مصاحبه با آية الله العظمى جعفر سبحانى*
جايگاه تاريخ حديثى مرحوم کلينى و کتاب «الکافى» چگونه است؟
از اين که عزم راسخ داريد تا براى شخصيت بزرگى چون شيخ کلينى که براى تدوين احاديث، زحمت زيادى کشيده است، کنگره اى برگزار کنيد، صميمانه تشکر و قدردانى مى کنم.
محدّث بزرگ، محمّد بن يعقوب کلينى که در بين سال هاى ۲۵۰ تا ۳۲۹ ق، زندگى مى کرد، با سه مرکز حديثى در ارتباط بوده است که عبارت اند از:
۱. رى و قم، از بزرگترين مراکز حديثى شيعه بوده و شخصيت هايى چون: احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى قمى و احمد بن محمّد بن خالد برقى و ... در آن جا بر جامعه محدّثان نظارت داشتند.
اين مرکز، پس از آمدن ابراهيم بن هاشم و فرزندش على بن ابراهيم، از شکوفايى بيشترى برخوردار شد؛ زيرا اين دو محدّث کوفى، احاديث آن مرکز را به رى و قم نيز منتقل کردند.
۲. کوفه و بغداد و حومه هاى آنها نيز يکى از مراکز حديثى شيعه بود. در عظمت حوزه حديثى کوفه و بغداد، کافى است که گفتار حسن بن على بن زياد وشّاء رابشنويم. او که از اصحاب امام هشتم عليه السلام بود، به احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى قمى (م ۲۸۰ ق) چنين گفت: من در اين مسجد (مسجد کوفه)، نهصد شيخ حديث را ديدم که هر کدام از آنها از امام صادق عليه السلام بى واسطه نقل حديث مى کردند و همگى مى گفتند: «حدّثنى جعفر بن محمّد».۱
۳. خوارزم، سمرقند و کش، يکى ديگر از مراکز حديثى شيعه به شمار مى رفت و قطب دايره اين حرکت، ابونصر عيّاشى بود. او به قول نجاشى، تمام ثروت پدر را _ که سيصد هزار دينار بود _ در راه آموزش حديث و گسترش آن صرف کرد و خانه او به سان يک مسجد بود که برخى به استنساخ و برخى ديگر به مقابله و برخى ديگر به قرائت و ... اشتغال داشتند.
نجاشى در ترجمه على بن محمّد بن عبد اللّه قزوينى مى گويد: وى در سال ۳۵۶ ق، وارد بغداد شد و بخشى از کتاب هاى عيّاشى را همراه خود وارد بغداد کرد.چه همکارى هاى علمى اى، بين مراکز حديث تا دوره مرحوم کلينى وجود داشته است؟
به خاطر اهمّيتى که حديث در حوزه معارف و اجتهاد دارد، ميان مراکز حديثى، همکارى هايى صورت مى پذيرفت. محدّثان براى نقل حديث و يا اخذ آن، رنج سفرهاى طولانى را بر خود هموار مى کردند تا به اين هدف مقدّس برسند. از اين جهت، ابراهيم بن هاشم (پدر على بن ابراهيم)، پس از آن که در حوزه کوفه به عالى ترين درجه از محدّثى رسيد، براى نشر حديث و احياناً اخذ حديث، کوفه را به قصد قم و رى ترک کرد تا با محدّثان اين حوزه، از نزديک آشنا شود و نوعى تبادل فرهنگى و حديثى برقرار گردد.
اين مراکز سه گانه نسبت به حديث شيعه، «امّ المراکز» به شمار مى رفتند. البته مرکز حديثى چهارمى نيز در مدينه بود که درباره آن، وقت ديگر بايد سخن بگوييم.
در طول سه قرن _ که محدّث کلينى در بخش پايانى آن قرار گرفته _، کتاب هاى حديثى ارزشمندى به رشته تأليف درآمده بودند که برخى از آنها را به عنوان جوامع اوّليه ياد مى کنند، مانند:
۱. «الجامع»، نگارش احمد بن محمّد بن ابى نصر، معروف به «بزنطى» که از ياران امام رضا و امام جواد عليهما السلام است. او کتابى به نام «الجامع» نگاشته که يکى از جوامع نخستين به شمار مى رود. وى در سال ۲۲۱ ق، درگذشته است.
۲. «الثلاثون»، نگارش دو محدّث بزرگ حسن بن سعيد و حسين بن سعيد اهوازى که از ياران امام رضا و امام جواد عليهما السلام بودند. ابن نديم در «الفهرست» خود مى گويد: «آنان از داناترين اهل زمان خود به فقه و آثار و روايات و مناقب به شمار مى رفتند».
