سخنرانى آية الله استادى
بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله ربّ العالمين و صلّى الله على سيّدنا محمّد و آله اجمعين و اللعن على أعدائهم إلى قيام يوم الدين.
بحمدالله از آغاز جلسه، از افرادى که افاضه فرمودند، استفاده کرديم و اميدواريم که بعد هم از عزيزان ديگر استفاده کنيم. از اين که مقدارى از وقت شما را مى گيرم، قبلاً عذرخواهى مى کنم. چند مطلب يادداشت کرده ام که خدمتتان عرض مى کنم، مطلب اوّل اين که اگر کسى بخواهد با عظمتِ کتاب نقض و بزرگوارى مؤلّف آن خوب آشنا بشود، به نظر مى رسد که تنها راهش اين است که اين آثارى که عزيزان منتشر کردند و امروز رونمايى شد، يعنى پنج جلد ديگر غير از کتاب نقض، مطالعه شوند. من يکى دو روز قبل درخواست کردم و آنها در اختيارم قرار گرفتند. در اين پنج جلد، تقريباً پنجاه گفتار چاپ شده اند که تعدادى شان براى قبل از اين کنگره است و تعدادى شان براى اين کنگره. از ابعاد و جوانب مختلف راجع به اين اثر تحقيق شده. فکر کنم تنها راهش همين باشد، و الاّ با نيم ساعت و يک ربع و يک سخنرانى و دو سخنرانى، آشنا شدن با عظمت اين کتاب، ميسور نيست. حتماً بايد اين مقالاتى که عزيزان از جنبه هاى ادبى، جغرافيايى، تاريخى، کلامى و ... نوشتند و خيلى مى تواند انسان را آشنا کند، خوانده شود.
مطلب دوم اين که در طول زمان يعنى از قرن سوم که ما تأليف داريم تا امروز، همواره پاسخ به شبهات در حوزه هاى علميه براى علما مطرح بوده است. چون مى دانيد بقاى يک مکتب، سه عامل دارد: يکى اين که معارف و محتواى آن مکتب به نسل بعد منتقل بشود و در نسل بعد هم کسانى باشند که بتوانند آنها را بيان کنند و بتوانند از آنها دفاع کنند. چون اگر اصل مطلب منتقل نشود، کم کم فراموش مى شود. اگر اصل مطلب باشد؛ امّا بيان کننده نداشته باشد، باز حاصلى ندارد و اگر اصل مطلب باشد و بيان کننده هم باشد؛ ولى شبهاتى مطرح بشود و کسى نباشد که پاسخ بدهد و از آنها دفاع کند، باز چيزى نمى مانَد.
به همين دليل است که علماى ما از همان قرن سوم تا کنون، همواره اين سه بخش را اداره کردند؛ يعنى هم به نسل بعد منتقل کردند، و هم در هر نسلى بيان کننده تربيت کردند، و هم در هر نسلى کسانى بودند که دفاع کنند. البته مسئله القاى شبهه هم از اوّل بوده است. اگر ما کتابى مثل کمال الدين شيخ صدوق داريم، براى جواب دادن به شبهات است. اگر شبهه نبود که ايشان اين کتاب را تأليف نمى کرد. به ترتيب در هر قرنى مى توانيد کتاب هايى در اين زمينه پيدا کنيد که بعضى از آنها چاپ شده اند و بعضى هم هنوز به چاپ نرسيده اند.
