سخنرانی استاد محمد علیپور
(نظريه عدالت صحابه در نقض شيخ عبد الجليل قزوينى رازى)محمد علیپور۱
کتاب نقضِ مرحوم شيخ عبد الجليل قزوينى رازى، از منابع معتبر تاريخ تشيّع از قرن چهارم به بعد است. در رشته تاريخ، محورهاى اصلى بحث در درس تاريخ تشيّع از قرن چهارم به بعد، از اين کتاب استخراج مى گردد؛ چون عبد الجليل قزوينى رازى، اطّلاعات گسترده اى از تاريخ تشيّع را قبل از قرن پنجم هجرى تا زمان حياتش به محقّقان ارائه کرده است.
از ميان آن همه مباحث بسيار گسترده اى که عبد الجليل در باره تشيّع بيان کرده است، يک بحث کلامىِ «نظريه عدالت صحابه»، انتخاب شده است که از مبانى اصلى تفاوت تشيّع و اهل سنّت در تاريخ اسلام است. دليل انتخاب اين موضوع، دو مطلب است.
دليل اوّل اين که مهم ترين تفاوت اصلى تشيّع و اهل سنّت در تاريخ اسلام تا کنون، اختلاف در مرجعيت علمى دين مبين اسلام است که اين، علاوه بر اختلاف و تفاوت دو مذهب، در بُعد حاکميت سياسى اسلام است.
دليل دوم آن که، عبد الجليل قزوينى رازى، بحث گسترده اى از کتاب خود را به «نظريه عدالت صحابه» اختصاص داده است و به مطالبى که نويسنده کتاب بعض فضائح الروافض در باره عقيده شيعه نسبت به صحابه، اظهار داشته، پاسخ داده است.
مرجعيت علمى امامان شيعه:
استاد علامه طباطبايى مى نويسد:
پيشوايى دينى در اسلام، از سه جهت ممکن است مورد توجه قرار گيرد:
۱. از جهت حکومت اسلامى،
۲. از جهت بيان معارف و احکام اسلام،
۳. از جهت رهبرى و ارشاد حيات معنوى.
شيعه معتقد است که چنان که جامعه اسلامى به هر سه جهت نام برده نيازمندى ضرورى دارد، کسى که متصدى اداره جهات نام برده است و پيشوايى جماعت را در آن جهات به عهده دارد، از ناحيه خدا و رسول بايد تعيين شود و البته پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله نيز به امر خدا تعيين فرموده است.۲
ايشان برهان مرجعيت علمى أئمه عليهم السلام را همان دليل لزوم و ضرورت ارسال انبيا به ميان بشر مى داند و نيز لزوم و ضرورت حضور کسانى که رسالت انبيا را حفظ و در صورت نياز به مردم ابلاغ کنند.
وى معتقد است از جهت عنايت خدايى، لازم است اشخاصى وظايف انسانى را از طريق وحى درک نموده به مردم تعليم دهند؛ همچنان لازم است که اين وظايف انسانى ـ آسمانى براى هميشه در جهان انسانى محفوظ بماند و در صورت لزوم به مردم عرضه و تعليم شود. يعنى پيوسته اشخاصى باشند که دين خدا نزدشان محفوظ بماند و در وقت لزوم به مرحله ابلاغ برسد.۳
بنا بر اين در اسلام و تشيّع، امامت، هم به معناى ولايت، زعامت و رهبرى سياسى و هم به معناى ولايت دينى و مرجعيت علمى است. اين اصل (اصل امامت) از ضروريات حيات انسانى و حذف شدنى نيست. آنان که دستورات الهى را در اين اصل، ناديده گرفتند، در سقيفه، نمونه اى غير الهى را به جاى ولايت الهى (غدير خم) نشاندند، و با الغاى مرجعيت اهل بيت، مرجعيت صحابه را رسميت دارند. علامه طباطبايى پس از اين توضيحات، در باره حذف مرجعيت علمى اهل بيت مى نويسند:
اما مشکل دوم که از مسئله الغاى ولايت، دامنگير عالم اسلام شد، از بين رفتن مرجعيت علمى اهل بيت و تعطيل مدرسه تعليم و تربيت آنها بود که به موجب آيات قرآنى و احاديث متواتره (مانند حديث ثقلين و حديث سقيفه و غير آنها)، پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله آنها را سرچشمه فرهنگ اسلامى و مرجع تربيت و تعليم عمومى قرار داده بود.۴
ايشان جانشينى نظريه «عدالت صحابه» را به جاى «مرجعيت علمى اهل بيت» در ادامه توضيح مى دهد که بيان خواهد شد.
مرجعيت علمى امامان شيعه، از ديدگاه برخى از دانشمندان شيعه
ديدگاه شهيد مطهرى
شهيد مطهرى در بحث ولايت، ابتدا «ولاء» را به چهار نوع تقسيم مى کنند: ولاء محبّت، ولاء زعامت و رهبرى، ولاء مرجعيت علمى و ولاء تصرف. سپس در باره ولاء مرجعيت دينى مى نويسد: «ولاء امامت و پيشوايى و به عبارت ديگر مقام مرجعيت دينى، يعنى مقامى که ديگران بايد از وى پيروى کنند، او را الگوى اعمال و رفتار خويش قرار دهند و دستورات دينى را از او بياموزند. و به عبارت ديگر، زعامت دينى، چنين مقامى، مستلزم عصمت است و چنين کسى قول و عملش، سند و حجّت است براى ديگران. اين همان منصبى است که قرآن کريم در باره پيغمبر اکرم مى فرمايد:
«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ الله أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو الله وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللهَ كَثِيرًا» (احزاب، ۲۱)؛
براى شما در (رفتار) فرستاده خدا، پيروى اى نيکوست براى آنان که اميدوار به خدا و روز ديگرند و خدا را بسيار ياد مى کنند.
«قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ» (آل عمران، ۳۱)؛
بگو اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى کنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد.
در اين آيات، رسول الله را الگويى معرفى کرده که مردم بايد رفتار و اخلاقشان را با اخلاق و رفتار او تطبيق دهند و او را مقتداى خويش سازند و اين خود دليل عصمت آن حضرت است از گناه و خطا؛ زيرا اگر خطا و گناهى ممکن بود از او صادر گردد، ديگر جا نداشت خداى متعال او را پيشوا و مقتدا معرفى کند.
اين مقام پس از پيغمبر به اهل بيت رسيد و بر طبق روايتى که اکثر علماى اهل سنّت در کتب سيره و تاريخ و کتب روايى خود، از قريب سى نفر از صحابه پيغمبر نقل کرده اند،۵ اهل البيت را به پيشوايى و امامت برگزيد، فرمود:
إنّى تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتى اهل بيتى و إنّهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض فلا تقدموهما فتهلکو و لاتقصروا عنهما فتهلکو و لاتعلموهم فانهم أعلم منکم؛
من در بين شما دو چيز ارزنده باقى مى گذارم: کتاب خدا و اهل بيتم را. آنها جدا نگردند تا در حوض کوثر بر من وارد آيند. بر آنها پيشى نگيريد که تباه شويد و از آنها کوتاهى نکنيد که تباه شويد و به آنان نياموزيد که از شما داناترند.
در اين جا، پيغمبر، اهل البيت را درست، قرين و توأم کتاب خدا قرار مى دهد و خدا در باره کتابش مى فرمايد:
«لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ، (فصلت، ۴۲)؛ باطل و نادرستى، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به آن راه نمى يابد.
و اگر اهل البيت، گِرد باطل و نادرستى مى گشتند، اين چنين قرين وتوأم کتاب قرار نمى گرفتند و اگر همچون نبى اکرم از گناه و خطا معصوم و منّزه نمى بودند، اينچنين به جاى وى پيشوا و مقتدا نمى شدند. مضمون حديث حکايت مى کند که مورد حديث، افرادى معصوم باشند و به قول خواجه نصير الدين طوسى، «ديگران نه معصومى دارند و نه مدّعى عصمت براى کسى هستند. پس جز أئمه اطهار مصداقى ندارد».۶
ايشان در کتاب امامت و رهبرى پس از ذکر سه نوع امامت: رهبرى اجتماع، مرجعيت دينى، و ولايت، ابتدا با نقد طرح غلط مسئله «تساوى امامت با حکومت» در باره امامت و بيان دين پس از پيغمبر صلى الله عليه وآله مى نويسد:
در مورد امامت، آنچه در درجه اول اهميت است، مسئله جانشينى پيغمبر است در توضيح و تبيين و بيان دين منهاى وحى. البته بدون شک کسى که به او وحى مى شد، پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله [است]و بس. و با رفتن ايشان، مسئله وحى و رسالت به کلى قطع شد. مسئله امامت اين است که آيا با رفتن پيغمبر، بيان آن تعليمات آسمانى، در يک فرد متمرکز بود به طورى که مانند پيغمبر صلى الله عليه وآله مردم هر چه سؤال مى کردند، مى دانستند که پاسخ وى مرحق و حقيقت است و رأى و فکر شخصى نيست که ممکن است اشتباه کرده باشد و روز بعد آن را تصحيح کند؟
... آيا بعد از پيغمبر، انسانى وجود داشت که واقعاً مرجع احکام دين باشد آن طورى که ايشان مرجع و مبين و مفسر بودند؟ آيا يک انسان کامل با اين مشحصات وجود داشت يا نه؟ گفتيم وجود داشت.۷
اهل سنّت مى گويند چنين شخصى وجود نداشت. انکار غدير توسط آنها فقط انکار رهبرى سياسى اهل بيت نيست؛ چون در غدير خم، مرجعيت دينى اهل بيت عليهم السلام نيز بيان شد و انکار غدير انکار مرجعيت اهل بيت هم هست.
در اين نوشتار، در صدد تشريح پيامدهاى اين انکار نيستم ولى در ادامه بيان مى شود که در اسلام مرجعيت دينى مانند زعامت سياسى، يک ضرورت است، با حذف آن بايد پديده اى را جايگزين نمود که اهل سنّت نظريه اجتهاد و عدالت و توبه صحابه را مطرح کردند.