نجاشى در رجال خود، فهرست کتاب هاى الثلاثون را ياد کرده که آغاز آنها «کتاب وضو» و پايان آنها «حدود و ديات» است.
۳. «المحاسن»، نگارش احمد بن محمّد بن خالد (م ۲۷۴ ق) مشتمل بر نود کتاب که بخشى از آنها در دو جلد چاپ شده است و اين شخصيت حديثى در سال ۲۷۲ ق درگذشته است.
۴. «نوادر الحکمة»، نگارش محمّد بن احمد بن يحيى، مؤلف کتاب «نوادر الحکمة» که کتابى بزرگ است. وى در حوالى سال ۲۹۳ ق، درگذشته است.نگارش جوامع ثانويه، از چه زمانى شروع شده است؟
آن گاه که شيخ کلينى در حديث، به حدّ کمال رسيد، آستين همّتْ بالا زد و جامع نوينى به عرصه حديث عرضه کرد و آن «الکافى» است که در هشت جلد چاپ شده و بيش از شانزده هزار حديث را در خود جاى داده است.
اين نوع جامع نگارى، سبب شد که پس از وى صدوق (م ۳۸۱ ق) و شيخ طوسى (م۴۶۰ ق) جامع هاى ديگرى را نيز به جهان حديثْ عرضه بدارند و از اين طريق، کتب اربعه _که جوامع ثانويه شيعه به شمار مى روند _ به نام هاى:«الکافى»، «کتاب من لا يحضره الفقيه»، «تهذيب الأحکام» و «الاستبصار»، پديد آمدند.
همگى اين کتاب ها از «جوامع ثانويه» به شمار مى روند. با ظهور اين جوامع، به تدريج، استنساخ جوامع نخستينْ کم رنگ شد و عنايت محدّثان و فقيهان بر حفظ کتب اربعه و تنقيح و شرح آن، افزايش يافت.ديدگاه شيعيان به «الکافى»، چه تفاوتى با ديدگاه اهل سنّت به «صحيح البخارى» دارد؟
محدّثان نو ظهور اهل سنّت، هر گاه به «الکافى» مى رسند، مى گويند منزلت «الکافى» نزد علماى شيعه، همان منزلت «صحيح البخارى» نزد علماى اهل سنّت است. من فعلاً درباره اين مقايسه سخن نمى گويم؛ بلکه سخن من تفاوت هاى اين دو کتاب است که به برخى از آنها اشاره مى شود:
۱. اهل سنّت، تمام روايات «صحيح البخارى» را صحيح تلقى کرده و حاضر به نفى هيچ کدام نيستند، در حالى که «الکافى کلينى» چنين نيست. روايات «الکافى»، از نظر محقّقان، به چهار بخش تقسيم مى شود: ۱. صحيح؛ ۲. موثّق؛ ۳. حسن؛ ۴. ضعيف.
۲. عناوين ابواب «الکافى»، به حق، عناوينى گويا و زيبا هستند و درست ناظر بر مضامين احاديثى است که در آن باب آمده اند؛ در حالى که عناوين «صحيح البخارى»، چندان گويا نيستند و در برخى از ابواب، ارتباط دورى با مضمون حديث دارند و کسانى که با اين کتاب انس دارند، اين مسئله را از نزديک لمس مى کنند.
۳. کتاب «الکافى»، مشتمل بر خطبه فصيح و بليغ مؤلّف است. وى در آن جا انگيزه خود را براى نگارش کتاب، مشخص کرده است؛ در حالى که «صحيح البخارى»، فاقد خطبه است و اصلاً نامى از مؤلّف و هدف از تأليف به ميان نيامده است و کتاب خود را با نقل حديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آغاز مى کند و آن اين است که: «إنّما الأعمال بالنيّات». مشخّص است که با اين حديث، به جنگ ابو حنيفه اى رفته که براى حيل شرعيه، ارزش والايى قائل است؛ حيله هايى که به ظاهر حلال و در باطن، حرام را تعقيب مى کنند و به خاطر همين، نخستين حديثش را «إنّما الأعمال بالنيّات» قرار داده است.ارتباط هاى علمى مرحوم کلينى در سفرهايش به ديگر مناطق چگونه بوده است؟
گاهى تصوّر مى شود که شيخ کلينى، احاديث «الکافى» را از محدّثان رى و قم دريافت کرده و سپس به جمع کردن آنها پرداخته است و براى اخذ حديث، به جايى سفر نکرده است و فقط در سال ۳۲۷ ق، براى عرضه کتاب خود به محدّثان بغداد و کوفه، زادگاه خود را ترک کرده و پس از سه سال اقامت در بغداد، درگذشته است. در حالى که جريان چنين نيست. ما از سه سفر قطعى و احتمالى او ياد مى کنيم که مى تواند نشانگر ديگر سفرهاى احتمالى او باشد.