زمان علاّمه حلّى، بعد، قرن يازدهم احقاق الحق، بعد، در زمان هاى بعد، دلائل الصدق، خودِ الغدير و عبقات. فکر نمى کنم در هيچ دوره اى تعطيل شده باشد. يکى از اين کارها هم که نقض است؛ يعنى از اين حيث، نقض هم پيشينه دارد و هم بعد از او فراوان کتاب نوشته شده است. بعضى از خصوصيات نقض را بنده عرض مى کنم. از ابتدا پاسخ دادن به شبهات، يک روالى داشته. هميشه در شبهاتى که عامه و مخالفان به ما دارند و به قول خودشان اشکال مى کنند و ايراد مى گيرند، نقاط ضعف ذکر مى کنند، روال اين بوده که يک تعدادى از اين اشکالاتى که به عنوان نقاط ضعف نقل مى کنند، دروغ است. در همه اين کتاب ها هست، در کتاب بعض فضائح الروافض هم فراوان است. در بسيارى از موارد، مؤلّف نقض مى گويد: اين که شما مى گويى دروغ است، اين که شما به شيعه نسبت مى دهيد، اصلاً حقيقت ندارد. حالا چرا دروغ جعل مى کنند؛ چون يقيناً مطلبى که اشکال داشته باشد، پيدا نمى کنند. لذا دروغ جعل مى کنند. همان طور که آية الله سبحانى هم نقل کردند، آن ناصبى گفته که: شما بعد از نماز، سه تکبير مى گوييد: تکبير اوّل، لعن بر خليفه اوّل؛ تکبير دوم، لعن بر خليفه دوم؛ تکبير سوم، لعن بر خليفه سوم. در حالى که چنين چيزى نيست. هيچ کسى در هيچ تاريخى، چنين چيزى به مکتب تشيّع نسبت نداده، که سه تکبير بعد از نماز، معناى سه لعن دارد. دروغ جعل مى کردند و مى گفتند. بسيارى از شبهات مطرح شده در کتاب بعض فضائح دروغ است.
مسئله بعدى اين که بين علماى هر مکتبى، اختلافاتى هست. يعنى اگر ما پنجاه نفر عالم شيعه داريم، از اين پنجاه نفر، چهل و نه نفر گفته اند که قرآن مجيد به هيچ نحوى تحريف نشده، نه کم و نه زياد. حالا اگر يک عالمى شيعى، گوشه اى پيدا شده و گفته که قرآن از اين بيشتر بوده و قدرى از آن کم شده، آن کسى که مى خواهد از ما ايراد بگيرد، بايد حرف آن يک نفر را نقل کند و بگويد شيعه، اين جور مى گويد؟! اين هم يک جور دروغ است؛ يعنى اگر خواستند به شيعه انتقاد کنند بايد چيزى که شيعه قبول دارد انتقاد کنند، نه اين که چون در شيعه، يک کسى چيزى گفته و با اين که همه هم با آن مخالفت کردند، باز، همان را به رخ ما مى کشند. الآن ما در باره تحريف قرآن، گرفتار همين مسئله هستيم. زمان خودمان هم همين طور است. تمام علماى ما تصريح مى کنند، کتاب مى نويسند، رساله مى نويسند، مقاله مى نويسند، شفاها مى گويند که قرآن به هيچ نحوى تحريف نشده؛ امّا يک عزيزى، يک وقتى، اشتباهى کرده و چيزى گفته، آن را به حساب کلّ شيعه مى گذارند. در کتاب نقض هم عبد الجليل در موارد مختلف فرموده: ممکن است اين مسئله را يک کسى گفته باشد؛ ولى ما هم آن را قبول نداريم.
مطلب سوم در کتاب نقض، فروع فقهى است که آية الله سبحانى هم مفصّل افاضه فرمودند. جواب فروع فقهى، اين است که ما فقه جدايى داريم. اگر شما آن جور مى گوييد، ما اين جور مى گوييم، مشکلى ندارد. شما خودتان چهارتا امام داريد و بين خودتان هم اختلاف هست. گاهى اين جور مى گوييد، گاهى آنجور. ما هم پنجمى اش هستيم. اين اصلاً اشکال نيست که ما بخواهيم جواب بدهيم. يعنى همان طور که آنها چهار امام دارند و فقه شان ممکن است در يک مسئله، چهار فتوا داشته باشد، ما هم فتواى پنجم را داريم. صاحب نقض مکرّر مى گويد: اصلاً فقه ما جداست. مى گويد: اين مسئله اى را که شما مى گوييد، درست است، ما در نماز اين جور مى گوييم؛ امّا مستند به حديث امام صادق عليه السلام است. مستند به ائمّه ماست.
وقتى صلاة تراويح را مطرح مى کند، مى گويد: شما صلاة تراويح نمى خوانيد. صاحب نقض گفته: نافله نمى خوانيم يا صلاة تراويح نمى خوانيم؟ نافله مى خوانيم. همه مى دانند که شيعه، ماه رمضان نافله مى خواند و همه مى دانند که مثلاً هزار رکعت نماز در ماه رمضان وارد شده که بخوانيم؛ امّا بله، در فقه ما اجازه نمى دهد که نماز مستحبّى را به جماعت بخوانيم. اينها اصلاً اشکال نيست.
