تاريخ : 1390/11/13
کد مطلب: 64
ديدار اعضاى کميته علمى کنگره با آية الله‏ العظمى سبحانى

ديدار اعضاى کميته علمى کنگره با آية الله‏ العظمى سبحانى

آية الله‏ العظمى سبحانى: بسم الله‏ الرحمن الرحيم. الحمد لله‏ رب العالمين و الصلاة و السلام على خير خلقه و آله الطاهرين.

از اين که مى ‏خواهيد براى مرد بزرگى که براى حديث شيعه، زحمت زيادى کشيده، بزرگداشت و کنگره برگزار کنيد، جاى بسى تشکر و قدردانى است.

در دورانى که مرحوم کلينى زندگى مى ‏کرد؛ يعنى بين سال‏ هاى ۲۵۰ يا ۲۵۵ تا ۳۲۹ ق (که سال ۳۲۹ ق را نجاشى ضبط کرده، و همان صحيح است) شيعه، سه مرکز حديثى بزرگ داشت. يکى «کوفه» بود، که در آن جا محدّثان شيعه، فراوان بودند. شاگردان به اصطلاح ائمّه پيشين، افرادى را تربيت کرده بودند که محدّث به تمام معنا بودند؛ مانند على بن ابراهيم و پدرش هاشم که از کوفه به قم و رى آمدند و احاديث اهل کوفه را نقل کردند. مرکز دوم، «رى» بود و مقدارى هم «قم». اين جا را صدوق و پدرش و همچنين على بن ابراهيم و پدرش، مرکز عظيمى براى حديث کردند. از آن طرف، احمد بن محمّد بن عيسى رئيس محدّثان قم بود. مرکز سوم، در بخش شرق اسلامى؛ يعنى «خوارزم» و اطراف آن بود. آن‏جا کشّى و استادش عيّاشى زندگى مى ‏کرده ‏اند و مرکز حديثى خوبى براى شيعه بوده است. از اين مرکز، اطّلاعات کمى داريم. تنها خبرى که داريم، اين است که نجاشى در ترجمه يکى از افراد مى ‏نويسد که فلانى به بغداد و کوفه آمد و کتاب‏ هاى عيّاشى را همراه خودش آورد. از اين مطلب، معلوم مى ‏شود که در آن‏جا هم يک مرکزى بوده و هم عيّاشى، محدّثى بزرگ بوده است.

امّا در کنار اينها، اين که آيا مرکزى هم در مدينه بوده يا نه، نياز به تحقيق بيشترى دارد. در واقع اين سه مرکز، «المراکز» بوده ‏اند. در اين ميان، سهم مرحوم کلينى در احياى حديث شيعه، از همه بيشتر بوده است. او کسى است که دومين جوامع حديثى را نوشته است. جوامع حديثى اوّليه، در دست ما نيستند تا بدانيم چگونه بوده ‏اند؛ مگر المحاسن برقى. وقتى مرحوم کلينى، صدوق و شيخ طوسى جوامع دوم را نوشتند، نه تنها آن اصول اربعة؛ بلکه جوامع اوّليه هم متروک شد. چرا؟ چون دسترسى به اينها بيشتر و نظم اينها بهتر بود.کتاب کلينى را با کتاب بخارى مقايسه کرده ‏ام؛ صحيح البخاري عناوينى دارد که اصلاً با مضامين روايات، تطبيق نمى ‏کند. البته اگر اين عناوين، از خود بخارى باشد؛ چون عناوين صحيح از کسى است که بعداً کتاب را نوشته است؛ ولى مرحوم کلينى، ابتکارى که دارد اين است که عناوين ابواب الکافي را با روايات باب، کاملاً تطبيق داده است. نکته ديگر اين که بعد از نوشتن کتاب، فقط به رى و قم اکتفا نکرد؛ بلکه به بغداد و کوفه (که مرکز حديث بودند) رفت و اين کتاب را عرضه کرد تا آنها درباره آن نظر بدهند.

متأسفانه مترجمان [شرح حال‏ نويسان] در اين‏ باره چيزى ننوشتند که کتاب الکافي را نقد کردند يا نه و چه مقدار؛ اما از بيان نجاشى استفاده مى ‏شود که با استقبال بزرگى روبه ‏رو شده است. من پيش از اين، فکر مى‏ کردم که مرحوم کلينى، فقط تا بغداد رفته است، امّا بعداً که تاريخ مدينة دمشق ابن عساکر را نگاه کردم، ديدم که ايشان تا سوريه و طرابلس هم رفته است. چند حديث با سند در ترجمه کلينى در تاريخ ابن عساکر، «محمّد» آمده است. اين که تا آن جا اين کتاب را برده و نقل حديث کرده، در حالى که محيط آن جا، سنّى بوده و شيعه، کم بوده است؛ پيداست که تعصب، خيلى کم بوده است. کتاب الکافي اين مزيت را دارد که کلينى آن را به علماى حديث در قم، رى، بغداد و کوفه عرضه کرده است. اين کتاب، آن طور که از کلام نجاشى استفاده مى ‏شود، در مساجد کوفه و بغداد، رواج داشته و حديث آن را مى ‏خواندند، تصحيح مى‏ کردند و اجازه روايت و قرائت مى ‏دادند که نشان از اقبال عظيم محدثان آن زمان، نسبت به اين کتاب بوده است. از مزاياى ديگر اين کتاب، اين است که احاديث آن غالباً مسند است، مقطوع و مرسل، کم دارد. اوايل سند احاديثش هم غالباً مشايخ ايشان هستند و کمتر حديثى است که از غير آنها نقل شده باشد. البته گاهى مراجعه ‏کنندگان اشتباه مى‏ کنند و خيال مى ‏کنند که اوّلِ سند برخى از احاديث الکافي، مقطوع است، در حالى که مقطوع نيست؛ بلکه عطف بر سند حديث قبلى است که نقل کرده است؛ مثلاً وقتى مى ‏گويد: حسن بن محبوب، قبلاً سندى به حسن بن محبوب دارد. البته گاهى مقطوع هم پيدا شده است؛ ولى از مزاياى اين کتاب، اين است که سند رواياتش تکميل است و ما را به زحمت نمى‏ اندازد، برخلاف مرحوم صدوق و مرحوم شيخ طوسى که روايات را از صاحب کتاب ذکر کرده ‏اند و اسانيدشان را به صاحب کتاب، در مشيخه نقل کرده ‏اند. البته نظر آنها اين بوده که کتاب کم حجم باشد که از اين نظر، خوب است؛ ولى از نظر مطالعه کنندگان و خصوصاً کسانى که اُنس بيشترى ندارند و سند شيخ نسبت به اين افراد در خاطرشان نيست، اسباب زحمت است و يک کمى سرعت انسان را در استفاده از آن کتاب ‏ها کند مى ‏کند؛ ولى مرحوم کلينى، همه سندها را نقل کرده است.

يک موضوع مهّم که خوب است به مناسبت برگزارى کنگره کلينى، به آن توجه شود، اين است که آيا بخش «روضه»، واقعا از کلينى است يا نه؟ چون يک روايات شاذى در «روضه» است که بعيد است مرحوم کلينى آن را نقل کرده باشد. اصلاً روال «روضه»، با روال کتاب الکافي، فرق دارد و آن دقّتى که ما در اصول الکافي مى ‏بينيم، در «روضه»، کمتر مى ‏بينيم. «روضه»، شبيه کشکول است؛ اين که آيا خودش نوشته يا بعداً نوشته‏ اند، خوب اين جاى بحث دارد. من نظر قاطع نمى ‏توانم بدهم، ولى وقتى مقايسه کردم، ديدم که خيلى با هم فرق دارند. البته در «روضه» هم احاديث خوبى پيدا مى ‏شود.