۱. ابن عساکر در تاريخ خود از حضور کلينى در بعلبک خبر داده و با اسانيدى، چند حديث از کلينى نقل کرده است و مى گويد: «وى در سال ۳۲۸ ق، در بغداد در گذشته و در محلّه اى به نام باب الکوفه، به خاک سپرده شده است».
نيز از امير بن ماکولا نقل مى کند که: «من قبر او را در نقطه اى به نام "سراة الطائى" مشاهده کردم و بر قبر او لوحى بود که بر آن نوشته: هذا قبر محمّد بن يعقوب الرازى الکلينى الفقيه».۲
۲. يکى از مشايخ کلينى، حُميد بن زياد است. وى مؤلّف کتاب «الجامع فى أنواع الشرائع» است که در سال ۳۱۰ يا۳۲۰ ق، درگذشته است و ساکن کوفه و نينوا بوده است و هرگز در تاريخ، به سفر او به ايران يا به رى و قم اشاره اى نشده است. طبعاً بايد کلينى قبل از فوت او سفرى به کوفه و عراق داشته باشد تا از او نقل حديث کند.
برخى از مشايخ کلينى، آذرى و مقيم آذربايجان اند. نقل حديث از آنها به صورت مشافهه بدون سفر يکى از آنها امکان پذير نيست و کلينى مقيّد بود که روايت را ازمؤلّف کتاب، مشافهتاً بشنود و نقل کند، و هرگز در نقل حديث، به وجود حديث درکتاب _ که در اصطلاح «الوجادة» ناميده مى شود _، اکتفا نکرده است.کتاب «الکافى» چه مزايايى داشته که مورد توجّه عالمان شيعه، آن هم به اين وسعت قرار گرفته است؟
يکى از مزاياى «الکافى»، اين است که پس از نگارش، مورد عنايت محدّثان و فقيهان قرار گرفت. نجاشى مى گويد:«من در دوران نوجوانى، براى آموزش قرآن به مسجد لؤلؤى _ که در زبان مردم به مسجد "نفطويه نحوى" معروف است _ رفت و آمد مى کردم و استادى به من درس مى آموخت. در آن جا مى ديدم که گروهى از اصحاب و محدّثان ما، کتاب «الکافى» را بر احمد بن احمد الکوفى، معروف به کاتب مى خواندند، و او با آواز بلند مى گفت: حدّثکم محمّد بن يعقوب الکلينى (يعنى ميان شاگردان و کلينى، فقط يک نفر واسطه بود)».۳
نيز مى گويد: «ديدم ابو الحسن عقرايى، کتاب «الکافى» را از خود مؤلّف نقل مى کرد».۴
مزاياى کتاب «الکافى» را اين گونه مى توان برشمرد:
۱. يکى از مزاياى «الکافى»، اين است که در آن، غالبا روايات به صورت مسند است؛ يعنى ميان کلينى و امام، نام واسطه اى نيفتاده است، در حالى که در کتاب من لا يحضره الفقيه، مراسيل فراوان است.
۲. شيخ کلينى، ملتزم است که همه کسانى را که بين او و امام قرار دارند، نام ببرد و مسند بودن حديث، در نخستين مرحله، روشن باشد؛ در حالى که صدوق در کتاب «منلا يحضره الفقيه»، به سان شيخ طوسى در «تهذيب الأحکام»، رواياتى را از کتاب هاى معتبر نقل کرده اند و سند خويش را به مؤلّف کتاب، هنگام نقل حديث نياورده اند؛ بلکه در بخش پايانى کتاب، بابى به نام «المشيخه» باز کرده اند و در آن جا اسانيد خود را به مؤلّفان ذکر کرده اند. هدف آنان از اين کار، خلاصه گيرى و خلاصه گويى بوده است؛ ولى اين کار، مايه دشوارى براى محدّثان و محقّقان است که در آغاز هر حديث بايد سند صدوق و شيخ را نسبت به صاحبان کتب ملاحظه کنند تا درباره پايه اتقان حديث، اظهار نظر کنند.