قسم چهارم مطالب، آن است که در محتوا وارد شده اند. حديثى را نقل مى کنند و در دلالت و سندش خدشه وارد مى کنند. اين يک بحث علمى است که همواره علماى ما با آغوش باز از آن استقبال کرده اند که اگر اشکالى داريد بگوييد، ما جواب مى دهيم. اگر ما حديث غدير داريم، اگر ما «مَن کنت مولاه فهذا على مولاه» داريم، شما مى گوييد مولا يک معناى ديگر دارد. ما با استشهاد به کلمات لغوى هاىِ خيلى خيلى معتبر، ثابت مى کنيم که اين طور نيست، بخصوص که قرائن فراوان هم هست. اين روال که ما گاهى بگوييم: دروغ مى گويى، گاهى بگوييم: بى جهت به ما نسبت مى دهى، گاهى بگوييم: اين را يک نفرى گفته، و گاهى بگوييم: مسائل فقهى است، جاى اشکال نيست، و گاهى هم اين گونه بحث هاى علمى بکنيم. اين شيوه، تقريباً در همه کتاب هايى که در اين زمينه بوده، مطرح شده است. سپس اين کتاب از اين حيث، امتيازى بر ديگر کتاب ها ندارد؛ ولى اين کتاب بعضى خصوصياتى دارد که در تعدادى از آن کتاب ها نيست: اوّل اين که مواجهه با مخالفان هميشه سه گونه بوده، يعنى در مواجه شدن يک عالم شيعى با يک عالم سنّى، بعضى ها خيلى تند و تيز عمل مى کنند، مثل اين که در برابر يک مسيحى، هنوز بحث شروع نشده، بگوييم: از نظر ما شما نجسى. حالا مى خواهم بحث را شروع کنم، روشن است که اين کار، تقريباً پسنديده نيست. اگر بناست بحث کنيم، نبايد در آغاز گفتگو چيزى بگوييم که او از ما دلزده بشود.
بعضى از کتاب ها يا بعضى از بحث هاى بين شيعه و سنّى هم اينگونه است. يعنى از اوّل، نسبت هايى داده مى شود و تندى ها و تيزى هايى بروز مى کنند که ديگر بحث بى نتيجه مى مانَد. نقطه مقابلش بعضى ها هستند که به خاطر اين که بتوانند با کسى بحث کنند، بسيارى از مسلّمات را درز مى گيرند و کتمان مى کنند يا اصلاً نمى گويند با يک توريه مى گويند ما نگفتيم، ما نمى گوييم. ظاهراً نه آن شيوه جواب مى دهد و نه اين شيوه. نه آن درست است و نه اين. اگر کسى بتواند حدّ وسط را عمل کند، يعنى دقيقاً هم بر روى اصول و اساس مذهب خودش ايستادگى کند و هم طورى بحث کند که تندى نداشته باشد، راه راست و درست را رفته است.
بنده در سخنرانى اى، کتاب مجمع البيان را مثال زدم. گفتم مجمع البيان اتفاقاً معاصر همين نقض است، براى همان قرن است. اين تفسير، طورى نوشته شده که اگر کسى از آغاز تا انجامش دقيقاً مطالعه کند، نمى تواند به طبرسى نسبت بدهد که ايشان در جايى کوتاه آمده و مثلاً مطلبى را که بايد در ذيل اين آيه بگويد، نگفته! همه جا گفته. در عين حال هم در کتاب، جايى را پيدا نمى کنيد که خط قرمزهاى آنها را مراعات نکرده باشد. هم آن را مراعات کرده و هم اصول را توجّه کرده. آن وقت کتابى مى شود که در مصر هم ممکن است چاپ بشود.
کتابى که در محافل اهل سنّت هم مطرح مى شود.