ديدگاه آية الله العظمى بروجردى
آية الله واعظ زاده خراسانى مى نويسد:
آية الله بروجردى در خلال درس ها و سخنرانى هاى عمومى و خصوصى خود، بحث در باره حديث ثقلين را به گستردگى برگزار مى کرد. بويژه در جلسه حديث که براى تأليف کتاب جامع احاديث شيعه در خانه ايشان بر پا مى شد. اين جانب مدت هفت سال در آن نشست ها که به تأليف اين کتاب اختصاص يافته بود، شرکت مى جستم. از جمله موضوع هايى که حضرت آية الله بروجردى پيش مى کشيد و بر آن پاى مى فشرد موضوع «وحدت ميان مسلمانان» بود که در راه به بار نشستن آن تمام کوشش خود را به کار زد. او مى فرمود: موضوع خلافت، موضوعى نيست که امروز مطرح باشد، چه اين که خلافتى موجود نيست، پس در اين روزگار بدان نياز نداريم که در پيرامونش اختلاف ورزيم و ستيز کنيم. بحث و سخن راندن در اين موضوع در زمان حاضر سودمند نيست و در زمان هاى گذشته نيز سودمند نبوده است. ليک چيزى که اينک سودرسان است، پيش کشيدن موضوع «مرجعيت علمى امامان اهل بيت عليهم السلام» است. همان موضوعى که مسلمانان امروزه بدان نيازمندند. آرى اين مرجعيت علمى، شاخه اى است که از درخت خلافت بر آمده است.۸
آية الله واعظ زاده خراسانى در ادامه مى نويسد:
اما در باره آثار انتشار اين رساله خجسته [رساله ثقلين، علامه قمى وشنوى] در زمينه تقريب ميان مذاهب اسلامى بايد گفت که از زمان انتشار آن عالمان اهل سنّت بويژه آن دسته که در دار التقريب بودند، پى بردند که شيعيان جدا از عقيده اى که در مسئله خلافت و امامت دارند در فقه، از حجّتى، بر مذهب خويش بهره مى برند که همان حديث ثقلين است. اين امر، راه را براى مرحوم امام شيخ شلتوت هموار کرد تا فتواى مشهور خود در باره جواز رجوع مسلمانان به مذهب شيعه اماميه را صادر کند. شيخ شلتوت با اين فتوا تقليد از فقيهان مذهب شيعه را جايز دانست و اين فتوا در آن روز بازتاب گسترده اى در محافل علمى اسلامى داشت.
متن فتواى شيخ شلتوت در رسالة الاسلام و در بسيارى از آثار دار التقريب به چاپ رسيده و علامه قمى متن فتوا را که به دست خط شيخ شلتوت بود در مجلس با شکوهى که با حضور عالمانى در شهر مشهد بر پا شده بود و اين جانب نيز در آن شرکت داشتم، به کتابخانه امام على بن موسى الرضا عليه السلام هديه کرد. علامه قمى براى من نقل کرد که امام اکبر مرحوم شيخ عبد المجيد سليم که پيش از شيخ شلتوت شيخ جامع الازهر بود، هنگامى که بر رساله حديث ثقلين وقوف يافت اين سخن طلايى خويش را بيان کرد: مذهب امامى، دليل و سندى بخصوص از صاحب شريعت دارد که ويژه آنان است، اما ديگر مذاهب اين گونه نيستند و دليلى ويژه خود ندارند.۹
آية الله واعظ زاده خراسانى در باره مرجعيت علمى و دينى اهل سنّت مى نويسد:
در کنار مسئله حکومت بحث ديگرى نيز وجود دارد که همان بحث در باره مرجع بيان احکام و حل مشکلات علمى است. اهل سنّت در اين باره به صحابيان و تابعان رجوع مى کنند و پس از آن به فقيهان. شمار اين فقيهان بسيار بوده است و هر کدام ار آنها مذهبى داشته اند. اما از قرن چهارم به بعد به جز مذاهب چهارگانه معروف، مذهب ديگرى بر جاى نماند.۱۰
نظريه عدالت صحابه و مرجعيت دينى
نظريه عدالت صحابه، جايگاه خاصى در مذهب اهل سنّت دارد و با توجّه به اصول «وحدت اسلامى» و «تکيه بر تقريب مذاهب اسلامى»، براى خنثى سازى توطئه هاى دشمنان اسلام، على الخصوص صهيونيسم و وهابيانى که در راستاى مواضع آنان گام بر مى دارند، در اظهار نظر بايد بسيار هوشمندانه و عالمانه عمل کرد. در اين صورت، تبادل نظر و مبادله افکار موجب نزاع و درگيرى مذهبى نخواهد شد اما بدون آگاهى از ريشه اعتقادات ديگران و بى توجهى به مبانى و اصول اعتقادى، ممکن است سخنى گفته شود و يا تحقيقى صورت گيرد که حتى علماى اهل سنّت را نيز به خشم آورد.
طرح گسترده اصول نظريه عدالت صحابه، مجال بيشترى مى خواهد که در اين مقاله فرصت آن نيست و نمى توان ديده هاى دانشمندان مشهور اهل سنّت را مانند ذهبى، نووى، حافظ عراقى، قرطبى، جلال الدين سيوطى، سخاوى، محمد غزالى، شاطبى، ابن اثير، ابو حاتم رازى، ابن حجر عسقلانى، آمدى، ابن عبد البر، و از انديشمندان معتدلى مانند سعد الدين تفتازانى، ابن حماد حنبلى، و از متأخران مانند شيخ محمد عبده، محمد بن عقيل علوى، رشيد رضا، سيد قطب، شيخ محمد ابوريه و محمّد غزالى مطرح و نقد کرد. روشن است که تحقيقى با اين گستردگى به تأليف کتاب (يک يا چند جلد) مى انجامد. آثار اين دانشمندان اهل سنّت، متون اصلى فقه و اصول، حديث، رجال، تفسير، کلام و ساير علوم اسلامى است و به عنوان متون درسى در حوزه هاى علمى آنان مطالعه و تدريس مى شود. و وسعت و گستردگى نظريه عدالت صحابه را نشان مى دهد. آنان مى گويند: الصحابة کلّهم عدول، صحابه همه مجتهدند، صحابه همه مغفورند. صحابه اگر با يکديگر نزاع کردند و در فتنه ها وارد شدند، توبه کردند. بايد صحابه رسول را بزرگ داشت. اين مطلب در اصول، تفسير، تاريخ و کلام اهل سنّت فراوان مطرح شده است.
