سبک بیانی تفسیر ابوالفتوح
در تاریخ ایران اسلامی بزرگ مردانی به چشم میخورند که شایستۀ توجه و تأمل بسیاری هستند. از آن میان «شیخ ابوالفتوح رازی» از جایگاهی خاص برخوردار است؛ زیرا که او ادیب، محقق، فقیه، محدث، متکلم، واعظ و متذکری آشنا به تصوف و عرفان بوده و صاحب یکی از اولین تفسیرهای فارسی شیعی است. در خصوص این شخصیت و اثر گران سنگش، موسوم به تفسیر روض الجنان مقالات گوناگونی به رشته تحریر درآمده است و هر یک بنا به فراخور دید نویسندگانش نقشی از چهره او به تصویر کشیدهاند.
در این مقاله برآنیم تا به صورت اختصار، به برخی از مهمترین جنبههای سبک بیانی تفسیر ابوالفتوح رازی اشاره کنیم.
در این مقاله مباحث زیر مطرح گردیده است:
۱. تعریف سبک،
۲. ویژگیهای سبکی تفسیر ابوالفتوح رازی.
سبک
سبک در زبان عربی به معنای «گداختن و ریختن زر و نقره» است و سبیکه پارۀ گداختۀ زر و نقره را گویند؛ ولی ادبای اخیر سبک را، روی مجاز، به معنای طرز خاصی از نظم و نثر به کار بردهاند و آن را برابر واژۀ Style اروپاییان میدانند.
سبک، در اصطلاح ادبی، روش و شیوۀ خاص بیان افکار از طریق ترکیب کلمات، انتخاب الفاظ و طرز تعبیر است و شیوۀ خاصی است که هر نویسنده یا شاعر در اثر خود دنبال میکند. سبک هر فرد، حال فکر، اندیشه، اعتقاد باور و احساس او نسبت به جهان درون و بیرون است.
بنابراین، با توجه به آثار هر کس میتوان تا حدودی به شخصیت، اعتقادات، باورها و احساسات صاحب اثر و هنر پی برد.
ویژگیها و مشخصات هر اثر، سبک آن اثر را به وجود میآورد؛ به گونهای که ممکن است چندین اثر در عین حال که مربوط به یک دوره و یک سبک به طور عام باشند، هر یک به تنهایی نیز ویژگیهایی داشته باشد که آن را از آثار دیگر متمایز میسازد.
تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی از جهت فصاحت الفاظ و عبارت بر عموم تفاسیر فارسی شیعه رجحان و برتری دارد. با آن که مفسر گران قدر اصلاً از نژاد عرب است، اما به دلیل آن که خاندان او سالهای دراز در سرزمین ایران زیسته است و خود شیخ ابوالفتوح رازی در ادب و زبان فارسی، از نظم و نثر، تبحر کامل و وافر داشته است، کتاب او از برترین نمونههای نثر فصیح فارسی است و لطف تحریر و ظرافت بیانی که در آن دیده میشود، در کمتر تفسیری فارسی میتوان یافت. مؤلف در ادب، بیان، معانی، صرف، نحو، لغت و ... نهایت جهد و تلاش خود را به کار برده است؛ الفاظ و واژگان، به شکلی دقیق، در جایگاه خود قرار گرفتهاند و هر یک معنا و مفهومی خاص را مطرح میسازند. در این جا به ذکر مهمترین خصوصیات سبکی تفسیر گرانبهای ابوالفتوح رازی میپردازیم.
مهمترین ویژگیها
۱. ایجاز و اختصار
ایجاز در اصطلاح ادبی عبارت است از کوتاه کردن کلام و آوردن لفظ اندک با معانی بسیار. به عبارت دیگر، ایجاز آن است که نویسنده و یا گوینده آنچه را که در ضمیر اوست و قصد تفهیم و بیان آن را دارد، در عبارتی کوتاه و الفاظی اندک، با رعایت فصاحت و بلاغت، چنان بپروراند که تمام مقصود او را بفهماند؛ بدون آن که در بیان معنا ایجاد ابهام شده باشد، مانند:
جمله حاضران بیعت کردند، الا جد بن قیس که او منافق بود.۱
از رسول ـ علیه السلام ـ که در وصف دوزخ گفت: «این آتش که شما بینی، در دنیا جزوی است از هفتاد جزو آتش دوزخ».۲
۲. کوتاهی جملهها
یکی دیگر از اختصاصات این تفسیر بزرگ شیعی کوتاه بودن جملههای آن است. البته این ویژگی لازمۀ «ایجاز» است و در نثرهای دورۀ قبل از ابوالفتوح رازی بسیار مرسوم بوده است؛ مانند:
گفت: یا غلام، چه نامی؟ گفت: آنچه تواَم خوانی. گفت: چه خوری؟ گفت: آنچه تواَم دهی. گفت: چه پوشی؟ گفت: آنچه تواَم پوشانی. گفت: چه کنی؟ گفت: آنچه تواَم فرمایی. گفت: چه اختیار کنی؟ گفت: من بندهام. بنده را با اختیار چه کار؟! گفت: این بندۀ راستین است. او را بخرید.۳
۳. استفاده از احادیث گهربار رسول اکرم صلی الله علیه و آله و ائمۀ اطهار علیهم السلام و سخنان دیگر بزرگان
مفسر فاضل تفسیر، هر جا که لازم بداند، برای شرح و بسط کلام و ادله آوردن سخن آن را مزین به احادیث رسول اکرم صلی الله علیه و آله و ائمۀ اطهار علیهم السلام میکند. ابوالفتوح در برخی موارد مأخذی را که از آن حدیث نقل کرده، ذکر نمیکند. در اینجا به ذکر نمونههایی از سخنان گهربار پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و ائمۀ معصوم علیهم السلام که در تفسیر ابوالفتوح آمده است میپردازیم.
در مورد سخن گفتن حضرت عیسی بن مریم علیهما السلام در گهواره حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل میکند که:
روایت کردهاند از رسول ـ علیه السلام ـ که او گفت: پنج کس سخن گفتند پیش از وقت گویایی؛ شاهد یوسف و شهد شاهد من اهلها، و کودک مشاطۀ دختر فرعون، و عیسی ـ علیه السلام ـ، و صاحب جریح، و فرزندان زن که اصحاب الاخدود را بسوختند.۴
ابوهریره روایت کرد که رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ گفت: نباید تا کسی را از جای خود برخیزاند، بل بگوید مرا جای باز کنید.۵
از رسول صلی الله علیه و آله و از امیر المؤمنین علی ـ علیه الصلوة و السلام ـ که: انهما نجدان نجد الخیر و نجد الشر فما یجعل نجد الشر احب إلیکم من نجد الخیر. گفت: آن دو طریق است؛ طریق خیر و طریق شرّ. چیست آن که راه شرّ به نزدیک شما دوستتر کرده است از راه خیر.۶
راوی خبر گوید عبدالملک بن هرون عنتره، عن أبیه، عن جده از أمیرالمؤمنین که او گفت: یک روز به گرمگاه در نزدیک رسول ـ علیه السلام ـ شدم. چون بنشستم، مرا گفت: یا علی! هذا جبرییل یقرئک السلام؛ جبرییل حاضر است و تو را سلام میکند. من گفتم: علیک و علیه السلام یا رسول الله؛ سلام خدای بر تو و بر او باد. آن گه گفت: بیش در آی. من نزدیک رسول شدم. گفت: جبرییل میگوید تو را که از هر ماهی، سه روز روزه دار تا خدای تعالی به روز اول ده هزار ساله روزه بنویسد، به روز دوم سی هزار سال و به روز سهام صد هزار ساله. من گفتم: یا رسول الله، بپرس تا خود این مرا باشد خاص، یا جمله مردمان را عام. گفت: یا علی، این تو راست و هر که مثل عمل تو کند از پس تو. من گفتم: یا رسول الله، این ایام کدام است؟ گفت: که ایام از هر ماهی سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم ... .۷
باقر ـ علیه السلام ـ گفت: بالباطل، ای بالیمین الکاذبه؛ به سوگند دروغ ... و صادق ـ علیه السلام ـ گفت: خدای تعالی دانست که در این امت حاکمان باشند که به ناحق حکم کنند. خدای تعالی بندگان را نهی کرد از آن که به حکومت نزد ایشان شوند و اصل باطل ذاهب و زایل باشد.۸
از سخن دیگران، بجز معصومان، مانند حسن بصری، عکرمه و ... نیز استفاده میکند؛ مثلاً در باب سخن گفتن حضرت عیسی بن مریم علیهما السلام در گهواره مینویسد:
در او دو قول گفتند؛ یکی آن که در آن حال که این میگفت، خدای تعالی وحی کرد به او، و او را پیغمبری داد و آن سخن گفتند پیش از وقت معجز او، و این ظاهر قرآن است و مذهب ما این است. و این قول حسن بصری و عکرمه و اخبار جبایی است ... ابن الاخشار گفت: این مقدمۀ معجز ارهاص و ترشیح او بود و در آن خلاف کردند که عیسی در این وقت چند گاهه بود. کلبی گفت: چهل روزه.۹
حسن بصری گفت: خدای تعالی ایوب را امتحان کرد به انواع بیماری، و بیماری بر او دراز شد و خویشان و دوستان را از او ملال آمد و همه او را رها کردند، مگر رحمت که اهل او بود.۱۰
۴. به کار بردن اشعار فارسی و عربی
مفسر تفسیر، به رسم عموم تفاسیر، و برای بیان جنبههای متفاوتِ کاربرد زبان و روشن کردن مطالب، از شواهد بسیاری از جمله اشعار فارسی و عربی بهره گرفته است. اشعار عربی که به عنوان شاهد مثال ذکر شده بسیار زیاد است و عموماً از شعر علما و بزرگان عرب استفاده شده است. مهمترین شعرای عرب ـ که ابوالفتوح از شعر آنان در اثر خود بهره گرفته است ـ عبارت اند از: ابو عبیده، ابو عبید، مبرد، فراء، اخفش، مؤرج سدوسی، مفضل بن سلمه، ابن کیسان، زجاج، رمانی، ثعلب، ابن قتیبه و ... .
مؤلف، علاوه بر اشعار بسیار عربی، از تعداد محدودی شعر فارسی نیز به عنوان شاهد مثال استفاده کرده است. وی این اشعار فارسی را از محفوظات ذهنی خود نقل کرده است و معمولاً اشارهای به نام شاعران اشعار ندارد و فقط به ذکر شعر قناعت کرده است.
چند مثال از اشعار فارسی موجود در تفسیر ابوالفتوح:
تو را گر همی راه حق جویی اول بودووووویتیییی
طلب کرد باید سبیل الرشادی بببببببببببببببببببب
پس از نیستی زاد این راه سازی ببببببببببببببببب
کجا بهتر از نیستی هست زادی بببببببببببببببببب
صلاح تو در کشتن توست وانگه ببببببببببببببببب
صلاحی است ای مضمر اندر فسادی ببببببببببببب
نبینی که پروانۀ شمع هر گه بببببببببببببببب
که بر باطنش چیره گردد ودادی ببببببببببببب
بری گردد از خویش و بر صدق دعوی بببببببب
کند خویشی خویشتن چون رمادی ... ببببب
ایا مانده بر موجب هر مرادی بببببببببببببببب
شب و روز در محنت و اجتهادی ببببببببببببب
نه در حق خود مر تو را انزجاعی بببببببببببب
نه در حق حق مر تو را انقیادی ببببببببببببب
چو دیوانگان دایم اندر تفکر بببببببببببببببببب
که گویی مرا چون برآید مرادی بببببببببببببب
ز بهر دو روزه مقام مجازی ببببببببببببببببببب
بهر گوشۀ کرده ذات العمادی ببببببببببببببببب
همانا بخواب اندری تا بدانی ببببببببببببببببببب
که ما را جز این است دیگر معادی۱۱ بببببببب
در تفسیر آیۀ «و إذا طلقتم النساء فلبغن اجلهن فامسکوهن بمعروف او سرحوهن باحسان و لا تمسکوهن ضراراً» مینویسد:
معنی آیه آن است که چون زنان را طلاق دادی و ایشان عده به نزدیک آخر رسانیدند، اگر رغبت باشد شما را به ایشان رجعت کنی بکنی بر وجه معروف، و اگر نباشد امهال و تخلیه کنی تا عدۀ ایشان به سرآید و از بند شما بیرون شوند و ایشان را معذب نداری، بین الباب و الدار لا ایما و لا ذات بعل، نه شوهر دارند و نه ندارند. به شما زن بیشوهر باشند و از بند شما نارسته شوهری دیگر نتوانند کردن و غرض از آیۀ نهی از ضرار است و این نوعی تعذیب باشد. و خدای تعالی نهی میکند از این و آن. شاعر پارسی این معنی در نظم آورد، در حق کسی که او را به وعدهای خلاف معذب میدانست و جواب کلی نمیداد تا آیس شدی و الیأس احدی الراحتین. پس او ممدوحش را میگوید:
یا مرکز معروف و یا معدن احساس بودووووویتیییی
جز من ز تو با شکر سراسر همه انسان بببببببببببببببببببب
ز احسان و ز معروف نزیبد چو منی ببببببببببببببببب
نه امساک به معروف نه تسریح باحسان۱۲ بببببببببببببببببب
* * *
سیمرغ نهای که بیتو نام تو برند بببببببببببب
طاوس نهای که با تو در تو نگرند ببببببببببببببببب
بلبل نهی که بر نوای تو جامه درند ببببببببببب
آخر تو چه مرغی و تو را با چه خرند بببببببببببببب
در ادامه بیت ذیل را میآورد:
از درد دل محبْ حبیب آگه نیست بببببببببببب
مینالد بیمار و طبیب آگه نیست۱۳ ببببببببببببببییبببببببببب
* * *
تا لا جرم ز سدره همی گفت جبرییل بببببببببب
بر دست و زور و پنجۀ بازوش لافتی۱۴ ببببببببب
* * *
فریدون فرخ فرشته نبود بببببببببببببببببببببببببب
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود۱۵ ببببببببببببب
که این بیت از شاهنامۀ فردوسی است.
آزاد مکن ز بندگی هیچ مرا ببببببببببببببببببب
کین بندگی از هزار آزادی به۱۶ بببببببببببببببب
* * *
چندان که همی نگه کنم در کارم ببببببببببببب
در دست من امروز به جز حسرت نیست ببببب
۵. تکرار
در سبک نثر دورۀ اول، تکرار واژگان و الفاظ عیب شمرده نمیشود. تفسیر ابوالفتوح ـ که به شیوۀ نثر در دورۀ اول نوشته شده است ـ چنین است و تکرار را در آن مشاهده میکنیم. گاه تکرار در یک واژه، گاه تکرار در یک جمله و گاه تکرار یک فعل در جملههای پی در پی است. در دورههای بعدی نثر فارسی، تکرار بیش از حد، از عیوب فصاحت و بلاغت محسوب میشود و عجز و ناتوانی نویسنده را میرساند. اما قاعدۀ تکرار در نثر قدیم ما، از عهد اوستا تا عهد ساسانیان به خوبی مشهود است و نویسندگانی بعد از آن، مثل ابوالفتوح به این سنت قدیم توجه دارند؛ مانند تکرار واژههای «سرای» و «بسوختی» این عبارت از تفسیر ابوالفتوح:
شبی فرعون در خواب دید که آتشی از بیت المقدس برآمدی عظیم و گرد سرای فرعون را فراگرفتی و در سرای او افتادی و سراهای او بسوختی و در سراها قبطیان افتادی و بسوختی و بنی اسراییل را هیچ گزندی نکردی ... .۱۷
البته قابل ذکر است که ابوالفتوح فعل را در موارد بسیار محدود به قرینۀ لفظی حذف میکند؛ مانند: شرط بندگی آن است که با خالق به صدق باشی و با خلقان برفق»،۱۸ که فعل «باشی» از آخر جمله به قرینۀ لفظی حذف شده است.
۶. استعمال یای تأکید بر سر فعل ماضی، مصدر و صیغههای منفی
شامخین بانو فهم به رسول ـ علیه السلام ـ بگذشتندی تکبیرکنان ... .۱۹
... بایستادم روز احد چون شما بگریختی و شب غار، جان تسلیم کردم.۲۰
... ایشان چون رسول را بدیدند و سخن او بشنیدند، دانستند که آن از نزعات شیطان است.۲۱
۷. استفادۀ صیغۀ فعل مفرد مخاطب با فاعل جمع
از غرایب استعمال این کتاب ـ که در سرتاسر آن بسیار مکرر مشاهده میشود ـ استعمال صیغۀ فعل مفرد مخاطب یا فاعل جمع است؛ مثلاً «شما میآیی» و «شما میروی» که بعضی امثله آن محض نمونه، ذیلاً متذکر خواهد شد. گویا در برخی لهجات محلی ایران دال آخر صیغۀ جمع مخاطب را یعنی دال فعلهای «کنید» و «خورید» و مانند آن را به کلی حذف میکنند. مؤلف، این تعبیر غریب را به جای تعبیر قیاسی معمولی و به عوض آن استعمال نکرده است، بلکه هر دو طریقه را (یعنی هم «شما میخورید» را و هم «شما میخوری») توأماً و گاه در ضمن یک جمله و یک عبارت با هم به کار میبرد. اینک چند مثال از این استعمال عجیب:
و شما ای جماعت اوس و خزرج، بر کنارۀ کندۀ دوزخ بودی فانقذکم منها؛ خدای تعالی شما را برهانید. و این مثل است؛ یعنی شما نزدیک بودی که در دوزخ رفتی ... .۲۲
مؤمنین ضعیف دل مشوی به این هزیمت که به شما رسید، و دلتنگ میشوی به این غنیمت که از شما فوت شد و شما غالبتر باشی اگر به قضا و وعدۀ خدای ایمان داری.۲۳
گویند یکی از جملۀ صالحان به بازار رفت تا بندۀ خود غلامی را پیش آوردند. گفت: یا غلام، چه نام داری؟ گفت: فلان. گفت: چه کار داری؟ گفت: فلان. گفت: نخواهم این را دیگری بیاری.۲۴
او گفت: خاموش شوی، ایشان خاموش شدند.۲۵
گفتند: ما از تو مسائل خواهیم پرسیدن که جز پیغامبر مرسل یا فرشتۀ مقرب نداند، اگر جواب دهی، ما بدانیم که تو پیغمبری خدای را. رسول ـ علیه السلام ـ گفت: بپرسی ... .۲۶
و حلال نباشد شما را چیزی که به زنان داده باشی بازستانی.۲۷
او را برای آن ذوالکفل خواندند که کفالت و پابندانی هفتاد پیغامبر بکرد و ایشان را از قتل برهانند و ایشان را گفت: شما بروی که اگر مرا بکشند، تنها به بود که شما هفتاد مرد را.۲۸
و کیف تکفرون، چگونه کافر شوی شما.۲۹
درِ خیبر من کندم؛ چون شما عاجز بودی، و بایستادم روز احد؛ چون شما بگریختی، و شب غار، جان تسلیم کردم؛ چون شما ابا کردی، و جواب مسائل من دادم؛ چون شما جاهل بودی به آن.۳۰
خدا بیان میکند برای شما تا گمراه نشوی.۳۱
رسول گفت: رها کنی تا بیاید ... .۳۲
... مالهایی که شما نتوانی ببردن و بخوردن از آن مردمان، بد دهن حاکمان باز منهی و تحفه ایشان نکنی ... .۳۳
۸. استعمال «ها» به همراه برخی از افعال
یکی دیگر از موارد استعمال رایج در این کتاب، افزودن «ها» بر اول برخی افعال است. «ها» در این تفسیر عموماً به همراه فعل «گرفتن» به کار رفته است. گویا این شیوۀ استفاده را مؤلف از برخی لهجههای محلی ایرانی گرفته است؛ مانند:
و بعضی دگر گفتند آن که عقدۀ نکاح به دست او باشد، شوهر است و معنی آن چنین گفتند: الا أن یعفون؛ الا که زنان عفو بکنند هیچها نگیرند.۳۴
با او گویند: اقبض فیقبضها گیرد، اوها گیرد. بار دیگرش گویند: اقبض، اوها گیرد.۳۵
رسول گفت: رها کنی تا بیاید. چون نزدیک درآمد، حربه از دست حارث بن الصمه ها گرفت و حربه بر گردن او زد.۳۶
و قال لاتخذن من عبادک نصیباً مفروضاً؛ و گفت یعنی شیطانها گیرم از بندگان تو نصیبی مقدر مقطوع.۳۷
مردم دست به پشت او ها میزدند و او را میانداختند و او پس مینگرید.۳۸
۹. آوردن افعال با پیشاوندیهای قدیم (فرا، فراز، باز، فرو، بر، او، آ)
آن که به قدم اختیار به طوع به اسلام درنیامد، به تیغ دمار از سر او برآورد.۳۹
... فلان مرد شبان است مردم تعجب کردند و فروماندند.۴۰
همۀ رنجها که او را بود بیرونی زایل شد و او را قوت و جمال و رنگ و روی باز آمد.۴۱
مردی را دید که او را شناخت.۴۲
خدای تعالی فرمان داد تا ابری برآمد.۴۳
خدای تعالی گفت: مسلمانان، جای باز کنید که درآنید.۴۴
خدای تعالی بفرماید تا حجاب بردارند و نوری از عظمت پیدا شود که جملۀ مؤمنان به سجود درآیند بر وی و سجده کنند. و آنان که منافقان باشند و مرائیان و غیاده ایشان خالص نبوده باشد، خدای را خواهند تا سجده کنند، نتوانند؛ پشت ایشان به مانند سروهای گاوان خشک شود. چون جهد کنند تا سجده کنند، به قفا باز افتند.۴۵
۱۰. کاربرد فعل استمراری با پسوند «ی»
اگر آن زن پیش ابراهیم نان آوردی یا خرما و ابراهیم بر آن دعا کردی در همۀ زمین جای نبودی که گندم و خرما بیشتر بودی از آن که به مکه.۴۶
چون انس ما را حدیثی گفتی از رسول ـ علیه السلام ـ، و ما را معنی مفهوم نشدی.۴۷
اگر جایی قحطی بودی و باران نیامدی، به برکت قدم او باران آمدی و خصب و چیز پیدا شد.۴۸
... پدرم را خواستی گفت ...۴۹
... چون آن بدیدندی از غم حسرت بمردندی.۵۰
چرا پرستی جمادی را که نشنود و نبیند و از تو هیچ غنا و کفاف نکند ... .۵۱
عبدالله عمر گفت: از رسول ـ علیه السلام ـ حدیثی شنیدم که اگر یک بار یا دو بار شنیدمی نگفتمی جز آن که هفت بار شنیدم ... .۵۲
۱۱. استفاده از فعلهای شرطی، تردیدی، مطیعی، استمراری با یای مجهول و استفادۀ فعل متکلم مع الغیر در فعلهای تردیدی یا شرطی به شکل خاص
یکی دیگر از ویژگیها سبکی تفسیر ارزشمند ابوالفتوح عبارت است از استفادۀ فعلهای شرطی، تردیدی، مطیعی، استمراری با «یای مجهول» و استفادۀ فعل متکلم مع الغیر در فعلهای تردیدی یا شرطی مزبور به شکل خاصی که فقط در قرون چهارم و پنجم معمول بوده است؛ مانند: «کردمانی»، «دیدمانی», «مردمانی».
زید بن ارقم گوید که ما در عهد رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ در نماز سخن گفتمانی با یکدیگر، و چون یکی در نماز پهلوی یکی ایستاده بودی، از او پرسیدی که نماز چند کردی. او جواب دادی. و چون کسی درآمدی و سلام کردی، جواب سلام دادندی توی. و هر کس به حاجت خود سخن گفتی و روا بودی تا این آیه آمد که «و قوموا لله قانتین». سخن گفتن حرام شد.۵۳
چون انس ما را حدیثی گفتی از رسول ـ علیه السلام ـ، و ما را معنی مفهوم نشدی، پیش حسن بصری آمدمانی ... .۵۴
ابو جعفر الباقر روایت کند از جابر عبدالله انصاری که او گفت: ما جماعت انصار فرزندان را بر علی ابوطالب عرض کردمانی. هر که او را دوست داشتی، دانستمانی که حلالزاده است و هر که او را دشمن، دانستمی که حرامزاده است. ما جماعت انصار هر که ما را حاجتی بود به رسول علیه السلام را وسیله کردمانی تا حاجت ما روا کردی.۵۵
سالی قحطناک آمد بر ایشان و ایشان رنجور شدند. میگفتند: کاشکی بمردمانی تا از این محنت برستمانی.۵۶
گفتند: اگر خدای ما را هدایت دادی، متقی بودمانی؛ یعنی برای آن نبودیم که خدای تعالی هدایت نداد. و این دروغ است بر خدای.۵۷
۱۲. استفاده از فعل «شدن» در معنای «رفتن»
منصور عمار گوید: سالی از سالها به حج خانۀ خدا میشدم، به کوفه فرود آمدم ...۵۸ عجوزهای را دیدم که در سرای میشد ... منصور عمار گوید: در مسجدی شدم، جوانی را دیدم نماز میکرد ... چون سلام نماز بداد، فراز شدم ... .۵۹
او با صومعه شد و به عبادت مشغول گشت ... .۶۰
۱۳. به کار بردن حرف «را» در معنای اختصاص
حق تعالی گفت: اکنون آدم را سجده کنی. علما در آن خلافت کردند. بعضی گفتند: سجدۀ عبادت بود و آدم در میانۀ قبله بود و سجدۀ خدای را بود.۶۱
نیم دانی که ملک آسمان و زمین خدای راست.۶۲
مشرق و مغرب خدا راست.۶۳
۱۴. استفاده از پارهای ادوات عربی، مانند: عند، انما، اما، سواء و ...
ظاهراً این ادات، حروف و ظروف در روزگار مؤلف در زبان فارسی رایج بوده و در زبان گفتار و نوشتار به کار میرفته است؛ مانند ادات «لکن، الا، اما ولو این که، کما این که ...» که امروزه در زبان فارسی استفاده میشود.
سواء در تعبیر «سواء اگر ... و اگر»؛ یعنی خواه این و خواه آن.