مرحوم عبد الجليل قزوينى رازى، سبکش در اين کتاب، اين طور است. هم حرف ها را خوبِ خوب زده، هم يک جاهايى از يک فرصت استفاده کرده و همان چيزهايى را که شايد بعضى ها مى گويند نبايد گفته باشى، گفته. در عين حال، مرزهايى را هم مراعات کرده. همين طور که آية الله سبحانى هم فرمودند، عبد الجليل خودش در اين بحث ها با آن طرف مى گويد که من خودم کسى هستم که کتابى به نام تنزيه عايشه نوشته ام. ما الآن داريم با يک سنّى اى بحث مى کنيم که ممکن است يکى از اوّليات حرفش اين باشد که شما به عايشه چنين و چنان مى گوييد. من قبلاً به خودش مى گويم که در تنزيه عايشه از آن نسبتى که به وى داده اند، کتاب نوشته ام نه در جهات ديگر. اين خيلى مى تواند حال و هواى بحث را عوض کند.
گاهى او نسبت مى دهد و مى گويد شما نسبت به خليفه اوّل و دوم چنين و چنان مى گوييد. ايشان با يک ظرافتى مى گويد مگر آنها چيزى کم دارند که ما چنين بگوييم و چنان بگوييم؛ ولى در عين حال، وقتى به فاطمه زهرا مى رسد، داستانِ اين که خليفه دوم يا خلفا فاطمه زهرا را مانع شدند، در خانه فاطمه زهرا آمدند، فرزند ايشان را و خود ايشان را شهيد کردند، در همين کتاب هست. يعنى هم مطالب خيلى مهم در جاى خودش گفته شده، و هم جورى گفته شده که خط قرمزهاى آنها را تا حدّى رعايت کرده و چون رعايت کرده، توانسته بحث ها را به خوبى ادامه بدهد.
در اين کتاب، تندى هايى هست که اگر کتاب را مطالعه کرده باشيد، متوجّه مى شويد که اين تندى ها نسبت به آن آقاى نوسنّى است؛ تندى نسبت به مذهب آنها و اعتقادات آنها نيست؛ تندى، راجع به اين آقايى است که بسيار بى ادب بوده و از اوّل با بى ادبى شروع کرده است. به قول مرحوم محدّث ـ رحمة الله عليه ـ : «کلوخ انداز را پاداش، سنگ است». خود عبد الجليل هم در جايى عذرخواهى کرده و گفته که اگر جايى مى بينيد من تند مى شوم، اصلاً بناى تحقير ندارم. يکى از چيزهايى که انسان پس از خواندن اين کتاب از آن ناراحت مى شود، اين است که مى بيند اين ناصبى خبيث، اصلاً شيعيان را تحقير مى کند. بحث و گفتگو نمى کند؛ تحقير مى کند. چون قم مرکز شيعه است، قم و قمى را تحقير مى کند، چون کاشان مرکز شيعه است، کاشان و کاشانى را تحقير مى کند. اين، رسمِ بحث کردن نيست. شايد اين شيوه جدل، خوب هم باشد که او هم بتواند در مقابل، مقابله کند. البته بعضى ها مى گويند اگر ايشان مماشات و اغماض مى کرد، بهتر بود! ولى در هر صورت، اين اشتباه نشود؛ چون تندىِ در کتاب، نسبت به اين شخصى است که هم دروغ گفته و هم دروغ نسبت داده و هم اهانت و تحقير کرده. ولى در خودِ القاى مطالب حتماً اين طور نيست.
بحمدالله اين کتاب با اين امتيازات، چاپ شده بود، الآن به صورت ديگر چاپ شده است. چون وقت هم کم است و نمى خواهم زياد مزاحم بشوم، چند جمله اى هم مى خواهم راجع به مرحوم آقاى محدّث صحبت کنم. خدايش رحمت کند! بنده از جوانى، ايشان را در کتابفروشى ها مى ديدم؛ ولى با ايشان آشنايىِ زيادى نداشتم حدود پنج تا ده سال قبل از پيروزى انقلاب بود که جزوه اى راجع به دعاى ندبه نوشتم. در آن جزوه، کسانى را که در باره دعاى ندبه کارى کرده بودند، يادآور شدم و به نظر خودم از ايشان تجليل کردم و گفتم که جناب آقاى محدّث تا اين تاريخ، هفتاد جلد از آثار شيعه را به صورت هاى مختلف تحقيق و چاپ کرده. خيلى هم خدمت کرده و شنيده ايم که ايشان هم شرح دعاى ندبه خيلى خيلى مفصّلى دارد. در آن جا ما تقاضا کرديم که ايشان هر چه زودتر، اين کتاب را منتشر کند، که خب عمر ايشان وفا نکرد. ظاهراً اين جزوه بنده، دست ايشان رسيده بود. حالا يا کسى داده بود يا خودم فرستاده بودم، خاطرم نيست.