اهل سنّت براى اثبات اين موضوع، چهار دليل از قرآن، سنّت، اجماع و استدلال عقلى مى آورند. سه دليل اول را کسانى که معتقد به مذهب اهل سنّت و جماعت هستند مى پذيزند اما دليل عقلى را مى توان براى همه اقامه کرد. من در مطالعات خود، فقط يک دليل عقلى ديده ام که آن را نقل و بررسى مى کنم. آن دليل عقلى، از آن ابوزرعه است.
ابوزرعه با يک برهان، حکم تکفير افرادى را صادر مى کند که به نظريه عدالت صحابه عقيده ندارند و البته همه نويسندگان مخالف شيخ نيز با اين استدلال، شيعيان را محکوم مى کنند. نويسنده کتاب فضائح الروافض که عبد الجليل قزوينى رازى به او پاسخ داده است، همين تفکر عدم اعتقاد شيعيان به عدالت صحابه را از فضائح آنان مى داند و مواردى را نقل مى کند.
از ابوزرعه منقول است: «هرگاه ديدى کسى تنقيص شخصيت اصحاب را مى کند، يقين داشته باشيد که او بى دين است؛ چون پيامبر نزد ما حق است و اين قرآن و سنّت را اصحاب رسول الله براى ما آورده اند. و بدين خاطر است که شاهدان عينى، دين ما را لکه دار مى کنند تا کتاب و سنّت را باطل و لکه دار نمايند و در واقع، تنقيص قرآن و سنت نزد آنان به طريق اولى خوشايندتر است؛ زيرا آنان زنديق و بى دين هستند».۱۱
برهان ابوزرعه در شکل قياس استثنايى بيان شده است. مقدمات و نتيجه قياس به شرح زير است:
۱. قرآن و سنّت رسول الله، حق است.
۲. قرآن و سنّت را اصحاب به ما رسانده اند.
۳. اگر اصحاب عادل نباشند، قرآن و سنّت باطل مى شود.
۴. قرآن و سنّت، باطل شدنى نيست.
۵. پس اصحاب همه عادل هستند.
شکل اين برهان، البته صحيح است، اما مقدمه دوم آن مصادره به مطلوب است. قرآن و سنّت رسول الله، از طريق اهل بيت عصمت و طهارت نيز باقى ماند و کامل تر و صحيح تر حفظ شد. بنا بر اين اگر صحابه عادل نباشند، مذهب تسنّن، باطل مى شود و قرآن و سنّت از طريق ديگرى به آيندگان مى رسد و کسى که معتقد به عدالت صحابه نباشد، منکر قرآن و سنّت نخواهد بود. بله اگر کسى منکر عصمت اهل بيت و عدالت صحابه هر دو باشد کافر است. چون راهى براى دستيابى به سنّت رسول الله ندارد.
بنا بر اين، تفاوت شيعه و اهل سنّت در راه دستيابى به قرآن و على الخصوص سنّت رسول الله است. در مورد باره طريق صحابه و نظريه عدالت صحابه، سخن بسيار است. تاريخ تدوين و کتابت حديث، تعداد احاد، منع تدوين و کتابت حديث و ده ها بحث ديگر، از موضوعاتى است که در علوم اسلامى و علوم حديث نقد و بررسى شده است. افرادى مانند نويسنده فضائح الروافض نمى توانند اصل عدالت صحابه را چماق تکفير شيعيان قرار دهند، هر چند اين کار را کرده اند و امروز نيز وهابيان همان راه را دنبال مى کنند.
اينک ديدگاه ها و روش هاى مقابله عبد الجليل قزوينى رازى را در اين باره بررسى مى کنيم.
اصحاب در کتاب نقض
کتاب نقض عبد الجليل قزوينى، رازى حاوى دو کتاب است. يکى کتاب بعضُ فضائح الرّوافض که ۶۷ فضيحت شيعيان را بيان کرده است. دوم کتاب بعض مثالب النّواصب که در نقض کتاب اوّل نوشته شده است. عبد الجليل، فضيحت هاى مورد نظر مؤلّف نو سنّى (به تعبير شيخ) را يک به يک تا آخر پاسخ مى دهد. در اين تحقيق، آن قسمت از ديدگاه هاى مؤلّف فضائح الروافض که به نظريه عدالت صحابه ارتباط دارد، بيان و بر اساس همان نظريه، نقد و بررسى مى شود. و نيز در ضمن، اصولى را که عبد الجليل براى تبيين مرجعيت علمى ائمه معصومين و اهل بيت عصمت و طهارت بيان مى کند در حد اين مقاله ذکر خواهد شد.
در اولين نقل، مشخصات کامل کتاب نقض چاپ دار الحديث، پانوشت مى شود و براى نقل هاى بعدى فقط شماره صفحه مطلب در متن و داخل پرانتز ذکر مى شود. همچنين، اصول فکرى و اعتقادى مؤلّف فضائح الروافض در باره نظريه عدالت صحابه روشن مى شود تا مشخص شود که چگونه وى همه را مجبور مى داند که از عقايد او پيروى کنند و در غير اين صورت مانند همه ناصبى ها، اتهام کفر و تکفير را نثار مخالفان شخص خودش مى کرد.
اصول نظريه عدالت صحابه
اصل اول: الصحابة کلّهم عدول.