کلينى، يک محدّث کامل العيار است که به حديث و علوم حديث، کاملاً وارد بوده است و دليلش همين کتابى است که مرحوم کلينى تأليف کرده است؛ امّا بر اين که نقل مى ‏کنند: «الکافي کافٍ لشيعتنا»، نبايد تکيه کنيم. در الکافي بعضى روايات است که با اصول ما سازگار نيست. اگر اين کتاب را واقعاً بر وکلاى حضرت عرضه کرده ‏اند و هم خدمت حضرت برده ‏اند، بالاخره حضرت هم بر آن روايات انگشت مى‏ گذاشتند. به هر حال، ما به اين گفته ‏ها و شنيده ‏ها خيلى تکيه نمى ‏کنيم؛ ولى الکافي، کتابى است که اکثريت آن از صحّت و اتقان، برخوردار است و از آن کتاب و از کلينى، تجليل و تکريم مى‏ کنيم و البته «ليس عند الشيعة کتاب صحيحٌ من أوّله الى آخره إلاّ کتاب الله‏». ما مثل ديگران نيستيم که بر قامت کتاب خودمان، يک عصمتى و صحّتى بپوشانيم و بگوييم از اول تا آخرش صحيح است و در آن گير کنيم. اخيراً شنيده ‏ايد که رئيس بخش حدیث دانشگاه الأزهر مصر، فتوا داده که براى محرميت در محيط کار، کافى است شخص، پنج مرتبه از شير زن نامحرم (همکار) بخورد. ديديم که اين موضوع چه غوغايى برپا کرد و بنده خدا را از کارش معلّق کردند؛ ولى نگفتند اين روايتش در صحيح مسلم است که سالم پسر خوانده يکى از صحابه بود. زن آن صحابى رفت پيش پيغمبر اکرم صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله و گفت: سالم، پسر خوانده ما، بزرگ شده است، چه کنيم؟ پيامبر گفت: پنج بار شيرش بده تا بر شما محرم شود. بله، اگر يک کتابى را از اول تا آخر امضا کنيم، به چنين چيزهايى برخورد مى ‏کنيم. ما مى ‏گوييم الکافي، صحيح ‏ترين کتاب و متقن است، ولى در عين حال، از نظر سند و مضمون، نيازمند نقد، تحقيق و درايت است.

  سوال. آيا در آن زمان، بغداد به عنوان حوزه حديث شيعه مطرح بوده که کلينى به آن جا رفته است؟

  جواب. سيد مرتضى و شيخ طوسى، در بغداد بودند و بين کوفه و بغداد، ارتباط و پيوند کاملى وجود داشت. البته بغداد، مجمع شيعه و اهل سنّت؛ و کوفه، خُلَّص شيعه بود و اهل سنّت کم داشت و مساجدش مساجد شيعى بودند و در آن جا علم حديث رواج داشت. وشاء مى ‏گويد: «وجدتُ فى هذا المسجد تسع مأة الشيخ کلّهم حدّثنى جعفر بن محمّد». بغداد، در واقع، يک مرکزى بوده که مى ‏توانست حلقه واسطه ‏اى بين همه اينها باشد.

سوال. آيا درباره کوفه به طور خاص، در تاريخ آمده که کلينى بگويد کوفه هم رفته ‏ام؟

جواب. نه، من اسم کوفه را نديده ‏ام.