ايشان تشريف آوردند قم، يقيناً براى تشويق بنده. سراغ بنده را گرفتند و تشريف آوردند منزل ما. در منزل، از ايشان تقاضاى يک اجازه کرديم که موافقت کردند؛ امّا عمرشان وفا نکرد. در آن چند دقيقه اى که در منزل ما بودند، متوجّه شدم که واقعاً ايشان اهل بيتى بودند. واقعاً علاقه به اهل بيت عليهم السلام ايشان را وادار مى کرد. حالا نمى دانم ايشان پيشنهاد کرد که من قبول کنم يا همين طورى پيشنهاد کرد که خيلى علاقه داشت کتاب تأويل الآيات استرآبادى چاپ بشود. ظاهراً نسخه هايى هم فراهم کرده بودند. نسخه ها هم در کتابخانه اى که الآن به قم منتقل شده، موجود است. بحمد الله اين کتاب بعداً چاپ شد. همچنين کتاب ترجمة الخواص که تفسير قرآن است براى استاد صاحب منهج الصادقين، زواره اى معروف. حدس مى زنم ايشان علاقه داشت که اين تفسير را هم چاپ کنند. نسخه هايى هم فراهم کرده بودند و يک نسخه از اين کتاب، در دو جلد خيلى بزرگ، پيش آقاى غفارى در دار الکتب، در معرض فروش بود. بنده در مغازه حاضر بودم که صاحب کتاب، پولش را مى خواست. مرحوم محدّث هم بسترى بود. آقاى غفّارى مى گفت ايشان بسترى است. آن طرف که خود بنده بودم و خودم کتاب را در معرض فروش گذاشته بودم، پولم را مى خواستم، نياز داشتم. ايشان تلفن زدند به جناب محدّث و ايشان از منزل تشريف آوردند کتابخانه و پول را دادند. اين طور يادم هست که ايشان با آن حال کسالت، دست به روى آسمان گفت: خدايا! من به اين چيزها علاقه دارم. يعنى با اين حال آمدم براى اين که کتاب از دست نرود.
خب اين عزيز، عمرى تلاش کرد و زحمت کشيد. کتابخانه بسيار بسيار معظم و گران قدرى تهيه کرد، که بحمدالله با همت بازماندگانش و حجّة الاسلام و المسلمين جناب آقاى شهرستانى، اين کتابخانه به قم منتقل شد و خيلى جاى خوشبختى است که کتاب هايش پخش نشد و اين طرف و آن طرف نرفت.
آثار ايشان هم با چهل و پنج عنوان در هفتاد و چند جلد، منتشر شده که جاى شکرگزارى دارد. عزيزان بازمانده ايشان، آقازاده هايشان، هر دو، اهل فضل و علم و تحقيق و کتاب اند. اين هم جاى بسيار خوشحالى است؛ ولى من الآن خدمت آقازاده ايشان عرض مى کنم و قبلاً هم عرض کرده ام، بالاخره ايشان روى کتاب شرح دعاى ندبه به تعبير خودتان، شصت سال تحقيق کرده و سه چهار سال آخر عمرشان، بيشتر مشغول آن بوده. پس روشن است که به اين کار، علاقه خاصّى داشته است. اگر کتابخانه اش محفوظ مانده، اگر آثارش محفوظ مانده، اگر آقازاده هايش دارند خدمت مى کنند و اين خدمات هم پاى ايشان نوشته مى شود، با اين حال، فکر مى کنم مهم تر از همه اينها اين است که هر چه زودتر تصميمى گرفته بشود، تا با همکارى دار الحديث، يا جاهاى ديگر، يا خود آقازاده ها، بالاخره اين کتاب، چاپ شود. ايشان مى گويد که از جوانى دنبال آن بوده، يادداشت يادداشت يادداشت. شايد يک وقتى گفته شد که يک کارتن پر از يادداشت شده. بعد يک تنظيم ابتدايى هم شده. تنظيم نهايى نشده؛ ولى بالاخره سال هاى اخير، خيلى دنبال کار بودند. نمى دانيم چه طور شد که يک قسمت مختصرش هم به اين کتابخانه منتقل شده بود و همين قسمت مختصر را دار الحديث چاپ کرد. وقتى همين قسمت را مطالعه مى کنيم به عمق کار پى مى بريم. ابتدا سند دعاى ندبه را دنبال کرده، آن هم با آن تتبّع و با آن حوصله و علاقه اى که ايشان داشته.