و سوگند جز به خدا یا به نامی از نامهای او درست نباشد. چون گوید: و حق الله، سوگند نباشد؛ سوا اگر قصد سوگند کند و اگر نه. و چون گوید: حلف یا احلف یا اقسم و نگوید بالله یا نامی از نامهای خدا، نزدیک ما سوگند نباشد؛ سواء اگر به نیتش سوگند باشد و اگر نباشد.۶۴
آن کس که مباح کند، مستحق ذم نباشد؛ سوا اگر مؤمن بود و اگر کافر.۶۵
این همیشه حرام است؛ سواء اگر ایشان اختیار تحصن کنند و اگر نکنند.۶۶
تعریض به قذف، قذف نباشد به نزدیک ما؛ سواء اگر در حال غصب باشد و اگر در حال رضا.۶۷
این هر دو حد بر جمله محصنان باشد؛ سوا اگر پیر باشند و اگر جوان.۶۸
اما به کسر همزه در تعبیر «اما ... و اما» به تکرار اما، یعنی «یا این و یا آن». در تفسیر آیۀ «الله نور السموات و الارض» گوید:
وصف خدای تعالی کردن به نور بر حقیقت روا نباشد؛ بر سبیل توسع. و مجاز روا بود، علی احد الوجوه؛ اما به معنی منور؛ چنان که گفتمی عدل به معنی عادل، و اما به معنی هادی، و اما علی الطریق المدخ.۶۹
رمانی گفت: کفرْ تضییع حق نعمت باشد؛ اما به جحود، و اما آنچه جاری مجرای آن بود در عزم و جزم.۷۰
[قارون] گفت: رأی من آن است که فلان زن فاجره را بیاورم و او را جعلی دهیم تا او در موسی آویزد و او را متهم کند به خود و برو تشنیع زند، که چون این حال برود، بنی اسراییل برو خروج کنند؛ اما بکشند، و اما بازار او شکسته شود و او را رها کنند.۷۱
۱۵. استفاده از واژههای مشکل
گاهی مفسر عظیم الشأن این تفسیر، البته به صورت محدوده، از واژههای سخت و غیر مأنوس استفاده میکند که برای درک صحیح این واژگان نیازمند مراجعه به کتب لغت هستیم.
این احتمال وجود دارد که بسیاری از این واژهها در روزگار مؤلف در همان معانی مورد استفادۀ مفسر به کار میرفته است و امروزه بر اثر گذر زمان، این واژگان مورد استفاده قرار نمیگیرد. مهمترین این الفاظ و کلمات عبارتاند از: بجارده (بیجارده)، خوار در معنای آسان، ککج، یاسه، آیس و ...
بجارده و بیجارده: به معنای مهیا، معد و آماده. بجاردن به معنای مهیا کردن و آماده ساختن به کار رفته است:
رسول (ص) گفت: چون مؤمن را وفات نزدیک رسد، خدای تعالی آنچه برای او بجارده باش به او نماید؛ از ثواب و کرامت.۷۲
قال قرینه؛ قرین او گوید (یعنی فرشتۀ موکل): هذا ما لدی عتید؛ این آن است که به نزدیک من نهاده، و بیجارده بوده. اشاره به دیوان عمل اوست، ای معد محفوظ.۷۳
انداخت: به معنای مکر و توطئه:
و مکروا مکر کردند: یعنی کفار بنی اسراییل. و مکر ایشان اینجا تدبیر و انداخت قتل عیسی بود و این آن گه بود که عیسی را براندند و بیرون کردند.۷۴
خوار: به معنای آسان:
کاری خوار یا دشخوار.۷۵
درختْ سُنب و درختْ سُنبه: به معنای موریانه:
... یکی گفت از ایشان که من بروم و بنگرم ... بنگرید سلیمان مرده بود بیرون آمد و مردم را خبر داد از مرگ سلیمان. مردم در رفتند و بدیدند و عصای سلیمان، برداشتند بنگریدند درخت سنب خورده بودند. ندانستند که او چند گاه است تا مرده است. درخت سنب را بگرفتند و بر عصا نهادند یک شبانه روز تا مقداری از آن بخورد آن گه بر آن حساب کردند. چون بنگریدند، یک سال بود تا سلیمان مرده بود.۷۶
ککج: به معنای تره تیزک که به عربی جِر جیر گویند:
بر آنجا پنج نان بود و بر هر نانی ناری بود پوست باز کرده، و بر هر ناری سیبی و از انواع ترهها، بر آن خوان همه چیز بود ما خلا الثوم و الجرجیر مگر سیر و ککج و برمیان آن سفرۀ سرخ بود.۷۷
یاسه: به معنای آرزو:
جبرییل آمد و گفت: خدایت سلام میکند و میگوید تو را با مکه یاسه میباشد.۷۸
مدتهاست تا ما را به تو یاسه و آرزومندی است.۷۹
آیس: به معنای ناامید، مأیوس:
فرمود که روی به کعبه کن. آیس شدند و آن اظهار مودتی که میکردند نیز کردند.۸۰
۱. تفسیر روح الجنان و روح الجنان، ابوالفتوح رازی، قم: کتابخانۀ آیت الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴ ق، ج ۵، ص ۹۴.