ممکن است گفته شود که «الکافى» نيز از اين اشکال، به دور نيست. چه بسا حديثى را از على بن حکم نقل مى کند، در حالى که شيخ کلينى با او معاصر نبوده است؛ ولى با يک ملاحظه، معلوم مى شود که اين نوع روايات، مرسل نبوده، بلکه معلّق به شمارمى روند و شيخ کلينى، اين حديث را بر اسانيد احاديث پيشين، عطف کرده است. چون در احاديث پيشين با سندى که به على بن حکم مى رسد، نقل حديث کرده است، بعداً هم که حديث را با على بن حکم آغاز مى کند، هدف، عطف اين حديث بر احاديث پيشين است که ديگر نيازى به تکرار سند نباشد.اين که برخى عقيده دارند که امام عصر(عج) درباره اين کتاب فرموده: «الکافى کاف لشيعتنا» تا چه حد اعتبار دارد؟
اين جمله، بر سر زبانها افتاده است که يکى از نوّاب اربعه، کتاب «الکافى» را برحضرت ولى عصر (عج) عرضه کرده و ايشان فرموده اند: «الکافى کاف لشيعتنا»؛ ولى اين نقل، فاقد سند است و اگر چنين جمله اى از آن حضرت صادر مى شد، به طور مستفيض، سينه به سينه نقل مى گشت؛ در حالى که اين جمله، گفتار معروف در ميان برخى از متأخّران است و نبايد لباس عصمت بر «الکافى» پوشاند؛ زيرا اين کتاب، علاوه بر احاديث صحيح و حسن و موثّق، داراى احاديث ضعيف نيز هست. چه بسا احاديثى که با قرآن کريم و سنّت متواتر در تعارض اند، ولى وظيفه محدّث، نقل حديث است. اين وظيفه ديگران است که بايد حديث را نقّادى و ارزشيابى کنند.
امروزه علماى اهل سنّت، گرفتار همين لباس عصمتى هستند که بر صحيحين (صحيح البخارى و صحيح مسلم) پوشانده اند، در حالى که اين دو کتاب، حاوى رواياتى است که با کتاب خدا و اجماع مسلمانان و عقل فطرى، کاملاً مخالف است. در صحيح مسلم مى خوانيم: سالم، پسر خوانده يکى از صحابه بود. همسر آن صحابى، پيش پيامبر رفت و گفت: سالم، پسر خوانده ما، بزرگ شده است. وظيفه من چيست؟ پيامبر فرمود: «پنج بار او را شير بده تا بر تو محرم شود!».
آيا مى توان اين حديث را حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تلقّى کرد؟ اخيراً يکى از مفتيان مصر بر همين حديث تکيه کرده و گفته: کارمند زن، اگر با همکار مرد در يک اتاق هستند، براى محرم شدن مى تواند پنج بار کارمند مرد را شير دهد تا با او محرم شود. اين فتوا غوغايى در مصر برپا کرد، در حالى که آن مفتى، بر حديثْ تکيه کرده بود.توصيه حضرتعالى درباره بازسازى مقبره کلينى چيست؟
مشايخ و بزرگان اسلام، سند واقعيت اسلام هستند و ما بايد تمام آثار آنها را حفظ کنيم که مبادا با از بين رفتن آثار، اصل اسلام، زير سؤال برود و دشمنان بگويند سرگذشت اسلام و پيامبر آن، به سان سرگذشت شيرين و فرهاد و يا ليلى و مجنون، افسانه تاريخى است.
البته بايد توجّه نمود که غرب، همه چيزش غربى است، جز اين که دينش شرقى است؛ زيرا حضرت مسيح عليه السلام در فلسطين متولّد شده و آيين او از شرق برخاسته و غرب را فرا گرفته است. ولى اگر کسى دل جوانان امروز غرب را بشکافد، خواهد ديد که در باطن، چندان عقيده جازم به مسيح و آيين او ندارند و چه بسا آن را افسانه تاريخى تلقّى مى کنند؛ زيرا اثرى از حضرت مسيح در کار نيست. نه قبرى دارد و نه قبر مادرش معلوم است و کتاب دست نخورده اى از او در اختيار نيست و از اين جهت، به تدريج، حالت افسانه اى به خود گرفته است.