من ضمن طلب رحمت براى آن بزرگوار، واقعاً از آقا زاده هايشان و از مؤسّساتى که مى توانند، تقاضا مى کنم که هر چه زودتر اين کار به سرانجام برسد و تنظيم نهايى شود. اين کتاب، اظهار ارادت بسيار بسيار خوبى است به محضر امام زمان عليه السلام، آن هم در اين زمان که مى دانيد راجع به دعاى ندبه، حرف هايى هست. اگر بنا به جواب دادن به شبهات و اشکالات باشد، چون در اين کتاب دعاى ندبه، هم از حيث سند و هم از حيث جملات بحث شده، مى تواند به خوبى، پاسخگوى آنها باشد.
اميدوارم که خداوند متعال ايشان را غريق رحمت کند و به بازماندگانش و عزيزانى که مى توانند اين کار را به سامان برسانند، اين توفيق را بدهد که اين کار هم انجام بشود. اگر کتاب نقض از حسنات ايشان است، اگر کتاب غارات از حسنات ايشان است، اگر کتاب ايضاح فضل بن شاذان از حسنات ايشان است که کتاب هاى خيلى خوبى را ايشان دست گرفته، کتاب شرح دعاى ندبه هم از حسنات ايشان است. همان طور که آية الله سبحانى فرمودند، بعضى از کتاب ها تا زنده بشود، خيلى خيلى کار دارد.
من جمله اى را هم اينجا تصحيح کنم که جناب آقاى مهريزى فرمودند که اين کتاب، با سيزده نسخه مقابله شده، که ظاهراً با هشت نسخه مقابله شده. چاپ اوّل کتاب، با پنج نسخه مقابله شده بوده و چاپ دوم، با هشت نسخه. يعنى تا آن جا که توانسته، دنبال کرده و اين هشت نسخه را پيدا کرده.
بنده در تاريخى، يکى دو هفته، به کتابخانه مسجد جامع تهران رفتم و کتاب هاى خطّى آن جا را فهرست کردم. خدايش رحمت کند آية الله سعيد را! آن جا تشريف داشتند. در آن جا قسمتى از کتاب به دستم افتاد که حدس زدم نقض باشد. همان طور هم بود. بعداً تطبيق کرديم و در اختيار آقاى محدّث قرار گرفت. جاى تعجّب داشت که نيمى از اين کتاب در سامرا بود و نيمى در مسجد جامع تهران؛ ولى خدا خواست که اين دو نيم هم به هم متّصل بشود و نسخه اى بشود. گرچه ايشان فرمودند که نسخه اش، نسخه خوبى نبود که مورد استفاده باشد؛ ولى خود اين هم به نظر من کرامتى بود که حالا که ايشان دنبال نسخه هاست، نسخۀ ناقص ايشان که از سامرا آورده اند، با نسخۀ مسجد جامع، تکميل بشود.
اميدوارم که همه شما عزيزان مشمول عنايات خاصّه امام هادى عليه السلام و ائمّه اطهار عليهم السلام قرار بگيريد. در پايان، از حاج آقاى رى شهرى و همه کسانى که همّت مى کنند تا اين گونه جلسات به خوبى منعقد گردند و آثارى به اين زيبايى منتشر شوند، قدردانى مى کنيم. واقعاً روى اين شش ـ هفت جلدى که بعداً ملاحظه خواهيد فرمود، خوب کار شده و مجموعۀ مفيدى تهيه شده که مى تواند واقعاً موجب ارج گذارى و ارزش گذارى روى کار مرحوم عبد الجليل رازى بشود.
باز هم از تصديعى که دادم، عذرخواهى مى کنم. و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته.