مصاحبه با آية الله العظمى سيّد عبد الکريم موسوى اردبيلى*
جايگاه تاريخ حديثى مرحوم کلينى و کتاب «الکافى» چگونه است؟
کار بسيار مهم و لازمى را شروع کرده ايد. اى کاش اين کار، پيش از اينها انجام مى شد! ولى حالا هم خيلى دير نشده است. براى تحقيق علمى، هيچ گاه دير نيست؛ هر وقت شروع شود، خوب است. برنامه هايى هم که در نظر گرفته ايد، لازم، مفيد و سودمندند. اين کار، هم به دست اهلش و هم در محل خوبى انجام مى شود.
فقط اشتباهى که شده و عمدى نبوده، انتخاب بنده است. يک آدم بى بضاعت را انتخاب کرديد. البته ردّ گفتگو هم خلاف ادب بود.
بنا داشتم در اين موضوع، مطالعه کنم؛ چون کمى پير شده ام و نکته ها از يادم مى روند؛ امّا يکى دو مطلب براى تذکر لازم است. يکى اهميت سنّت در اسلام است. مدرک معتبر، همان قرآن است و معتبرتر از آن نداريم. در قرآن، از اکثر موضوعات سخن رفته است. بعضى يک بار، بعضى دو بار و بعضى بيشتر. مثلاً داستان حضرت موسى، زياد آمده يا خلقت بشر، در شش سوره آمده که يکى از آن موارد، سوره اسراء است. من آن موقع، حدس زدم که شجره منهيه ـ که در سوره بقره اشاره شده ـ، با شجره ملعونه ـ که در سوره اسراء آمده ـ، متفاوت است.
روايتى از امام صادق عليه السلام هست که اين شجره ملعونه، شجره منهيه نيست. شجره منهيه و شجره ملعونه، از هم جدا هستند؛ چون پيغمبر، از شجره ملعونه نمى خورد، ولى از منهيه مى خورد؛ چون نهى مختصرى شده است. من دنبال اين روايت رفتم، ولى نديدم. مؤيّد هم پيدا نکردم. کسى هم از مفسّران (تا آن جا که من ديده ام)، اين را نگفته است.
منظورم اين است که قرآن، اکثر موضوعات را به اجمال برگزار کرده است، مثل موضوع ربا و ارث. اگر بخواهيم تشبيه بکنيم، مى توانيم بگوييم که قرآن، مثل قانون اساسى است که اُمّهات مسائل و اجمالى از مطلب را مى گويد و سنّت، مثل قانون عادى است که تفصيل مطالب را در خود دارد و به جزئيات و فروع هم مى پردازد.
مثلاً در قرآن، گفته شده: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَواْ».۱ در همين آيه، «اَحَلَّ» و«حَرَّمَ» و «ربا» و ... همه بحث دارند و تفصيل داده نشده اند؛ چون رباى قرضى داريم و رباى معاملاتى داريم و شرايط اينها هم با هم فرق دارد و قرآن در اين باره، ساکت است.
مثال ديگر، آيات ارث است که فقط کليات را بيان کرده اند. در عوض، آن همه روايت در ارث داريم که توضيح مى دهند در فروع و جزئيات، چه کار بايد بکنيم و حتّى اگر تواتر لفظى و معنوى هم نداشته باشند، اجمالاً با ظواهر آيات، مخالف نيستند. مثلاً قرآن با صراحت مى گويد: «فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکتُم»؛۲ امّا حديث است که بر نحوه محاسبه و تقسيمش دلالت مى کند. تفصيل ارث دختر هم همين طور است.
مثال ديگر، داستان حضرت موسى عليه السلام است که بارها در جاهاى مختلف قرآن آمده، امّا باز هم چيزهاى نگفته، زياد دارد. بعضى ها جواب داده اند که قرآن، کتاب تاريخ نيست و قصد خداوند، گفتن تاريخ نبوده است؛ امّا اين جواب، اصلاً کافى نيست. دقّت در همين آيات داستان موسى، وقتى همه را از اوّل تا آخر نگاه مى کنيم، نشان مى دهند که شارحْ لازم دارند.
بنابراين، قرآن با همه عظمتش، به مفسّر و شارح احتياج دارد و اين شارح و مفسّر بايد مورد اعتماد باشد.
