند؛ امّا در مورد ديگران چنين چيزى نداريم و تفاوت فقط به اين نيست. يعنى اين مقايسه اى که ايشان انجام داده، که اگر تفاوتى هست اين است که ما على را بهتر از ابو بکر مى دانيم، يا حسن را نسبت به عمر، يا حسين را نسبت به عثمان، فکر مى کنم که کمى جدّى تر است. هيچ اشکالى هم ندارد در آن جاهايى که اختلاف جدّى تر است، دقيق بگوييم و دليلش را هم بگوييم. يعنى اين که منصوص است که خداوند، بى دليل يک نفر را نصب نمى کند. چه دليلى دارد اگر افرادى که تنها کمى با هم تفاوت دارند، خداوند يکى را نصب بکند؟! اين در عالم تکوين تأثير دارد. اين طور نيست که خداوند، فردى را همين طورى انتخاب بکند. در مورد همه پيامبران اين طور بوده و در مورد ائمّه عليهم السلام هم همين طور است.
من نمى خواهم کتاب نقض را زياد نقد کنم؛ ولى چون مشرب ايشان را در کتاب، مشرب اعتدالى و منصفانه و عاقلانه مى بينم، برداشتم اين است که اين بخش شايد به خاطر شرايط و مصلحت زمانه بوده است. در آن دوران اختلافات شيعه و سنّى، جدّى بوده، و شايد به مصلحت هم بوده که همه حق را نگويد!
به هر حال، برجستگى هاى اثر عبد الجليل رازى، آن قدر جذّاب و تأثيرگذار است که بايد واقعاً از اين گونه کتاب ها در زمانه ما بيشتر استفاده بشود. شايد معرّفى اين کتاب در جهان اسلام امروز خيلى مهم باشد و البته که تأثيرگذار هم هست، بويژه که در شرايط امروز، نسبت به شيعه، حرف هاى نادرست فراوان زده مى شود. اين اتّهامات را رسانه هاى گروهى و ابزارهاى جديد، مرتب دارند پمپاژ مى کنند. اين گونه کتاب ها با اين گرايش ها کمک مى کنند که مسلک عقلانى و اعتدالى شيعه به درستى معرّفى بشود، نه از جنس حرف هايى که غُلات و ديگران مى زنند و بعضى وقت ها هم روى آن دست مى گذارند.
چندى پيش سفرى داشتم به يکى از کشورهاى همسايه. بحثى بود در باره همين تفکراتى که اختلافاتى هم در منطقه به وجود آورده. يکى از صاحب منصبان آن جا راجع به همين علويان صحبت مى کرد و مى گفت: اينها افکارشان کفرآميز است. کارى نداريم که با وى بحث شد که مبناى کفرآميز بودن از اين جنس نيست؛ ولى اين نشان مى دهد که بعضى از ضعف ها در بيان مطالب، مستمسکى مى شود در دست سياست مداران. البته که آنها دنبال حقّ و باطل و اين امور نيستند؛ اينها را مستمسکى مى کنند که بيايند در شرايط سياسى، تغييراتى را در منطقه دنبال کنند. من فکر مى کنم که جداى از بحث فرهنگى موضوع، اين نگاه از بُعد سياسى براى عالم اسلام، نگاه بسيار سالم و ارتقابخشى است. يعنى بايد همگان اين را درک کنند که امروزه، يکى از روش هايى که غربى ها دارند دنبال مى کنند، همين فتنه دعواى شيعه و سنّى است. معمولاً هم نقاط و قطب هاى کاملاً متضاد را هدف مى گيرند و برجسته مى کنند.
در اين ميان، مکتب اصولى شيعيان، مکتبى متعادل، معقول و به اندازه است. يعنى اختلافى هم که با ديگران داريم، نبايد از آنها کم گذاشت؛ بلکه با همان قواعد خودش بايد مطرح بشود. من فکر مى کنم اگر اين نگاه دنبال بشود، خيلى آرامش دهنده است.
يک زمانى که به مصر رفته بوديم با بعضى از دوستانى که اکنون نيز در جلسه حضور دارند، با همين شيخ الأزهر هم مذاکراتى داشتيم. ايشان آدم فاضلى است. در مسائل عقلانى و مباحث شيعه غور کرده و تز دکترى اش هم در باره همين فلسفه اى است که ما دنبال مى کنيم. براى من جالب بود نزديکى و قرابتى که اينها به اينگونه تفکر شيعى دارند و خيلى با وَلَع، آثار فکرى اى را که برايشان از کتب شيعيان برده بوديم، استقبال مى کردند و شيخ ازهر مى خواست که اينها را در دست خودش داشته باشد. پس بايد به اين گرايش فکرى آنان کمک کرد و شيعه را به درستى به آنان معرّفى نمود. اخيراً هم ديدم ايشان در مذاکراتى که داشت، اعلام کرده بود که ما شيعيان را جزو فِرَق اسلامى مى دانيم. حالا اين فکر را مقايسه کنيد با اين حرف هايى که وهّابيان و تکفيرى ها مى زنند که چه قدر ستم به جهان اسلام است. البته من بارها اين را گفته ام که پشت اين قضيه، فقط يک جنجال فرهنگى نيست؛ مقاصد اطّلاعاتى و امنيتى و سياسى اى نهفته است که اين مسئله را تحريک مى کنند. خب در قبال اين ما بايد تفکر شيعى را به درستى معرّفى کنيم که حالا اين جنس تفکر، خيلى به اين امر کمک مى کند.
به هر حال، مجدّدا تشکر مى کنيم از اين اهتمامى که دوستان کردند براى معرّفى اين گونه عالمان بزرگ، و براى همه شما آرزوى توفيق مى کنيم. و صلّى الله على محمّد و آله الطاهرين.
۱. نقض، ص ۲۵۴.
۲. همان، ص؟؟؟.