گفتگو با آیة الله العظمی شبیری زنجانی
باسمه تعالی
روز پنج شنبه، 28 آبان ماه 1394، آیة الله محمّدی ری شهری، دیداری با آیة اللّه العظمی شبیری زنجانی داشت. در این دیدار، آیة اللّه العظمی شبیری زنجانی مطالبی را نیز در بارۀ سیّد مرتضی علم الهدی و کنگرۀ بزرگداشت وی مطرح کردند که به شرح زیر است:
در ادامۀ سلسله بزرگداشت عالمان و محدّثان شیعه، در حال حاضر، کنگرۀ سیّد مرتضی علم الهدی را در دست اجرا داریم. مسؤول کار، آیة اللّه استادی هستند و جمعی از محقّقان، زیر نظر ایشان، بخش عمدۀ آثار سیّد مرتضی را تصحیح می کنند. چند روز پیش هم، خدمت مقام معظّم رهبری بودیم؛ آن جا هم ایشان به این کار خیلی تأکید داشتند. اگر حضرت عالی هم در این زمینه نقطه نظری دارید، بفرمایید تا بهره مند شویم.
خیلی خوب است؛ چون سیّد مرتضی خیلی فوق العاده است. همین عدة الاُصول را که شیخ طوسی نوشته و در آن دیدگاه های استادش شیخ مفید را مطرح کرده، سیّد مرتضی هم در الذریعة برخی مطالب آن را رد کرده، با این که شیخ مفید استاد وی بوده است.
موردی را در ذهنتان هست که سیّد حرف شیخ را رد کرده باشد؟
الان حضور ذهن ندارم. البته این مطلب را یک وقتی از آقای واعظزاده شنیدم. سیّد در الذریعة، وجوهی را مطرح کرده که یا بهتر از عدّه است یا در رد آن است.
در مورد سیر اندیشۀ سیّد در مسائل کلامی، حدیثی، تفسیری، و دیدگاه های شاذّ ایشان، چیزی در ذهن مبارکتان هست؟
سیّد دیدگاه هایی شاذّ دارد که به خصوص در این دوره، کمتر قائل دارد. یک نکتۀ دیگر هم این که، شیخ [طوسی] نسبت به سیّد، خیلی تواضع دارد، در حالی که از سیّد رضی نامی نبرده است؛ نهایتاً او را مثلاً ادیب میداند؛ اما از سیّد مرتضی به عنوان یک آدم متفکرِ خیلی بزرگ یاد کرده است. تعبیرات او هم خیلی سنگین است ... .
در همین الفهرست؟
بله در الفهرست. خیلی تعریف میکند؛ خیلی با احترام تعریف میکند، ولی سیّد رضی را اصلاً عنوان نکرده است. فاصله خیلی زیاد است. البته، سیّد رضی در ادب خیلی فوقالعاده است. یک جملهای را نمیدانم شما شنیدید یا نه؟؛ یکی از بهترین اساتید ما، آقای علوی، داماد آقای گلپایگانی بود و من پیش او مطوّل خواندم. ایشان مطوّل را به قدری عالی میگفت و شرح می داد، گویا آن را، هضم کرده بود. میگفتند اساتید دیگر در مقابل او هیچ بودند؛ خیلی عالی بود. یکی از نکتههایی که یک وقتی به تناسب از او شنیدم ـ حالا سر درس بود یا جای دیگر ـ، این بود که: ابو العلاء معرّی برای دیدن سیّد مرتضی می رود. از پلهها که میخواهد بالا برود، میافتد؛ کور بوده است دیگر. میگوید «عاجزٌ أعمی ترقّی و القَلَب». این را نمیدانم شنیدید یا نه؟
شنیدم، اما میخواهم از زبان شما هم بشنوم.
سیّد مرتضی اوقاتش تلخ میشود. میگویند آقا! شما چرا؟!، او که چیزی نگفت! سیّد می گوید:«عاجز أعمی» یعنی کلمه «عاجز» با حذف «ع» که می شود: «اجز»؛ «اجز» به حروف جُمَل، می شود:137 (الف = 1، ج = 3، ز = 7). حالا این اعداد را «ترقّی» بدهید؛ یعنی از آحاد بروند به عشرات؛ پس 1 میشود 10، 3 میشود 30، 7 میشود 70. بعد، آن را قلب کنید، میشود «علی». سیّد می گوید: منظور ابوالعلاء این است که علی ـ علیه السلام ـ عاجز اعمی بوده، یک خرده که ترقّی کرد، او را انداختند کنار!