عقل، ممکن است مفسّر و شارح باشد؛ امّا همه عقل ها يک جور نيستند. هر کس يک جور تفسير مى کند و البته از مراد واقعى هم خبر نمى دهد. مثلاً مى گويد به قراين عقلى، بايد اين طور باشد. در اکثر موارد، اين تفسير، مورد قبول همه نيست و اختلاف است که ظاهر، مراد است يا باطن و آن وقت بايد از جاهاى ديگر، قرينه بياوريم.
قرآن، احتياج به شرح دارد و چه خوب گفته اند آنها که گفته اند سنّت بايد در کنار قرآن باشد. اگر سنّت در کنار قرآن نباشد، قرآن، به تنهايى کفايت نمى کند. موارد زيادى داريم که آنچه مى تواند قرآن را خوب شرح دهد، سنّت است؛ از زبان پيغمبر صلى الله عليه و آله يا از زبان ائمّه عليهم السلام. لذا تصميمى که بعد از وفات پيامبر اکرم گرفته شد براى عدم کتابت احاديث ـ از ترس اين که با قرآن، مخلوط شود يا از ترس بالا گرفتن مخالفت هاى سياسى و ... ـ خيلى زود، نادرستى خود را نشان داد؛ چون قرآن، به شدّت، نيازمند يک سنّت معتبر بود.
يک سنّت معتبر مى تواند قرآن را تفسير کند؛ امّا کدام سنّت؟ از زبان چه اشخاصى؟ در ميان آنها، ملعون، وضّاع، ممدوح و ... هست. براى تشخيص اين موارد، کتاب هايى در رجال و درايه نوشته شده است و البته هر فرقه اى، رجال فرقه ديگر را ذم و قدح کرده است؛ امّا در مکتب تشيّع، براى رفع اين اشکالات، تلاش هاى زيادى شده و به نتيجه مطلوب هم رسيده ايم، به اين معنا که غير امامى هم اگر مورد وثوق است و دروغ نمى گويد، حديثش را استفاده مى کنيم. اين، امّا کافى نيست و هنوز هم جاى تلاش علمى هست.
علماى شيعه، تلاش کرده اند که روايات مجاهيل و موضوعات را از ديگر روايات، جدا کنند. يک گروهى از روايات را به نام اسرائيليات و يک گروه را به عنوان موضوع، کنار گذاشتند. ما چهار جلد «الکافى» را بررسى کرديم، «مرآة العقول» مجلسى راديديم و سندها را هم بررسى کرديم و ديديم که تعدادى روايتِ عالى السَّنَد در «الکافى» هست که اشکال دارند و به نظر مى رسد ـ همانطور که ظاهراً از مرحوم نايينى هم نقلشده است ـ، اينها را با اَسنادش وارد حديث ما کرده اند.حجة الاسلام والمسلمين مهريزى: بايد در گزارش از کار دوستان، خدمتتان عرض کنم که بخشى از مشکلات «الکافى»، با تتبّع در نسخه هاى خطّى کتاب، حل شد، چه در حوزه اَسناد و چه در حوزه متن. مثلاً روايت هفده هزار آيه بودن قرآن، نسخه «هفت هزار آيه» هم دارد که ازاعتبار خيلى خوبى برخوردار است. در اين تتبّع جديد، از آن موارد اِشکالى که فرموديد و معضلات محتوايى بود، هر چه باقى ماند، با تعليقه هاى کوچکى اشاره کرديم که اين روايت، مثلاً با اصول و مسلّمات ما سازگار نيست ....
گفته اند تأليف «الکافى»، بيست سال طول کشيده است. کلينى، شاگردانش را معيّن کرده است. آقاى خويى، در کتاب رجالش، ۳۶ استاد براى کلينى نوشته و شانزده شاگرد از اکابر و اعاظم برايش معيّن کرده است. من اينها را به برکت ديدار شما، نگاه کردم. در عين حال، «الکافى»، به تنقيح و احيا نياز دارد؛ چون اين احاديث اند که قرآن را براى ما معنا مى کنند. ما هنوز درست نمى دانيم: «افق اعلى» و «سدرة المنتهى» که در سوره نجم آمده اند، دقيقاً به چه معنا هستند؟ کجا هستند؟ مفسّران هم تفسير لفظ به لفظ کرده اند. کار شما در احياى آثار حديث شيعه، اين اميد را مى دهد که ما يک گام به فهم آيات، نزديک تر شده ايم که خودش غنيمت بزرگى است.
يک مسئله ديگر، اين است که درباره احاديث، زياد کار شده و آثارى که به دست ما رسيده، به ما خيلى کمک کرده است؛ امّا در نوع کارهاى انجام شده، نظريات درباره افراد ضعيف و مجهول، متناقض است و گاهى مستندش هم معلوم نيست. مثلاً به روايات سکونى، دسته اى از بزرگان، عمل مى کنند و يک عده اى عمل نمى کنند که درست نيست. يعنى کارهايى انجام شده؛ امّا طورى نبوده که همه جوانب را در نظرداشته باشند. از جمله اين که يک عقيده درباره يک حکم دينى يا درباره قرآن و وحى، يا درباره حديث و پيغمبر اکرم و ... در روزگار آنها، روشن نبوده يا مورد نياز نبوده يا محلّ ابتلا و پرسش و بحث نبوده يا فهم از آن، مثل امروز، کامل نبوده است، مثل بحث قديم يا حادث بودن قرآن و اختلاف اشعرى ها و معتزلى ها که امروز، مى فهميم و آن روز، مبهم بوده است يا اين بحث امروزى که: مَثَل پيغمبر در قضيه وحى، مَثَل طوطى است يا زنبور؟ قرآن، متنى تاريخى است يا نه؟
پس گذشتگان ما يک بحث و شبهه هايى داشته اند و خيلى مسائل برايشان مبهم بوده که امروز نيست و امروز هم يک جور ديگر، شبهه هايى مطرح است که آيندگان پاسخش را مى دانند و ما هنوز در حال بحثيم. پس ممکن است شبهه امروز ما، در روزگار گذشته، اصلاً مطرح نبوده يا به اين قوّت امروز نبوده است و يا ممکن است شبهه ديروز را ما الآن به درستى نفهميم.
يک شبهه اى به ذهن من مى آيد و آن، اين است: سنّت، تمام تلاشش اين است که روشن کند امام، اين را گفته يا نگفته و ما بايد بفهميم که نسبت آن به امام، چه قدر درست است. اين، جهت صدور است. در جهت صدور بعضى روايات مى گويند صدور اين روايت، از روى تقيّه است. اين، دردى را درمان نمى کند؛ چون براى شناختن اين که امام، اين را تقيّتاً گفته يا نه، بايد بدانيد که: اين شخصى که امام، اين رأى را براى او داده، چه کسى بوده است؟ آن شخص، معاصر امام بوده يا نه؟ آياشخصى بود که پشت سرش صحبت بوده يا نه؟ خيلى چيزها را بايد بدانيد تا بتوانيد حمل بر تقيّه کنيد. صِرف اين که چيزى به ذهن نمى آيد، نمى شود گفت که اين تقيّه است.
همچنين بايد يک دوره رجال عامّه را ببيند و راويان عامه را بشناسد و بعد، رأى امام را ببيند. بعد از جهت صدور، بحث از اين است که آيا وقتى که امام صحبت مى کند، همه حرف هايش تعبّد است. امام، اصلاً حرف عادى مى زند يا نه؟ اين حرف عادى امام است و براى يک ظرف خاص و مورد خاص است و جزء دين نيست يا حکم الهى است و جزء دين است؟ اين دو تا با هم فرق مى کند. آن وقت ما با روايات چه کار بکنيم؟ همه را يک جور ببينيم؟ آيا همه حرف هاى پيغمبر و امام، يکنواخت و يکدست است؟ داستان تلقيح نخل هاى مدينه و سخن پيغمبر اکرم (أنتُم أعلمُ بِدُنياکم) را مى گوييد عامّه نقل کرده اند؛ امّا در روايات خاصّه آمده است که پيغمبر فرمود: «إنّى اُقضى بينکم بالبيّنات ...».