۲. همان، ج ۱، ص ۶۷.
۳. همان، ج ۱، ص ۳۲ و ۳۳.
۴. همان، ج ۳، ص ۴۷۰.
۵. همان، ج ۵، ص ۲۷۲.
۶. همان، ص ۵۳۴.
۷. همان، ج ۱، ص ۲۸۳.
۸. همان، ص ۳۰۴.
۹. همان، ج ۳، ص ۴۶۹ ـ ۴۷۰.
۱۰. همان، ص ۵۶۳.
۱۱. همان، ج ۱، ص ۳۲۳ و ۳۲۴.
۱۲. همان، ص ۳۹۳ و ۳۹۴.
۱۳. همان، ص ۴۵۹.
۱۴. همان، ص ۶۴۰.
۱۵. همان، ج ۲، ص ۳۹.
۱۶. همان، ج ۵، ص ۲۹۶.
۱۷. همان، ص ۱۱۳.
۱۸. همان، ص ۳۲.
۱۹. همان، ج ۵، ص ۱۸۹.
۲۰. همان، ج ۱، ص ۷۸۶.
۲۱. همان، ص ۶۱۳.
۲۲. همان، ص ۶۲۱.
۲۳. همان، ص ۶۵۷.
۲۴. همان، ص ۳۲.
۲۵. همان مأخذ پیشین، ص ۶۸.
۲۶. همان، ص ۱۰۳.
۲۷. همان، ص ۳۹۰.
۲۸. همان، ص ۴۱۴.
۲۹. همان، ص ۶۱۳.
۳۰. همان، ص ۸۷۶.
۳۱. همان، ج ۲، ص ۸۵.
۳۲. همان، ج ۱، ص ۶۱۶.
۳۳. همان، ج ۱، ص ۳۰۴.
۳۴. همان، ص ۴۵۰.
۳۵. همان، ص ۸.
۳۶. همان، ج ۱، ص ۶۱۶.
۳۷. همان، ج ۲، ص ۴۸.
۳۸. همان، ج ۱، ص ۵۴۱.
۳۹. همان، ج ۳، ص ۴۶۹.
۴۰. همان، ص ۴۷۱.
۴۱. همان، ص ۵۶۳.
۴۲. همان، ص ۵۶۳.
۴۳. همان، ص ۵۶۳.
۴۴. همان، ج ۵، ص ۲۷۱.
۴۵. همان، ج ۵، ص ۳۸۱.
۴۶. همان، ج ۱، ص ۱۳۱.
۴۷. همان، ص ۱۳۶.
۴۸. همان، ج ۳، ص ۴۷۰.
۴۹. همان، ج ۳، ص ۴۷۰.
۵۰. همان، ص ۴۷۵.
۵۱. همان.
۵۲. همان، ص ۵۶۵.
۵۳. همان، ج ۱، ص ۴۰۹.
۵۴. همان، ص ۶۳۶.
۵۵. همان، ج ۲، ص ۱۴۴.
۵۶. همان، ج ۱، ص ۴۱۴.
۵۷. همان ،ج ۴، ص ۴۹۹.
۵۸. همان، ج ۱، ص ۶۷.
۵۹. همان، ص ۶۸.
۶۰. همان، ج ۲، ص ۴۷۱.
۶۱. همان، ج ۱، ص ۸۷.
۶۲. همان، ص ۱۸۰.
۶۳. همان مأخذ، ص ۱۸۸.
۶۴. همان، ص ۲۱۴.
۶۵. همان، ج ۲، ص ۲۱۱.
۶۶. همان، ج ۴، ص ۳۹.
۶۷. همان، ص ۱۳.
۶۸. همان، ص ۵.
۶۹. همان، ج ۲، ص ۴۱.
۷۰. همان، ص ۲۰۳.
۷۱. همان، ج ۴، ص ۲۲۱.
۷۲. همان، ج ۱، ص ۱۰۹.
۷۳. همان، ج ۵. ص ۱۳۸.
۷۴. همان، ج ۱، ص ۵۷۰.
۷۵. همان، ج ۲، ص ۶۴۱.
۷۶. همان، ج ۴، ص ۳۶۲.
۷۷. همان، ج ۱، ص ۶۴۶.
۷۸. همان، ج ۴، ص ۲۴۴.
۷۹. همان، ج ۱، ۶۸۶.
۸۰. همان، ص ۱۹۱.