اصل آن را شنیده بودم ولی این که چه جوری تطبیق میکند، این را نشنیده بودم.
بله، این را از آقای علوی شنیدم. یک چیز دیگری هم که در کتابها هست، این که یک وقت با ابوالعلاء صحبت از متنبّی میشود ـ سیّد مرتضی از نظر ادب، به اشعار متنبّی اشکال می کرده است؛ چون سیّد از نظر ادب و علمیت، مورد قبول کل شیعه و سنّی است. همین غرر و درر سیّد مرتضی، خیلی مورد قبول است از نظر همۀ ادبای شیعه و...، این خیلی مهم هست ـ سیّد به یکی از اشعار متنبّی انتقاد می کند. ابوالعلا در پاسخ می گوید: «البته اگر نبود این شعرش : لک یا منازل فی القلوب منازل»
که شعر معروفی از متنبّی است. خلاصه، ابوالعلاء می گوید که همین شعر او کافی است که مقام اوّل شاعری را به او بدهند!
می گویند سیّد مرتضی از شنیدن این حرف، اوقاتش تلخ میشود و میگوید که او را بیرون کنند. همراهان می گویند: او فقط صحبت علمی کرد؛ شما چرا اوقاتتان تلخ می شود؟! می گوید: او با این شعر میخواست به من اهانت کند! اشارۀ او به این بیت بوده است: «و اذا اتتک مذمّتی من ناقص فهی الشهادة لی بأنّی کامل» که در واقع ابوالعلاء با این بیت، میخواسته بگوید که تو اهل این حرف ها نیستی!
علامه امینی هم در الغدیر، مناظره ای از سیّد مرتضی با ابوالعلاء نقل کرده است که جالب است؛ او یک چیزی گفته و این یک چیزی دیگر گفته است. همهاش رمز است. مثلاً او گفته است فلان کلمه، او گفته فلان کلمه. هیچ چیز از ظاهر آن فهمیده نمیشود؛ فقط رمزهایی است که خودشان می دانستند.
شما راجع به مسائل کلامی سیّد مرتضی کاری کردید؟
نه، اما آثار کلامی ایشان مهم اند و هر چه دارد باید چاپ شود.
به نظر شما برجستگی سیّد در چه بوده است؟
سیّد در سه چیز درجه اوّل است: یکی در اصول اعتقادی و اصول فقه، هر دو؛ یکی در ادب که شاعر خیلی مهم بوده است؛ و یکی هم در فقه. البته در فقه، شیخ طوسی بر او ترجیح دارد، اما در اصولَین و ادب، سیّد بر شیخ مقدّم است.
دیوان اصلی او را هم که خطی است، پیدا کردهایم و اکنون در حال آماده سازی است.
خیلی خوب است. دیوانی از ایشان به خط سیّد رضی بوده که الآن اثری از آن نیست.
قبرشان که میدانید کجاست؟
قبر او در کربلاست.
پس درست است؛ همان کربلا دفن شدند.
بله. در کتاب عمدة الطالب فی أنساب آل أبی طالب، نسخۀ آستان قدس رضوی که تقریباً برای سیصد و چهل سال قبل است، در مورد قبر سیّد مرتضی دقیق نوشته که:«ظاهر و یعرفها کلّ أحد»، اما الآن ظاهراً داخل ضریح حضرت قرار گرفته است.
پس چرا قبّه و بارگاهشان در کاظمین است؟
اوّل آن جا دفن شده، بعد بردند کربلا.
علّت دفن ایشان در کاظمین و انتقال بعدی به کربلا چه بوده است؟
جزئیاتش را نمیدانم، ولی آن جا که میگوید با قبر مطهر چه قدر فاصله دارد و چه جور هست (یعرف کلّ أحد)، این ها را من استنساخ کردم؛ اگر خواستید، همان تکه را در شرح حال سیّد بیاورید ... .
محمّد حسین کتابدار، که نسّابه است، او هم نسخهای نوشته و آن جا به یک تناسب میگوید که قبر سیّد مرتضی و سیّد رضی در کجاست.