يک فقيهى قرائنى را ديده و روايتى را يک جور فهميده و مقبول هم قرار گرفته و معمولٌ بِه هم هست و اکابر به آن، عمل مى کنند؛ امّا شما قرائنى پيدا مى کنيد که اين روايت، مربوط به آن مورد و آن ظرف است و اصلاً راجع به پيغمبر است و راجع به ائمّه ديگر نيست. حالا شما چه کار بايد بکنيد؟ روايات ما، چرا اين طور منقطع و محصور شده اند؟ اصحاب ائمّه، اين ها را از هم تفکيک مى کردند و سؤال مى کردند و قرائنش هم در برخى روايات هست که مثلاً از امام مى پرسد: اين مطلبى که مى فرماييد، از خود شماست يا حکم الهى است؟ يعنى مى دانستند که بعضى مطالب امام، صحبت عادى اوست و بعضى ديگر، حکم خداست؛ امّا الآن اگر اين ترديد را در مورد يک روايتْ پيش بکشيم، نمى گويند فلانى ضدّ ولايت است؟ اين، حرفى است که من در دلم نگه داشته ام و مى ترسم بميرم و همين طور در دلم بماند.
من نمى گويم شما دنبال اين کار برويد؛ چون اين کار، خالى از خطر نيست! امّا يک روزى افرادى اين را بحث خواهند کرد. مرحوم کلينى، با تمام تعاريفى که نجاشى و شيخ طوسى از او کرده اند و بزرگ نمايى هم نکرده اند و شايد کمتر از واقع هم گفته باشند، راجع به اين موضوع، چيزى نگفته است، در حالى که در همان منقولات او، آن جا که پرسش و پاسخ معصوم و راوى به ميان مى آيد، قرائنى بر اين مطلب هست. حالا اگر ما بخواهيم از اين منظر، سنّت را نگاه بکنيم، چه کار بايد بکنيم؟ روش درست، چيست؟ من نمى دانم. شايد شما بدانيد.حجة الاسلام والمسلمين مهريزى: اهل سنّت، درباره افعال پيامبر صلى الله عليه و آله، پژوهش هايى داشته و کتاب هايى منتشر کرده اند. مانند کتاب سليمان اشعرى که احکام را به ده نوع تقسيم کرده (عادى، شرعى، فقهى، انفصالى، بيانى و ...) و فقط سه قسم از آنها را حجّت مى داند؛ ولى درحوزه اقوال، اين کار را نکردند، مگر در همان حديث «انتم اعلم بدنياکم». من خودم اين بحث را به صورت کمرنگ در بعضى از نوشته هاى علماى دوره معاصر، تحت عنوان روايات تبليغى و ولايى ديده ام.
آقاى بروجردى هم اين بحث را دارد. آقاى منتظرى در «نهاية الاُصول» در يک پاراگراف، با نام«نکتة لطيفة» اشاره مى کند که «از همه آنچه از پيامبر و ائمه در حوزه دينْ صادر شده، تعبير به حُکم الله نمى شود» و رد مى شود و البته مطلب ايشان، اخص از فرمايش شماست. مرحوم امام خمينى، در کتاب «بدايع الدرر فى قاعدة نفى الضرر» مى گويد که هر جا که «حَکمَ»،«أمَرَ» و «قَضى» در روايت باشد، اينها تبيين حکم الله نيست و نمى شود به عنوان حکم دائمى از آن استفاده کرد. آقاى صدر هم مشابه آن را در «اقتصادنا» دارد و ده نمونه هم مى آورد؛ امّا عمدتاً به خاطر ترسى که شما فرموديد و لغزنده بودنش، کسى جرئت نمى کند روى آن فکر کند و براى ارائه راه حل، دقيق تر وارد بحث بشود. شايد اين براى خيلى ها دغدغه ذهنى هست؛ ولى به خاطر همين ملاحظات، دست به قلم نمى برند و به گفتار نمى آورند و مطلب، مبهم باقى مى ماند. بر همين اساس، گاهى علاّمه مجلسى يا صدوق، روايت را بر يک موضوع خاص، حمل مى کنند.مثلاً صدوق و مجلسى، در مورد روايات طبّى مى گويند که بخشى از اين روايات، مربوط به آب و هواى مکه و مدينه است و بخشى مربوط به مزاج آدم هاى خاص است. شايد از جمع اين ها بشود يک تئورى ارائه داد؛ امّا به خاطر همين دغدغه ها کسى جرئت نمى کند.حجة الاسلام و المسلمين رحمان ستايش: مسئله ديگر، روشى است که فقها با احاديث برخورد مى کنند؛ روشى که يک حديث را به صورت تک و موردى مى بينند؛ در حالى که سنّت، يک مجموعه است و طبيعتاً اينها مى توانند با هم تعاملى داشته و شاهد بر هم باشند. مثلاً اگر کسى، قتلى را انجام داده و براى حکم، پيش امام رفته اند، شايد آن قتل، يک خصوصياتى داشته که امام، آن طور حکم کرده است؛ امّا اگر مکرّر شد يا در زمان امام ديگر هم يک چنين واقعه اى اتّفاق افتاد و اين حکم صادر شد و اخبارش هم با اصولى که خودشان گفتند، سازگارى
داشت، خُب اين جا يک حکم دائمى است و موردى نيست. بسيارى از فقها اين روش را دارند و يک حديث را فقط به صورت خاص نگاه مى کنند و مجموعه اى نگاه نمى کنند که يکى از آفاتش اين است.