من پيشنهاد مى ‏کنم قبر مرحوم کلينى احيا شود. قبر ايشان در بغداد، مشخّص است؛ ولى صدّام، آن را به نام شخص ديگرى کرد و کتيبه را هم عوض کرد. خادمى که آن جا هست، مى‏ گويد: اين جا قبر کلينى بود، ولى آن را عوض کردند. قبر احمد بن حنبل، کنار رودخانه دجله بوده که سيل آمده و برده است؛ ولى قبر کلينى، دورتر بوده است و بحمد الله‏، برجا مانده است. شايسته است قبر اين محدّث، احيا شود؛ البته اگر در اين شرايط، امنيت نيست، جزو کارهاى آينده قرار گيرد؛ کما اين که احياى قبور نوّاب اربعه براى ما مهم است؛ چون اينها سند شيعه و از افتخارات شيعه هستند و بايد آن را حفظ کنيم. غرب، همه چيزش غربى است، مگر مذهبش که شرقى است. از مسيح، يک چيز ملموس در اختيارشان نيست، نه يک کتاب کامل دست نخورده ‏اى و نه قبر هيچ يک از حواريونش. افتخار مسلمانان، اين است که تمام اين آثار را حفظ کرده ‏اند و اثبات مى‏ کنند که اين پيغمبر اکرم صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله واقعى است و اسطوره تاريخى نيست. امروزه مسيح، از نظر آنها يک اسطوره تاريخى است و ملموس نيست. ما بايد همه اين آثار را حفظ کنيم و بگوييم که اين جا مکان ولادت پيغمبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏ آله و اين جا، مکان وحى ‏اش است. اين، مکان زنان و اين، مکان اجدادش است. در اين جا جنگ کرده، شکست خورده، پيروز شده و.... ممکن است اسلام، بعد از ده هزار سال هم بماند ـ ما که نمى ‏دانيم ـ؛ نبايد طورى شود که در آينده بگويند اسلام و پيغمبر اکرم صلى‏ الله ‏عليه ‏و ‏آله، خداى ناکرده، «اسطورة تاريخية».

  عين اين مسأله، در تشيّع هم هست. ما بايد مسانيدمان را احيا کنيم. خدا عمر بدهد به آقاى عطاردى! ايشان توانسته مسانيد ائمه را بنويسد؛ ولى ما مسندهايى داشتيم که از بين رفتند. بايد آنها را احيا کنيم و ثابت کنيم که از زمان پيغمبر اکرم صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله تشيّع، همان اسلام است و اسلام همان تشيّع است. «اُمةٌ واحدا له وجهان». تشيّع، عين اسلام است و اسلام، عين تشيّع. ما نحله ‏اى نيستيم که بعد از پيغمبر اکرم صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏ آله ادعا شده باشيم. مانند فرقه اشعرى يا معتزلى نيستيم که تاريخى دارد که چه وقت ظاهر شده و چه وقت افول کرده، يا مانند مذاهب فقهى که بگوييم مذهب فقهى ابوحنيفه در سال ۱۲۰ق بوده، شافعى در سال هشتاد. ما همان اسلام واقعى هستيم که از طريق ائمه عليهم ‏السلام و صحابى، ادامه پيدا کرده است.

  در حد امکان اگر نسخه‏ هاى مسانيدمان را پيدا کرديم، بايد آنها را احيا کنيم و اگر پيدا نکرديم، از اين مجموعه‏ ها در بياوريم. مقابر مشايخ خودمان را مثل کلينى، صدوق، شيخ طوسى و حتى على بن ابراهيم که قبرش در قم هست، نبايد به اين صورت باشد. اين کار، مرده‏ پرستى نيست. اين، اصالت ماست که در آينده، رنگ افسانه به خود نگيرد. اگر گفتند على بن ابراهيم نبوده، بگوييم کيست و نشانش چيست. الآن که دارند انکار مى ‏کنند. مثلاً مى ‏گويند نويسنده کتاب «ثم اهديت» اصلاً وجود خارجى ندارد و ما اين را درست کرده ‏ايم. جايى که وقاحت و سفاهت، در اين حد است، ما بايد قبر مشايخى چون على بن بابويه و ابن قولويه را حفظ کنيم تا ثابت کنيم که بى ‏ريشه نيستيم. اين ريشه‏ هاى ماست که به عصر رسول الله‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله برمى ‏گردد. حفظ قبور اصحاب ائمه عليهم ‏السلام و خود ائمه عليهم ‏السلام، همه در اين راستاست. اگر قبر کلينى را مشخص و احيا کنيد، خودش يک قدم بزرگ است.