مؤلّف کتاب فضائح الروافض به اين اصل عقيده دارد، همه صحابه حتى معاويه را عادل مى داند و مخالف عدالت معاويه را کافر و منکر قرآن و سنّت رسول الله قلمداد مى کند. و چون شيعه به چنين اصلى اعتقاد ندارد، آن را فضيحتى نابخشودنى دانسته و مانند ابوزرعه حکم تکفير شيعه را که به زعم وى علّتش انکار قرآن و سنّت رسول است، صادر مى نمايد مى نويسد:
و بدان که مقصود واضعان رفض، آن بوده است تا صحابه و تابعين [را] خائن و نامعتمد بکنند، تا اعتماد از شرع برخيزد؛ زيرا که چون منافق و بد دين و نامعتمد باشند، بر نقل ايشان و قولِ ايشان، اعتمادى بنماند؟.... چون اين معنى مقرر کرده باشى و ياران او را [يعنى ياران پيامبر را] به خائن و نامعتمد کرده باشى، مقصود خود بيابى و اعتماد از شرع او برخيزد که از ايشان بدين ها رسيد، چون ايشان ظالم و خائن و منافق بوده باشند، قرآن ايشان و نقل ايشان حجّت نباشد و او خود نيز همچنان باشد که اينها که گفته اند.
عَنِ المرءِ لاتُسأل و أبصر قرينُهُ فإنّ القرين بالقرائِنِ يقتدى. که چون اين کردى، ابطال سخن او [يعنى سخن پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله] کرده باشى؛ زيرا که چون بگفتى که شرع، خفيه است تا قائم آلِ محمد بيايد و شرع را قوّت دهد، باطن و تقيّه [را] قوّت کرده باشى و تقرير کرده که امام معصوم و منصوص بايد تا شرع از او بشنوى.۱۲
اين دليل مؤلّف، همان دليل ابوزرعه است که «انکار اصلِ عدالت صحابه، انکار قرآن و سنّت رسول الله صلى الله عليه وآله است و انکار قرآن و سنّت رسول الله، کفر است و منکر آنها کافر». از نظر مؤلّف فضائح الروافض، شيعه کافر است، چون به اصلِ عدالت کلِ صحابه عقيده ندارد؛ لذا با چنين پيشداورى غلط، از قبل مشخص است که تشيّع را چگونه مى فهمد و به ديگران مى فهماند. در مقابل، شيخ عبد الجليل مى کوشد که حقيقت شيعه را براى مخاطبان روشن نمايد.
اصل دوم: ممانعت از جرح و تعديل صحابه.
جرح و تعديل، براى توثيق يا تکذيب راوى حديث صورت مى گيرد. صحابه، راويان احاديث پيامبرند، بنا بر اين، براى تأييد يا نفى صلاحيت آنان، جرح و تعديل لازم است، امّا اهل سنّت مى گويند: صحابه در نقل حديث مانند ساير راويان هستند به جز جرح و تعديل؛ زيرا همه آنها عادل هستند و نيازى به جرح و تعديل آنها نيست. اين که چرا اهل سنّت مانع جرح و تعديل صحابه شده اند، فرصت مناسبى مى خواهد. شيعه، صحابه را مانند ساير راويان، مورد جرح و تعديل قرار مى دهد، بعضى را توثيق مى نمايد و عده اى را ثقه نمى داند و احاديث آنان را نمى پذيرد. اين امر، مطلوب اهل سنّت نيست. نويسنده کتاب فضائح الروافض به همين دليل با شيعيان از پايه و اساس مخالفت دارد. و شيخ عبد الجليل هم با دلايل کافى به او پاسخ داده و راه صحيح را باز مى نمايد.
اصل سوم: ممانعت از بررسى مشاجرات بين صحابه.
در زمان پيامبر و پس از رحلت آن حضرت، مشاجرات بسيارى بين صحابه واقع شد و حتّى جنگ هايى ميان صحابه (مثل جمل، صفين و نهروان) و کشته شدن عده اى از صحابه به دست گروه ديگرى از آنان به وقوع پيوست که نظريه عدالت صحابه را مخدوش مى کند. اهل سنّت در برابر چنين خدشه اى، از اصل و اساس مى گويند، نبايد به بررسى مشاجرات بين صحابه پرداخت. مؤلّف فضائح الروافض، تقصير همه اين مسائل را از امام على عليه السلام مى داند و به آن حضرت طعنه مى زند و بيچاره نمى داند که با اين کار نظريه عدالت صحابه را ويران مى کند؛ چون امام على عليه السلام و ياران صحابى اش، همه اصحاب پيامبرند و اگر يک طرف، عادل نباشند، کل نظريه مخدوش مى شود.
برخى از علماى اهل سنّت براى اين مشکل، اصول ديگرى را مطرح کرده اند، مانند اصلِ اجتهاد صحابه، اصل توبه، اصل عدم طرح منازعات صحابه، اصلِ واگذارى اين امور به خبرگان دينى، امّا به دليل اين که اين اصول در کتاب فضائح الروافض مطرح نيست، در اين مقاله هم اشاره نمى شود.
اصل چهارم: توقير صحابه.
در نظريه عدالت صحابه، اصلى وجود دارد به نام «توقير (تکريم و احترام به) صحابه». آنها مى گويند از لوازم توقير رسول الله، توقير اصحاب آن حضرت و پرهيز از توهين و تحقير اصحاب است. نويسنده فضائح الروافض در قسمت هاى بسيارى از کتاب خود، شيعه را متهم مى کند که اساس رفض، توهين به صحابه است. نمونه هايى از اين نظرات چنين است:
۱. «شتم أجِلاً صحابه و ترحم بلؤلؤ؛ ترسا، کشنده عمر و امامانِ دين را و بزرگان سلف را بد گفتن» (ص ۱۸). نويسنده فضائح الروافض اين امور را خبث عقيده شيعه معرفى کرده است.
۲. «اينک در اين عصر شاه نيکو سيرت، مظفر الدين، به قزوين، پيرى را از جمله داعيان رافضيان در آويخت که نام او خليفه بود و او معروف بود به شتم صحابه، و لوحکى که بر وى نماز کردى، در گردنش کردند» (ص ۲۰۸). شرح ماجرا در کتاب نقض (همين صفحه) آمده است. شاهد مثال عبارت «او معروف بود به شتم صحابه» است که آن را جرم بزرگ و وى را مستحق اعدام دانسته که اعدام هم شد.
۳. «و فضيحت اوّلشان که ايشان بدان متفردند آن است که همه، دشمنان صحابه رسول و سلف صالح و زنان رسول باشند، و همه را اهل اسلام ترحم کنند مگر رافضيان که از همه بيزارى کنند. و گويند: سى و سه هزار صحابه و تابعين کبار و حجره هاى رسول و مجتهدان راه حق، چون بوحنيفه و شافعى و مالک و احمد حنبل .... به دوزخ شوند ابد الآبدين که همه منافق بودند و به امامت قائم ايمان نداشتند» (ص ۲۵۱ ـ ۲۵۲).
مؤلّف فضائح الروافض مى گويد، فضيحت اول شيعه آن است که همه، دشمنان صحابه رسول و سلف صالح و زنان رسول باشند، سپس بر اصلِ لزوم توقير همه صحابه تکيه مى کند و مى نويسد: «همه را اهل اسلام ترحم کنند». لزوم ترحم به همه صحابه، همان اصلِ ضرورت توقير اصحاب رسول است که البته شيعيان، نيکانِ از اصحاب رسول را توقير مى نمايند. امّا پاسخ شيخ عبد الجليل به اين فراز از سخنان وى فوق العاده عالمانه است، ايشان مى فرمايند: «امّا شبهت نيست که شيعه اصوليه، مرتبت هر يک از اين جماعت، به اندازه گويند؛ على بهتر است از بوبکر، و حسن از عمر، و حسين از عثمان، و فاطمه از عايشه، و خديجه از حفصه، و صادق از ابوحنيفه، و کاظم از شافعى، و امامت بوبکر و عمر، اختيارِ خلق گويند و امامت على و اولادش، نصّ دانند از فضل خدا. و عاقلان دانند که اين نه دشمنى بوبکر و عمر باشد و نه دشنام و بد گفتنِ صحابه و تابعين. و اگر به خلافِ اين حوالتى هست، بر حشويه و غلاة است، نه بر اصوليان. و السّلامُ على مَنِ التّبع الهدى، لا على مَن کفَر و تولى (ص ۲۵۳ ـ ۲۵۴).
۴. «و گويند خلفا و ائمه و شهيدان و غازيان اسلام و علما و زُهّاد که نه رافضى بوده باشند، همه را در دوزخ اندازند و مواليان خود را از غاليان و رافضيان، در بهشت مى فرستند، اگر چه غمّاز و خمّار و بى نماز بوده باشند، از قم و کاشان و آوه و سارى و سبزوار و اَرم و رى. و بايد که به ولاى على و يازده امام، تولّا کرده باشند و تبرّا کرده باشند، از صدّيق و فاروق و از همه صحابه و ائمه دين» (ص ۲۹۶).
مؤلّف فضائح مى گويد از نظر شيعيان و مکتب تشيّع، شرط دخول در بهشت، تولاى على و يازده امام است همراه با تبّرى از ابوبکر، عمر، و همه صحابه و ائمه مذاهب اربعه. پاسخ اين اتّهام را شيخ عبد الجليل ذيلِ همين کلام بيان فرموده اند، امّا اصل مورد نظر، اشتهار اصلى و اساسى تشيّع و تسنّن است. عبارت فوق به اين معناست که تشيّع يعنى اسلام را از اهل بيت گرفتن و تسنّن به معناى به دست آوردن اسلام از طريق صحابه است.
۵. «کينه دين مى خواستند از صحابه و تابعين و غازيان اسلام؛ و در رسول، طعن نمى يارستند زدن، که کس قبول نمى کرد، در ياران و زنانش طعن زدند تا بدين غَمران را به خود کنند» (ص ۳۷۸).
مؤلّف فضائح الروافض مدعى است که شيعيان با رسول خدا مخالف اند و چون «در رسول طعن نمى يارستند زدن، که کس قبول نمى کرد» در يارانش طعن زدند.۱۳ امّا اولاً اين تهمتى به شيعيان است چون در ديدگاه تشيّع، بالاترين و والامقام ترين مخلوق خداوند، پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله است. ثانياً عدم قبول پيروان پيامبر و بيان ضعف هاى آنها، به معناى توهين به آن پيامبر نيست. خداوند متعال در قرآن کريم، همه اصحاب موسى را فاسق مى نامد، و اين هرگز اهانت به حضرت موسى عليه السلام نيست. هنگامى که قوم بنى اسرائيل مى بايست با جهاد وارد سرزمين موعود شوند، از اين حکم سرپيچى نمودند. ابتدا حضرت موسى عليه السلام فرمود: «يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِى کتَبَ اللهُ لَکمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِينَ» (۲۱ مائده).
آنگاه قوم موسى گفتند: «قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ» (۲۲ مائده).
سپس از موسى خواستند تا با خدايش برود و با آنها بجنگند: «قَالُواْ يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُواْ فِيهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّک فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ» (۲۴ مائده).
سپس خداوند مى فرمايد: «قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِى الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ» (۲۶ مائده).