مسئله ديگر، مسئله کلامى است که: انتظار از امام چيست؟ آيا امام بايد طبيعيات را هم بگويد؟
گاهى اين مشکل در احکام است. مثلاً زن بدون اجازه مرد، بيرون نرود. شايد موقعيت زن در آن روزگار، طورى بوده که در امان نبوده است يا بحث اين که زن بدون اجازه شوهر نمى تواند حج برود.حجة الاسلام و المسلمين رحمان ستايش: اگر به روايات به شکل «مقاصد الشريعه» نگاه شود، خودشان در واقع، شاهد بر هم مى شوند.
من به کسى نگفتم، امّا در همين مورد، با وجود روايات زيادى که هست، باز هم شک داشتم و فتوا ندادم.حجة الاسلام و المسلمين مهريزى: به نظر من، با اين که قرآن، مهمترين منبع دين ماست، ولى حديث، بيشترين کار علمى را لازم دارد؛ ولى در عمل، مهم ترين کار، روى قرآن شده است. واقعاً موضوع صدور حديث، بحث فقه الحديثى که شما فرموديد و موارد مهم ديگر، روى زمين مانده است. اهل سنّت در اين موضوعات، سى _ چهل سال بيشتر از ما گام برداشته اند.
شما در موقعيتى هستيد که مى توانيد در شکستن بعضى از اينها مؤثّر باشيد. خيلى از مراجع و بزرگان که تک تک نزدشان مى رويم، همين دغدغه ها را دارند. آية الله سبحانى در جلسه اى که در دار الحديث، در خدمتشان بوديم همين بحث نقد محتوايى روايات را مطرح کردند و گفتند که روايات را غير از سند، روى دلالتشان هم بايد بررسى کرد؛ امّا مثال را از اهل سنّت آوردند. يک کسى گفت: آيا در شيعه مثال پيدا نمى شود که حديث از مخالف مى آوريد؟ ايشان گفت: مى خواهيد شهريه ما را قطع کنند؟!
شيعه، دو بار براى حفظ حديث و سنّت، خيز برداشت که اصول اوّليه و جوامع مهمّ حديثى ما، ثمره آن دو حرکت اند. خيلى جاى اميدوارى هست که خيز سوم، حرکت و اقدام براى برداشتن همين موانع و رسيدن به روش ها و اصول و قواعد تازه تر و کامل ترى براى فهم و نقد حديث باشد. بنده از زحمات همه آقايان تشکر مى کنم و اميدوارم شما باعث برداشتن قدم هاى نو و تأثيرگذار در حوزه حديث بشويد.--------------------------------
*. اين مصاحبه، توسط حجج الاسلام آقايان: مهدى مهريزى، حسن پويا، محمّد مرادى، محمدکاظم رحمان ستايش، محمّدحسين درايتى، سيّدمجتبى صحفى و هادى ربّانى، انجام شده است.۱. سوره بقره، آيه ۲۷۵.
۲. سوره نساء، آيه ۱۲.