  سوال. اين کار را براى قبر پدر کلينى، در کلين رى، آية الله‏ رى شهرى انجام داده‏ اند.

  جواب. بيت کلينى، بيت علم است. دايى ‏اش از مشايخ است. مجموع مشايخ کلينى که من جمع و استخراج کرده‏ ام، حدود ۳۵ شيخ است که اينها همه در رشته خودشان قَدَرى بودند، ولى شناخت ما کم است. دليلش اين است که ما در علم رجال، مقلّد شده‏ ايم و نيامده ‏ايم علم رجال را در آنها به صورت تحقيق دربياوريم و مثل امروزى ‏ها تحليل کنيم و بگوييم مثلاً بَکر که الآن از آن نقل مى ‏کنند، کيست. راه و روش آية الله‏ بروجردى در اين باره، تحقيقى است.

  سوال. کلينى، از حُميد بن زياد دهقان بغدادى که ايران نيامده، روايت نقل کرده است. اين، خيلى سؤال برانگيز است که کلينى از او چگونه حديث شنيده است؟ آيا آن سفر مى ‏تواند حلاّل مشکل باشد، تا بگوييم احتمال دارد بخشى از احاديث را آن جا شنيده است؟

  جواب. مؤلّفان، هيچ گاه نمى ‏توانند کتابشان را در يک جا تدوين کنند. مرحوم رضى رحمه ‏الله، در پايان نهج البلاغه مى ‏گويد: «چنان که در آغاز شرط کرديم، برگ‏ هاى سفيدى در پايان هر باب مى‏ گذارم تا آنچه به دست مى‏ آورم، در آن بگذارم». اگر نسخه‏ هاى نهج البلاغه اختلاف دارند، به خاطر همان اختلاف نُسخ است. معلوم مى‏ شود کتابى که کلينى نوشته، آن جا برده و تکميل کرده است. لابد خودش وارد بوده که چگونه جاى خالى براى اين کتاب بگذارد تا بعد بنويسد. اوّلين بار، در تاريخ ابن عساکر، جلد هفتاد و چندم در عنوان محمّد بن يعقوب کلينى و از آن جا از طريق على بن ابراهيم، درباره سفر و زندگى وى مطالبى ديدم.

سوال. کلينى تأليف کتاب الکافي را به دليل درخواستى که از ايشان شد، آغاز کرد. چه زمينه‏ هاى انديشه ‏اى در آن زمان، اقتضاى اين کار را کرده است؟ آن دوره، دوره شروع قرامطه و برخى از گروه ‏هاى ديگر بوده است. آيا در اين خصوص، نکته ‏اى هست که قابل توجّه باشد؟

جواب. دوران، دوران استيلاى اهل حديث بود. معتزله، از صحنه بيرون رفته بودند، چون متوکل که آمد، اينها را مستأصل کرد. اشعرى در سال ۳۰۵ ق در مسجد بصره گفت که بگويند که من توبه کردم و جزو اهل حديث هستم. بازار، بازار اهل حديث بود و عباسيون، تا قرن پنجم و ششم، مروّج اينها بودند. القادر بالله‏، جزوه ‏اى درباره عقايد نوشته بود که هر جمعه بايد ائمه جمعه، اين را براى مردم بخوانند و از مردم، تصدیق بگيرند. يکى، اين بود که «خلق القرآن»، کفر است و هکذا و هکذا. دوران، دوران اين چيزها بود. ولى شما مى‏ دانيد که حديث شيعه، هميشه با عقل و تفکر، آميخته است؛ يعنى در حديث شيعه، «تعقّل» يکى از عناصر است. اگر شما کتاب التوحيد مرحوم صدوق را با التوحيد ابن خُزَيمه، مقايسه کنيد ـ با وجود اين که خيلى فاصله سنى ندارند، ابن خزيمه در سال ۳۱۱ق و صدوق، در سال ۳۸۱ق درگذشته است ـ مى ‏بينيد که هر دو حديثى هستند، ولى در کتاب صدوق، عنصر تعقّل، خيلى بيشتر است و در آن، کمتر. کلينى در چنين دورانى زندگى مى ‏کرده و لذا گاهى هم بحث‏ هاى کلامى را آورده است.