اين رويداد، هشدارى است براى مسلمانان که تمام آثار گذشتگان خود را به هرشکلى که بوده، حفظ کنند که مبادا به سرنوشت آيين مسيح دچار شوند! هيچ روشن نيست که رستاخيز _ که پايان عمر آيين اسلام است _، چه زمان به وقوع خواهد پيوست، و نيز وقت ظهور حضرت ولى عصر (عج) نيز براى کسى معلوم نيست. چه بسا ممکن است قرن ها بعد رخ بدهد و لذا ما بايد تمام آثار اسلامى را حفظ کنيم تا از چنين پديده شومى جلوگيرى شود.چه ضرورت فرهنگى اى براى تأليف کتاب «الکافى» وجود داشته است؟
عصر کلينى، عصر حکومت محدّثان سلفى و سرکوبى متکلّمان پيرو عقل بود؛ زيرا در دوران مأمون و الواثق بالله، به دانشمندان خردگرا (معتزله) ميدان داده شد و تا حدّى محدّثان، محدود شدند؛ ولى از خلافت المتوکل به بعد، ورق برگشت و متکلّمان و فلاسفه، سرکوب شدند و ميدان در اختيار محدّثانى قرار گرفت که هر نقلى را، سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله انگاشته و بدون تحقيق، آن را به رشته تحرير در مى آوردند و از مردم مى خواستند که به آنها معتقد شوند. در آن زمان، بويژه اسرائيليات و مسيحيات و مجوسيات با نيرنگ هاى خاصى، وارد حوزه حديث اسلامى شده و همگى جز نادرى، به پيامبر خدا منتسب مى گشت.
در اين ميان، احاديث جبر و سلب اختيار از بشر، احاديث تشبيه و تجسيم، و احاديث حکومت قضا و قدر بر همه چيز، از احاديث مسلم و واقعى به شمار مى رفتند. زمان براى خردورزان به قدرى تنگ شد که ابوالحسن اشعرى _ که چهل سال در دامان معتزله و در خانه رئيس معتزله ابوعلى جبّائى (م ۳۰۵ ق) تربيت شده بود _، ناچار شد در مسجد بصره از اعتزال، اظهار برائت کند و پيروى خود را از احمد بن حنبل (يکى از بزرگترين محدّثان اهل سنّت)، اعلام دارد.
در چنين شرايطى، شيخ کلينى در حديث، سخن اوّل را مى گفت؛ ولى در عقايد و کلام، کاملاً پايبند عقل و احاديث ائمّه اهل بيت عليهم السلام بود. او با نگارش اين کتاب، درعين حفظ موقعيت حديث، به جنگ مجبّره و مشبهه رفت و بخشى از کتاب خود رابراى نقد آراى آنان، اختصاص داد و در اين ميان، گاهى آراى کلامى خود را گنجانيد. مثلاً در بازشناسى صفات ذات، از صفات فعل، بيانى دارد که بسيار شيواست. وى مى فرمايد: «هر وصفى که نفى و اثبات بردارد، آن صفت فعل است، مثل اين که بگوييم: يخلق و لا يخلق. و هر وصفى که فقط حالت اثباتى دارد، نفى پذير نيست و ازصفات ذات است مانند: يعلم».
از کارهايى که بايد انجام بگيرد، شناسايى فردى است که از کلينى درخواست چنين تأليفى کرده است و او در مقدّمه، نامى از او نمى بَرَد و فقط به مضمون نامه يا پرسش او اکتفا مى کند. اين شخصيت عظيم که اين درياى ساکن را به صورت موّاج درآورد و به حالت قوّه و توان فعليت بخشيد، چه کسى بوده است؟مصادر و منابع کتاب «الکافى» در تأليف چگونه بوده اند؟
اصول اربع مئه _ که در عصر صادقين عليهما السلام نوشته شده است _، به صورت مسند است و در حقيقت، همگى مسانيد شيعه را تشکيل مى دهند؛ يعنى يک نفر راوى، آنچه را که از امام (بلاواسطه يا به واسطه گفتگو با راوىِ ديگر)، شنيده بود، بدون ترتيب در مسند خود، آورده است و اين مسانيد، خمير مايه جوامع اوّليه و ثانويه بوده اند که در صورت امکان بايد اين مسانيد را احيا کرد. خوشبختانه، روح احياى مسانيد در حوزه علميه، زنده شده و يکى از فضلا تا کنون چند مسند را تحقيق و منتشر کرده است مانند:
۱. مسند عبد الرحمان بن حجّاج (م ۱۵۰ ق)؛ ۲. مسند محمّد بن مسلم؛ ۳. مسند زرارة بن اعين (م ۱۵۰ ق)؛ ۴. مسند أبى بصير؛ ۵. مسند ابن أبى عمير (م ۲۱۷ ق).