کاملاً آشکار است که خداوند با فاسق دانستن اصحاب موسى، هيچ نوع اهانتى به حضرت موسى ننموده است؛ زيرا موسى با اختيار خود مطيع خدا بود و اصحاب موسى نيز با اختيار، از فرمان خدا و جهاد در راه خداوند سرپيچى کردند. و البته ناديده گرفتن حکم ولايت غدير، کمتر از سرپيچى اصحاب حضرت موسى عليه السلام نبوده است.
۶. «و اين همه بديشان، خود رافضيان کردند که دعوى دوستى و پيروى ايشان مى کردند و آن شيعى نامان رافضى لقبان که در سپاه على بودند، فرمانش نمى بردند و بر او اعتراض ها مى کردند و تعَنُّت مى نمودند و قولش را ردّ مى کردند و به تقيه و مداهنه منسوبش مى کردند» (ص ۳۷۹).
نويسنده نوسنّى، با اين مطالب به جاى نقدِ شيعه، مذهب خود را نقد مى کند؛ چون در سپاهيان امير المؤمنين عليه السلام جمع زيادى از صحابه بودند و حتى رئيس خوارج که در نهروان کشته شد، ذو الخويصره يا ذوالثريه بود. اين شخص، از اصحاب پيامبر بود و در غزوه حنين در مورد تقسيم غنايم، به رسول الله اعتراض کرد که حضرت فرمود: چگونه ديدى، وى گفت: عادلانه نبود. بدين ترتيب، اصلِ «الصحابة کلُّهُم عدول» مخدوش شده است.
۷. مؤلّف فضائح الروافض، ده صفت مشترک ملحد و شيعه را برمى شمرد و در بند ششم مى گويد: «ملحد، ذم بوبکر و عمر و همه صحابه و سلف کند و رافضى همين کند و اصل مذهب رافضى خود اين است» (ص ۴۴۸).
شيخ عبد الجليل در پاسخ اين تهمت مى نويسند: «و امّا آنچه گفته است که اصل مذهب رافضى همين است که صحابه را دشنام دارند، خطاى موحش است... شيعه اصوليه اثنى عشريه، نه دشنام و بغض بوبکر و عمر و عثمان، که خواجه انتقالى به فتواى خواجگان سنّى، لقب مجبّر مذهب، به تعصب و خصومت و تهييج عوام و اوباش و رُذّال النّاس، در اين کتاب بيان کرده است که شتم و عداوت بوبکر و عمر، پندارم نجات آخرت را بنشايد (ص ۲۵۲ ـ ۲۵۳).
شيخ عبد الجليل در پاسخ خود، يک حقيقت تاريخى را آشکار مى کند. و آن اين که هدفِ مؤلّف فضائح الروافض با بيان غيرعالمانه نظريه عدالت صحابه، تحريک عوام النّاس اهل سنّت، عليه شيعيان است تا از اين طريق بتواند جنگ مذهبى به راه اندازد و مسلمانان يکديگر را بکشند، و به همين دليل فرمود «شيعه اماميه، نجات آخرت را در عداوت ابوبکر و عمر نمى شناسد».
سه مطلب ديگر در کتاب فضائح الروافض بيان شده است که مجال شرح آنها نيست: صحابه و خلافت؛ ثروت صحابه؛ اصلِ مصاحبت. پاسخ هاى شيخ عبد الجليل به اين موارد کافى است و جايگاه اين اصول در اهل سنّت بحثى طولانى دارد. در پايان، در مورد پايه و اساس نقدهاى شيخ عبد الجليل به نظريه عدالت صحابه، ذکر اين مطلب ضرورى است که ايشان مانند ساير علماى بزرگ اسلام، تفاوت اصلى شيعه و اهل سنّت را اختلاف در مرجعيت علمى و دينى مى دانند که اهل سنّت به اصحاب مراجعه کرده اند و شيعيان، اهل بيت عصمت و طهارت را مرجع دينى اسلام بعد از رسول الله مى دانند. وى در باره خاستگاه تشيّع و مرجعيت اهل بيت مى فرمايد:
شيعه اصوليّه را استنادِ مذهب و طريقت، در معقولات با عقل و نظر باشد و بر اثباتِ توحيدِ خدا و عدل و پاکى و يگانگىِ [او] و عصمت و صدقِ همه انبيا و ائمّه. و اين طريقتْ خدا تقرير کرده است، و عقل عقيده بى تقليد و تعليم، فريشتگان آسمان ها همه اين مذهب دارند و بر اين اعتقادند، و انبيا را ـ عليهم السلام ـ در معقولات اين مذهب و طريقت بوده است.
امّا در شرايع و فروع، اگر خواهد که بداند که واضعِ مذهبِ شيعه که بوده است، اوّل خداى تعالى که او کتاب به جبرئيلِ امين داده و به محمّد فرستاده. و از اينجاست که شريعتِ منصوص گويند اين طايفه؛ چنانکه حق تعالى مى فرمايد: «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا».۱۴ آنگه بعد از آن رسول ـ عليه السلام ـ به اميرالمؤمنين على و همه صحابه و اهل البيت بگفته، و نقل افتاده به صحّتِ اسانيد از معتمدان به ما.