يک سرى تحقيق ‏هاى کلامى هم در همان جلد اوّل دارد. پيداست که محدّث بوده، ولى در درونش، کلام شيعى بوده است. حالا اين کلام را از کجا گرفته و مشايخ که بوده ‏اند، مسأله ديگرى است.

  سوال. برخى از ابواب کتاب الکافي، در واقع خنثى هستند و برخى جهت‏ دارند. آيا نکته خاصى وجود دارد؟

  جواب. من در اين باره، فکر نکردم؛ ولى مى ‏دانم ايشان وقتى بابى را تکميل مى‏ کند، يک باب نوادر هم قرار مى‏ دهد. باب نوادر، جدا از اين ابواب نيست. رواياتش تحت عنوان واحدى نيست، ولى مربوط به همين ابواب است. کشکول نيست؛ چون نمى ‏تواند براى آنها باب مستقلى وضع کند، اينها را تحت نوادر مى ‏آورد.

  سوال. الکافي جامع‏ترين، کامل‏ترين و دقيق‏ترين مجموعۀ ماست. الآن دوستان ما همّت بلندى براى کلينى و الکافي کرده ‏اند. فکر مى‏ کنيد چه پژوهش ‏ها و تحقيق ‏هايى در متن اين کتاب مى ‏شود انجام داد يا بهتر است انجام شود؟ اهل تاريخ و دانش مى ‏گويند که بعد از اين که دانش تدوين مى ‏شود، کار مهم، عمومى ‏سازى دانش است؛ مانند اين که رمان‏ هاى بزرگ را تلخيص و زبان آن را هم ساده کردند. اگر بخواهيم به الکافي چنين حالتى بدهيم، اولاً چه پژوهش‏ هاى مهم و عالى ‏اى درباره متن کتاب امکان تحقّق دارد و دوم، براى عمومى ‏سازى آن، چه کارى مى ‏شود انجام داد؟

  جواب. اگر مثلاً شفاء شيخ الرئيس را عمومى کنيم، مشکل‏ تر مى ‏شود؛ چون اين کتاب، کتاب صنفى است و عمومى ‏بردار نيست و هر چه فارسى ‏تر کنيم، مشکل آن بيشتر مى ‏شود. البته کتاب الکافي مثل شفاء شيخ نيست و مى‏ شود لغاتى را که در احاديث است، معنا کرد؛ معلّقات را اصلاح کرد، هر چند بين کروشه؛ زيرا معلّقات موجود در صدر احاديث، گيج کننده ‏اند. لذا بايد گزينشى کار کرد. مثلاً روايات اخلاقى يا روايات توحيد يا روايت جنود عقل و جهل و يا اخلاص را عمومى ‏سازى کرد؛ ولى آن که راجع به طلاق و ظهار و ... است، قابل عمومى کردن نيست و مفيد هم نيست. نکته ديگر هم در کتاب الکافي، اين است که خيلى از اخبارى ‏ها معتقدند اين اجتهادى که ما داريم، مورد رضايت ائمه نبوده، ساخته و پرداخته خود ماست. مبحث ارث کتاب را من ديدم که کلينى فتاواى زراره و عبد الله‏ بن أبى يعفور را در آن جا آورده است. انگار اينها مفتى‏ ها و مجتهدهاى امروزند که عام و خاص را جمع کرده است. از اين، پيداست که اين اجتهاد، در عصر امام صادق عليه ‏السلام هم بوده است. نمونه ديگر، کتاب الإيضاح فضل بن شاذان است که اخيرا آقاى اُرموى، آن را چاپ کرد. در اين کتاب، خيلى اجتهادهاى امروزى وجود دارد. او در سال ۲۶۰ ق و در زمان امام حسن عسگرى عليه ‏السلام، فوت کرده است. اگر هفتاد سال عمر کرده باشد، تقريباً اواخر دوران امام صادق عليه‏ السلام را درک کرده است. استدلال هايش در اين کتاب، عين استدلال فقهاى امروزى است.