ان شاء الله مؤسّسه دار الحديث، با جذب جوانان خوش ذوق و فعّال، به احياى ديگر مسانيد پرداخته و آنها را منتشر کند.جايگاه فقهى کلينى و کتاب «الکافى» چگونه است؟
اجتهاد در عصر کلينى، در حدّ بالايى رشد کرده بود، به گواه اين که فضل بن شاذان (م ۲۶۰ ق) در کتاب ايضاح، مسائل فقهى را به نحوى مطرح کرده و اقامه دليل کرده است که گويى در عصر ما زندگى مى کند. بنابراين بايد گفت که محدّثان ما بين ۲۶۰ تا ۳۲۹ ق، در عين نقل حديث، از اجتهاد بالايى نيز برخوردار بوده اند.
شيخ کلينى در کتاب ارث، فتاواى زُرارة بن اَعْيَن و يونس بن عبد الرحمان را نقل کرده که کمتر از اجتهاد معاصر نيستند و اين، حاکى از آن است که خطّ اجتهاد از عصر صادقين تا عصر کلينى ادامه داشته و محدّثان، در عين نقل حديث، از اجتهاد نيز برخوردار بوده اند و اين که گاهى مى گويند شيخ کلينى و مشايخ او، ترسيم کننده خط سلفى ها بوده اند، گفتارى بى دليل، بلکه بر خلاف دليل است.
سلفى ها بر هر حديثى اعتماد نموده، از کارگيرى عقل در معارف خوددارى مى کنند، در حالى که نخستين کتاب «الکافى»، «کتاب عقل» است و کتاب دوم، «کتاب علم» و سپس «کتاب توحيد»؛ امّا «صحيح البخارى» با «کتاب ايمان» شروع مى شود که اين، حاکى از آن است که در اين برهه از زمان، محدّثان شيعى بر «عقل» تکيه نموده و «ايمان» را پرتوى از راهنمايى «عقل» مى دانستند، و لذا در «الکافى» نقل مى کند: «و لابعثَ الله نبيّا و لا رسولاً حتّى يستکمل العقلَ و يکون عقلُه أفضلَ مِن جميعِ عُقولِ اُمّته».۵
بنابراين، اجتهاد رايج در عصر ما دنباله همان اجتهاد دوران زُراره و يونس بن عبدالرحمان و ابن ابى يعفور و پس از آنها، فضل بن شاذان و ديگران است و اين که اخبارى ها اجتهاد کنونى را متّهم به دنباله روى از ديگران مى کنند، کاملاً دور ازحقيقت است.
در «الکافى»، از عبد الله بن سنان نقل مى کند که: حجّت خدا بر بندگان، پيامبر صلى الله عليه و آله است و حجّت ميان بندگان و خدا، «عقل» است.۶آيا روايات کتاب «الکافى» قابل نقد است؟ راهکارهاى نقد کدام است؟
روايات الکافى را از دو نظر مى توان نقد کرد:
يک. نقد سندى و آن اين است که سند حديث را از اوّل تا آخر بررسى کنيم تا پايه آن از نظر صحّت و سلامت، روشن شود و اين، همان راه رايجى است که قرن ها نقد حديث، بر آن استوار بوده است؛ ولى به هنگام تعارض دو حديث، از الگوهاى ديگرى نيز مانند موافقت کتاب يا مخالفت آن بهره مى گرفتند.
دو. راه ديگر، آن است که حديث را از نظر مضمون نيز به نقد بکشيم و از الگوهايى بهره بگيريم، مانند:
۱. موافقت کتاب الله يا مخالفت با آن؛
۲. موافقت سنّت مسلّم و مخالفت با آن؛
۳. موافقت با عقل فطرى و مخالفت با آن؛
۴. موافقت با اصول مسلّم در ميان مسلمانان و مخالفت با آن؛
۵. موافقت با تاريخ مسلّم يا مخالفت با آن.
البته الگوها منحصر به اين پنج مورد ياد شده نيستند و مى توان الگوهاى ديگرى نيز براى نقد حديث در نظر گرفت. ما در کتاب «الحديث النبوى بين الرواية والدراية»، از همين الگوها استفاده کرده و پس از ترجمه کوتاهى از هر راوى و نقل روايات محکم و استوار او، به نقد بخش ديگر از روايات او پرداخته ايم و از طريق اين امور پنج گانه، برخى از احاديث را به محک کشيده ايم.