و در هر روزگارى معصومى بوده است که اگر خللى راه يابد [به دين] دفع کند، يا اگر شبهتى افتد در شرعيّات، حلِّ آن بکند. اوّل حسنِ على پسرِ فاطمه زهرا ـ عليهم السلام ـ نصّ و معصوم از قِبَلِ خدا. بعد از وى أبو عبدالله الشّهيد الحسين بن على، امام و مقتدا، و بعد از وى سيّدِ مجتهدان و زينِ عابدان عليّ بن الحسين، قبله اتقيا، و بعد از وى الامام محمّد بن على، باقرِ علمِ انبيا، و بعد از وى ابوعبدالله الصّادق جعفر بن محمّد، زَيْنِ اوليا، و بعد از وى کاظمِ عالم، موسى بن جعفر، از همه عيب و تهمت مبرّا، و بعد از وى غريبِ خراسان، دفينِ طوس، علىّ بن موسى الرّضا، و بعد از وى محمّد التّقي، صاحبِ صدق و صفا و معدِن وفا، و بعد از وى علىّ بن محمّد النّقي، زَيْنِ أصفيا، و بعد از وى الحسن بن عليّ العسکرى، امامِ ازکيا، و امروز مهدى است باقى ائمّه هدى و خاتم أوصياء محمّد مصطفى ـ عليه و عليهم صلوات ربّ العُلى.
واضعان مذهب شيعه اينانند؛ يعنى مقتدا و پيشواىِ اين جماعت اند، و شريعت خود منصوصٌ عليه است، و معارفِ عقلى خود معقول است. ابوجعفر بابويه فقيهى است مقدّم، و شيخ المفيد مفتى اى محترم، و مرتضى محقّقى است، و ابو جعفر طوسى مبرِّزى است در دين. کذلک هر يک را [که] اسامى ياد کرده است، نه واضع اند نه صاحبِ مذهب، نه مطاع اند نه مقتدا؛ ناقلانى اند معتمد، مستنبطانى اند أمينِ کافى.۱۵
شيخ عبد الجليل با اين بيان کافى، و وافى طريق مرجعيت دينى در شيعه را بيان فرمود و بر هر انسان عاقلى روشن و مبرهن است که تبعيت از اين سبيل، مرضى خداوند و مغنى عقل است و ديگر نياز به آن اصولِ عريض و طويل و مملو از توجيهات خاصّ عدالت همه صحابه نيست. بنا بر اين، اگر اهل سنّت بر طريق صحابه مى روند بروند، ولى دليلى وجود ندارد که شيعه را منکر قرآن و سنّت رسول الله بدانند و تکفير کنند. به نظر من، اين مبنايى براى وحدت مسلمانان است.
۱. عضو هيئت علمى دانشگاه بين المللى امام خمينى قدس سره قزوين.
۲. شيعه در اسلام، محمّد حسين طباطبايى، قم: انتشارات اسلامى، تابستان ۱۳۷۸، ص ۱۷۵ و ۱۷۶.
۳. همان، ص ۹۰.
۴. شيعه، مجموعه مذاکرات با هانرى کربن، محمّد حسين طباطبايى، قم: هجرت ـ مرکز بررسى هاى اسلامى، چاپ دوم، ۱۳۵۷، ص ۳۶.
۵. شهيد مطهرى در پاورقى نوشته اند: رجوع شود به رساله آقاى قوام الدين جاسبى قمى که به امر آية الله بروجردى در باره اسناد اين حديث تأليف کردند. مشخصات اثر که در اختيار اين جانب است به شرح زير است: حديث ثقلين، قوام الدين القمى الوشترى، تهران: المجمع العالى للتقريب بين المذاهب الاسلاميه، الطبعه الثالثه، ۱۴۲۸ق، ص۳۱ ـ ۶۳.
۶. مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، تهران: انتشارات صدرا، چاپ هشتم، ۱۳۸۰، ج ۳، ص ۲۷۷ ـ ۲۷۹.
۷. مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، تهران: صدرا، چاپ ششم، ۱۳۸۰، ج ۴، ص۸۵۸ ـ ۸۵۹، و نيز ص ۸۴۱ ـ ۹۴۵.
۸. حديث ثقلين، سخنرانى آية الله واعظ زاده خراسانى، ترجمه: محمد تقدمى صابرى ،مشهد: بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى، چاپ اول، ۱۳۸۹، ص ۶۰ـ۶۱.
۹. همان، ص ۸۹ ـ۹۰.
۱۰. همان، ص ۸۸.
۱۱. ديدگاه اهل سنّت در مورد اصحاب، محمّد بن عبد الله الوهيمى، ترجمه: اسحاق دبيرى العوصى، عربستان: وزارت اوقاف و ارشاد، ۱۴۲۷ق، ص ۸۱ (به نقل از: الکفايه، خطيب بغدادى؛ نظريه عدالت صحابه، احمد حسين يعقوب، ترجمه: مسلم صاحبى، تهران: سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، ۱۳۷۲، ص ۵۹ ـ ۶۰ (به نقل از الاصابه فى تمييز الصحابه، ابن حجر عسقلانى، ص ۱۷ـ۱۹)؛ الاصابه فى تمييز الصحابه، بيروت: دار الکتب العربيه، [بى تا]، ج ۱ ـ ۲، ص ۷؛ عدالت صحابه از ديدگاه تشيّع و تسنّن، على باقر شيخانى، مرکز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما، [بى تا]، ص ۱۵۵.
۱۲. نقض، شيخ عبد الجليل رازى قزوينى، تصحيح: ميرجلال الدين محدّث ارموى، قم: دار الحديث، چاپ اول، ۱۳۹۱، ص ۳۲۷، ۳۲۹ و ۳۳۰.
۱۳. مشابه اين سخن را دکتر محمد وهيبى از امام احمد حنبل نقل کرده است که مى گويد: «چون نتوانستند به رسول خدا بد بگويند، ياران اش را بد گفتند تا مردم، بگويند چه پيامبر بدى بوده که يارانش همه بد هستند». ديدگاه اهل سنت درباره اصحاب، ص ۸۱.
۱۴. از آيه ۷ سوره حشر.
۱۵. نقض، ص ۳۳ ـ ۳۴.