سوال. چه مقدار از احاديث کتاب الکافي قابل نقد است، و شيوه برخورد با آنها چگونه است؟

جواب. ما نقد سند را به مرحوم مجلسى واگذار مى‏ کنيم. ايشان از اوّل تا آخر آن را نقد کرده است. او مرد روشنى بوده و در عين حال که اخبارى بود، امّا معتدل بود. برخلاف روش اخبارى‏ ها مى ‏گويد: ضعيف، صحيح، حسن. من تحقيق کرده و به اين نتيجه رسيده ‏ام که رواياتى متشابه، مثل روايت حماد در الکافي (کتاب ائمه) از کتب اهل سنّت، وارد کتب شيعه شده است. هفت ـ هشت مدرک پيدا کردم که اين‏ها از آن جا وارد شده ‏اند. اين روايات، در برخى کتاب‏ ها، حتى در تاريخ بيهقى که هم زمان با کلينى است، هم نقل شده ‏اند. ما پنج مقياس براى نقد متن حديث داريم: ۱. عرضه بر کتاب الله‏، ۲. عرضه بر سنّت متواتر رسول الله‏ صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏ آله، ۳. عرضه بر تاريخ صحيح و قطعى، ۴. عرضه بر ما اجمع عليه المسلمون، ۵. عرضه بر عقل. اين، پنج طريق براى شناختن مضامين احاديث صحيح از غير صحيح است.

محدّث الزام ندارد که از اوّل تا آخر، حديث صحيح نقل کند، مگر اين که کسى بخواهد رساله عمليه بنويسد؛ مثل رساله على بن بابويه يا رساله تکليف شلمغانى که مسأله ديگرى است.

سوال. کلينى احتمالاً بيست سال در بغداد بوده و کتاب الکافي را بيشتر در آن جا و در زمان نوّاب اربعه، کار کرده است و از کسانى چون يونس و زراره نقل کرده است؛ امّا در کتاب، هيچ نشانه و اثرى از اين نوّاب، وجود ندارد. آيا اين دلالت نمى‏ کند بر اين که نواب اربعه، اين جايگاهى که امروز در بين ما دارند، آن موقع نداشتند؟ چگونه هيچ رابطه ‏اى وجود نداشته است؟

جواب. مرحوم کلينى از توقيعاتى که از ناحيه مقدّسه آمده، استفاده نکرده و آنها را هم نقل نکرده است. توقيعات، در کتب اربعه ما نيست و اين، نه به خاطر اين‏که ما نسبت به توقيعات اعتماد نداريم؛ بلکه کلينى خواسته کتابش در آينده، مورد سؤال و بگو مگو نباشد. روايات را از اين شيخ و از آن شيخ که ملموس است، نقل مى ‏کند. و توقيعات را چون نسبت به صاحب توقيع، ملموس است و براى بقيه ملموس نيست، نقل نمى‏ کند. و امّا اين که مى ‏فرمايد بيست سال در بغداد بوده، مورد شک است. مطمئناً قبل از سال ۳۱۰ق است؛ ولى چه مقدار پيش از آن، معلوم نيست!

خداوند، شما را موفّق بدارد!