در باره احاديث «الکافى»، بايد دقت بيشترى کرد؛ چون اين کتاب، از معتبرترين کتاب هاى شيعه است و پس از کلام الله مجيد، هيچ کتابى از نظر اتقان، به پايه اين کتاب نمى رسد؛ ولى در عين حال، دستاورد يک فرد غير معصوم است و چه بسا ممکن است احاديث غير صحيح در آن نقل شده باشد که به دو حديث اشاره مى کنيم:
۱. شيخ کلينى متّهم به اعتقاد به تحريف است؛ زيرا حديثى بدون اين که بر آن نقدى بنويسد، نقل کرده و آن، اين حديث است: «إنّ القرآن الذى جاء به جبرئيل إلى محمّد صلى الله عليه و آله سبعة عشر ألف آية».۷
يادآور مى شويم که شأن کلينى، بالاتر از آن است که معتقد بدان باشد که دو ثلث قرآن از ميان رفته و يک ثلث از آن باقى مانده است. مسلّماً کلمه «عشره» از افزايش ناسخان است، به گواه آن که ملاّ محسن فيض کاشانى در وافى، آن را بدون کلمه «عشر» نقل کرده است.۸
و امّا اين که، آيات قرآن در حد هفت هزار نيست، پاسخ آن، اين است که در اين موارد، عدد کامل را ذکر مى کنند و از بيان خرده ها صرف نظر مى شود يا مى گويند شماره آيات قرآن، شش هزار يا هفت هزار است؛ در حالى که آنچه صحيح است، عددى ميان شش هزار و هفت هزار است. بنابراين، در تدوين جديد اين کتاب (الکافى) _ که عزيزان در صدد آن هستند _، بايد دقت بيشترى کنند، که مبادا دستاويزى به دست دشمن بيفتد. خوشبختانه، طبق نقل برخى از محقّقان دار الحديث، در برخى از نسخه هاى خطّى نيز جمله سبعة آلاف آمده است و در نسخه وافى نيز جريان از همين قرار است.
۲. نکته ديگر اين که هر حديثى که با عقل و فطرت سازگار نباشد يا بايد آن را طرد کرد و يا بايد با عصاى احتياط، راه برويم و علم آن را به خود اهل بيت عليهم السلام واگذارکنيم.
مرحوم کلينى در «باب ما عند الأئمّة من سلاح» حديثى را به اين مضمون نقل مى کند که هرگز با عقل فطرى و لااقل عقول امروز بشر، سازگار نيست.
مى گويد: پس از مرگ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، الاغى، افسار خود را پاره کرد و دوان دوان، به سوى چاه «بنى خطبه» در قبا رفت و خود را در آن چاه افکند و مدفون شد.
نيز نقل مى کند که اميرمؤمنان فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با اين الاغ سخن گفت و او به پيامبر پاسخ داد: پدر و مادرم فدايت! پدرم از پدرش و او از جدش و از پدرش نقل کرد: من در کشتى نوح بودم، نوح برخاست و دستى بر پشت من کشيد و گفت: «از پشت تو فرزندى به دنيا مى آيد که سرور پيامبران و خاتم آنان بر او سوار مى شود. سپاس خدايى که اين فضيلت را شامل حال تو مى کند».۹
اوّلاً: حديث نخست، با سند ضعيف نقل شده است که در آن سند سهل بن زياد است؛
ثانياً: حديث دوم، از کتب اهل سنّت وارد حوزه حديثى شيعه شده و آنها پيشگام در نقل اين حديث هستند؛
ثالثاً: حديث دوم، کاملاً مرسل است و حتى ارتباطى با سند پيشين ندارد؛ زيرا مى گويد: «روى أنّ أمير المؤمنين عليه السلام قال...».
پس اين دو حديث يا به وسيله افراد ضعيف نقل شده و يا اين که اصلاً مرسل است و سند آن روشن نيست.
اين حديث را ابو نعيم در دلائل النبوّة (از کتب اهل سنّت) نقل مى کند.۱۰ بنابراين، اين حديث، اختصاص به کتاب «الکافى» نداشته و محدّثان اسلامى، به نقل اين حديث دچار شده اند، به گمان اين که يکى از کرامات پيامبر صلى الله عليه و آله به شمار مى رود.