در آستان امام حسین(ع) هم، کسی که اهل اطلاع بود، میگفت قبر سیّد دقیقاً پشت سر حضرت، با حدود یک متر و نیم فاصله است.
بله، ظاهراً همین درست است... در آن نسخۀ عمدة الطالب، تعبیر «یعرفها کلّ احد» دارد و مشخصات آن را هم نوشته است ... نوشته: خیلی نزدیک و چه جور، و ما هم گفتیم اگر ضریح بزرگ شده باشد، ممکن است الآن داخل ضریح باشد ...
بعضی میگفتند سیّد در نزدیک قبر ابراهیم مجاب دفن شده، اما مسئول کتابخانۀ حرم امام حسین (ع) میگفت نزدیک قبر خود حضرت است... میگفت کتابی هم در این زمینه نوشته است.
بله همین طور است.
خیلی محظوظ شدیم.
خیلی لطف کردید.
محبت کردید. برای ما دعا کنید!
إن شاء اللّه موفق و مؤید باشید. خود همین کاری را که شما انجام میدهید؛ کتاب هایی که چاپ و احیا می کنید، اگر شما نبودید، کسی این کارها را نمیکرد.
خیلی متشکر. از این که وقتتان را گرفتیم، معذرت میخواهم.
احتجاج سیّد مرتضی علم الهدی بر ابو العلاء معرّی
أبو العلاء المعرّى بر سيّد مرتضى ـ قدّس سرّه ـ وارد شده و گفت: اى سيّد! نظر شما در بارۀ كلّ چيست؟
سيّد: نظر شما در بارۀ جزء چيست؟
أبو العلاء: نظر شما در بارۀ «شعرى» چيست؟
سيّد: نظر شما در بارۀ «تدوير» چيست؟
أبو العلاء: شما در عدم انتهاء چه عقيدهاى داريد؟
سيّد: نظر شما در بارۀ «تحيّز» و «ناعوره» (چرخ) چيست؟
أبو العلاء: شما در بارۀ هفت چه عقيدهاى داريد؟
سيّد: نظر شما در زايد برّىّ (نموّكننده خشكى) بر هفت چيست؟
أبو العلاء: نظر شما در بارۀ چهار چيست؟
سيّد: شما در بارۀ يک و دو چه عقيدهاى داريد؟
أبو العلاء: شما در بارۀ مؤثّر چه نظرى داريد؟
سيّد: شما در بارۀ مؤثّرات چه عقيدهاى داريد؟
أبو العلاء: نظر شما در بارۀ دو چيز نحس چيست؟
سيّد: نظر شما در بارۀ دو چيز سعد چيست؟
با اين جواب، أبو العلاء مبهوت شد. راوى گويد: سيّد به او گفت: بدان كه «هر ملحدى؛ ملهد است». أبو العلاء گفت: اين را از كجا اخذ كردهاى؟
سيّد گفت: از اين آيه: «اى پسرک من! به خدا انباز مگير، كه انباز گرفتن هر آينه ظلم بزرگى است».
با شنيدن اين كلام، أبو العلاء برخاسته و خارج شد، پس سيّد ـ قدّس سرّه ـ گفت: آن مرد از نزد ما غائب شد و پس از اين ديگر ما را نخواهد ديد.
فردى از سيّد خواستار شرح آن رموز و اشارات شد، پس سيّد گفت:
او از من در بارۀ كلّ پرسيد، و به اعتقاد او كلّ قديم است، و در اين باره اشاره به عالمى بنام «عالم كبير» کرد، پس در آن، جوياى نظر من شد و خود اراده كرده بود كه آن قديم است.
پس من نيز او را در اين پرسش اين گونه پاسخ دادم كه: نظر تو در باره جزء چيست؟ زيرا نزد ايشان «جزء» محدث و پديده بوده و آن از عالم كبير تولّد يافته و اين جزء نزد ايشان، همان عالم صغير است، و مراد من از اين پرسش اين بود كه اگر صحّت محدث و پديده بودن اين عالم ثابت شود، پس اين جواب همان است كه بدان اشاره كرده يعنى اگر محدث باشد آن (عالم كبير) نيز محدث خواهد بود؛ زيرا اين عالم بنا بر نظر خود او از جنس همان عالم كبير است، و چيز واحد، نمىشود مقدارى از آن قديم باشد و مقدارى از آن جديد؛ پس او با اين پرسش من سكوت كرد.
و امّا «شعرى»؛ قصد داشت بگويد كه آن از ستارگان سيّاره نيست.
پس من پرسيدم: نظر تو در باره تدوير چيست؟ خواستم بفهمانم كه فلک در تدوير و گردش و دوران است، پس «شعرى» هيچ قدح و ضررى در اين زمينه ندارد.
و امّا «عدم انتهاء»؛ قصد او اين بود كه بگويد: عالم، پايان پذير نيست؛ زيرا قديم است.
پس من به او اعلام نمودم كه تحيّز و تدوير در نزد من صحيح مىباشد و اين هر دو دلالت بر انتهاى عالم دارد.
و امّا هفتى كه أبو العلاء بيان كرد، قصدش ستارگان هفتگانه و سيّارات بود؛ زيرا آن ها نزد ايشان احكامى دارند؛ پس من گفتم: كلام شما باطل است؛ زيرا كه مدار اين ها بر زايد برّى است كه در او تحكّم است، و اين حكم، منوط و مربوط است به اين ستارگان و سيّارات هفتگانه كه در نزد اينان: زهره و مشترى و مريخ، و عطارد، و خورشيد، و ماه، و زحل است نيست چنان كه در محلّ و مكان خود مذكور است.
و امّا مراد او از گفتن «چهار»، طبايع چهارگانه بود؛پس من در پاسخ او گفتم: نظر تو در بارۀ طبيعت واحدۀ ناريه چيست كه از آن جاندارى متولّد گردد كه پوست آن دست هاى مردمان را بدبوى و متعفّن گرداند، سپس آن پوست را در آتش اندازند، بوى بد و زنندۀ آن مىسوزد، و پوست صحيح و سالم باقى مىماند؛ زيرا خداى تعالى جاندار را بر طبيعت آتش آفريده، و آتش، آتش را نمىسوزاند. و اين بعيد نيست كه خداوند از برف نيز كرمهاى بسيار خلق و آشكار ساخته و آن بر طبيعتى واحد است. و آب نيز در دريا بر دو طبيعت است، از آن موجوداتى مانند ماهى و غورباغه و مار و لاک پشت و غير آن تولّد مىيابند، و نزد أبو العلاء حيات و زندگانى، تنها در پرتو طبايع چهارگانه به دست مىآيد، و اين مطالبى كه گفتم، ناقض عقيدۀ اوست.
و امّا با پرسش از «مؤثّر»، قصد «زحل» را نموده بود؛ پس من پرسيدم: نظر تو در بارۀ تمام مؤثّرها چيست؟ و قصد من از اين پرسش آن بود كه اگر مىگفت همه ـ اعمّ از حادث و قديم ـ مؤثّراتند، پس مؤثّر قديم چگونه مؤثّر در امر حادث باشد؟! و امّا قصد او از گفتن «دو نحس»، اين بود كه آن دو از ستارگان سيّارهاند كه هر گاه با هم اجتماع كنند از ميانشان سعد و خوشبختى رخت بربندد.
پرسيدم: نظر تو در بارۀ دو سعد چيست وقتى اجتماع مىكنند نحس از ميانشان مىرود؟! اين حكمى است كه خداوند آن را باطل داشته تا بيننده دريابد كه احكام، تعلّقى به مسخّرات ندارند؛ زيرا هر شاهدى گواهى مىدهد كه هر گاه عسل و شكر را با هم آميزند، از آن معجون هرگز دو ميوۀ تلخ حاصل نخواهد شد، و دو ميوۀ تلخ نيز در صورت اجتماع، تبديل به شكر و شيره انگور نخواهد شد. و اين دليلى بر بطلان عقيدۀ ايشان است.
و امّا اين كه گفتم: «هر ملحدى؛ ملهد است»، قصدم گفتن اين جمله بود كه: «هر فرد مشركى، ظالم است»؛ زيرا در لغت اين گونه آمده است كه: «فرد ملحد كسى است كه از مسائل دينى عدول و كوتاهى كرده باشد»، و «فرد ملهد، همان ستمكار است»؛ اين را أبو العلاء نيک دريافت، پس پرسيد: بگو ببينم دليل علمى آن چيست؟ پس من نيز اين آيه را تلاوت نمودم: «اى پسرک من! به خدا انباز مگير، كه انباز گرفتن، هر آينه ظلم بزرگى است».