در هر حال، ما منکر آن نيستيم که چنان واقعه اى رخ داده باشد؛ زيرا داستان هدهد در قرآن، حاکى از آن است که حيوانات براى خود منطقى دارند؛ ولى نقل حديث به اين کيفيت در افکار عمومى امروز، با حُسن استقبال رو به رو نمى شود و حتماً بايد در چاپ کتاب «الکافى» در امثال اين موارد، پاورقى بر آن زده شود.چرا توقيعات امام عصر(عج) در کتاب «الکافى» نمود ندارد؟
توقيعاتى که از مقام صاحب الأمر (عج) به وسيله نوّاب چهارگانه به دست ما رسيده، از مقام و منزلتى خاص برخوردار بوده و فقهاى ما نيز در مقام استدلال بر آن تکيه کرده اند؛ ولى کلينى از نقل آنها در «الکافى»، خوددارى نموده است. اين، نه به خاطر آن بوده که به آنها اعتماد نداشته است؛ بلکه براى آن بوده که دشمنان اهل بيت عليهم السلام، روزى او را متّهم به نقل احاديثى نکنند که از مجارى غيرعادى واصل شده است. به همين دليل، از نقل آنها خوددارى نموده است و به عبارت ديگر، احاديثى را نقل کرده که کاملاً محسوس و ملموس باشد و حجّت را بر طرفْ تمام کند.
ما در اين جا دامن سخن را کوتاه مى کنيم و معترفيم که نتوانستيم حتّى حقّ کمى ازحقوق قهرمان حديث را ادا نماييم.آيا بخش روضه کتاب هم از اجزاى اصلى «الکافى» است؟
جلد هشتم «الکافى» را «روضه» آن تشکيل مى دهد؛ ولى روش نگارش اين جلد با مجلدات ديگر، فرق مى کند. برخى احتمال داده اند که اين بخش، از کلينى نباشد. البته بايد در اين موضوع، تحقيق بيشترى کرد. نگارش روضه، به صورت کتاب کشکول است و اين بخش، باببندى دقيق اجزاى هفتگانه را ندارد؛ ولى در عين حال، احاديث ارزنده و زيباى فراوانى در ميان آن ديده مى شود.در ميان ابواب کتاب «الکافى»، با عنوان نوادر برخورد مى کنيم. مراد از اين عنوان چيست؟
شيخ کلينى در کتاب خود، پس از عنوان باب و نقل روايات مربوط به آن باب، باب ديگرى را آغاز مى کند و آن به نام «باب فى النوادر» است.
مقصود از اين باب، يک رشته رواياتى هستند که نمى توان آنها را تحت عنوان واحدى باببندى کرد؛ ولى در عين حال نسبت به اصل باب، بى ارتباط نبوده اند.-------------------------------
*. اين مصاحبه، توسّط حجج اسلام، آقايان: مهدى مهريزى، محمّدعلى مهدوىراد، محمّدکاظم رحمان ستايش، هادى ربّانى، محمّدحسين درايتى، حسين رحيميان، محمّد مرادى و سيّد مجتبى صحفى انجام شده است.۱. رجال النجاشى، شماره ۷۹.
۲. اکمال الکمال، ج ۷، ص ۱۸۶.
۳. رجال النجاشى، شماره ۱۰۲۷.
۴. همان، شماره ۲۲۸.
۵. الکافى، ج ۱، ص ۱۲، ح ۱۱.
۶. همان، ح ۲۲: «حجّة الله على العباد النبى و الحجّة فيما بين العباد و بين الله العقل».
۷. همان، ج ۲، ص ۶۳۴، ح ۲۸.
۸. الوافى، ج ۱۹، ص ۱۸۷۱، ش ۹۰۸۹.
۹. الکافى،کتاب حجّت، باب ما عند الأئمة من السلاح، حديث ۹.
۱۰. البداية والنهاية، ج ۶، ص ۱۱؛ موضوعات، ابن جوزى، ج ۱، ص ۲۹۴؛ حياة الحيوان، دميرى، ج ۱، ص۲۲۸؛ تاريخ الخميس، ديابرکى، ج ۲، ص ۱۸۷؛ لسان العرب، ابن حبّان، ج ۵، ص ۳۷۶؛ الاصابة، ابنحجر، ج ۷، ص ۲۲۱؛ الشفا، بتعريف حقوق المصطفى، قاضى عياض، ج ۱، ص ۴ ـ ۶؛ السيرة الحلبية، حلبى، ج ۲، ص ۷۷۴؛ مجروحين، ابن حبان، ج ۲، ص ۳۰۹؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساکر، ج ۴، ص ۲۳۲؛ اسد الغابة، ابن اثير، ج ۵، ص ۳۰۷؛ امتاع الاسماع، مقريزى، ج ۵، ص ۲۶۸.