گفتگو با حجة الاسلام والمسلمین استاد رضا مختاری
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اشاره
جناب حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ رضا مختاری در سال ۱۳۴۲ شمسی در رضوان شهر اصفهان، در خانوادهای متوسط و كشاورز متولد شد. سال ۱۳۵۶، برای تحصیل در حوزۀ علمیه، به قم آمد. مقدمات، تفسیر، فقه،اُصول فقه، فلسفه و عرفان را از محضر اساتید به نام حوزه، به ویژه حضرات آیات:استادی، انصاری شیرازی، بهجت، پایانی، تبریزی، جوادی آملی، حسن زاده آملی، خرّازی، سبحانی، صالحی افغانی، شبیری زنجانی، شمس خراسانی، فشارکی، صلواتی، مدرّس افغانی، مظاهری و وحید خراسانی آموخت. وی در كنار تحصیل، به تدریس، تألیف، تحقیق و احیای تراث مکتوب، همّت گماشت. در سال ۱۳۷۸ «مركز تدوین و نشر متون درسی حوزه» (مرکز متون) را تأسیس كرد كه تا كنون، 15 كتاب درسی برای حوزه های علوم دینی سامان داده و منتشر كرده است. همچنین در سال ۱۳۸۵،«مؤسّسۀ كتاب شناسی شیعه» را به منظور معرفی دقیق و گستردۀ بزرگان و آثار مكتوب شیعه با همكاری تعدادی از دوستانش بنیان نهاد.
وی بیش از بیست جلد كتاب تألیفی و تصحیحیِ منتشر شده در موضوعات فقه، تاریخ، شرح حال، اخلاق و نقد كتاب دارد که تا كنون چهار عنوان از آن ها، در جشنوارۀ «كتاب سال جمهوری اسلامی ایران» برگزیده شده اند. معروف ترین كتاب وی، سیمای فرزانگان است كه از سال ۱۳۶۶ تا كنون 25 بار، و گزیده اش، هشت بار، و عربی آن در بیروت، حدّ اقل، سه بار منتشر شده است.
با توجه به پیشینۀ کار جناب استاد در تصحیح آثار علمیِ عالمان شیعی و عضویت وی در شورای علمی کنگرۀ سیّد مرتضی، گفتگوی ویژۀ این شماره را به ایشان اختصاص دادیم:
جناب استاد، شخصیت سیّد مرتضی و جایگاه ایشان در میان عالمان شیعه و اهل سنّت را چگونه ارزیابی می کنید؟
سیّد مرتضی ـ رحمة اللّه علیه ـ یکی از نوابغ بشری و نوابغ شیعه است و مدح و ثنای علمای شیعه و اهل سنّت در مورد وی، گواه روشنی بر این حرف است. عبدالسلام هارون در مقدمۀ نقدی که بر چاپ دیوان سیّد مرتضی نوشته، عبارت جالبی در مورد سیّد دارد؛ عبدالسلام که خودش از اُدبای بزرگ اهل سنّت است و نقد خوبی هم بر چاپ قبلی دیوان سیّد نوشته است، میگوید:«کنت ممّن تأدّب قدیماً بأدب المرتضی و کنت أصطَحبُ أمالیه المسمّاة بالغرر و الدرر»؛ من همواره از علوم ادبی سیّد مرتضی بهره می بردم و أمالی او همیشه همراهم بود.«و أرجع إلیها بین الفینة و الاُخری و لاتزال هذه الأمالی منّی علی طرف الثمام و مرجعاً هاماً من اُصول الأدب و اللغة و التفسیر و الحدیث و سائر الوان الثقافة العربیة الخالدة و کنت أقرأ شیئاً من شعره منثوراً بین شتّی المراجع».
در مورد جایگاه سیّد مرتضی و آثارش، از علمای شیعه، تعبیرات بسیار عالی در دسترس است. صاحب روضات در بارۀ آثار سیّد مرتضی این تعبیر را دارد: «أما مصنّفات السیّد ـ قدّس سرّه ـ فکلّها اُصول و تأسیسات غیر مسبوقة بمثال من کتب من تقدّمه من علمائنا».
مقصود این که سیّد، جایگاه بسیار بالایی بین علمای شیعه و علمای سنّی دارد و یکی از مقالات مجلۀ کتاب شیعه، ویژهنامۀ سیّد مرتضی که چند ماه پیش منتشر شد، این است: «الشریف المرتضی فی کتب اهل السنّة». یعنی هر چه اهل سنّت راجع به سیّد مرتضی گفته اند، یک جا به ترتیب تاریخی، همه جمعآوری شده و هر جا که اشتباهی رخ داده، در پاورقی، یادآوری شده است.
همین جا اشاره کنم که مقالۀ یاد شده، در واقع بخشی از طرح گسترده، موسوم به: «علماء الشیعة فی مصادر اهل السنّة» است که سال هاست دوستان ما در مؤسّسۀ کتاب شناسی شیعه به آن مشغول هستند؛ یعنی اهل سنّت هر چه راجع به علمای شیعه گفتند، همه به ترتیب تاریخی، یک جا جمع می شود. از اصحاب امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ شروع کردیم تا امثال شیخ مفید، سیّد مرتضی، سیّد رضی، شیخ طوسی و دیگران تا عصر کنونی.
در تأیید این که سیّد مرتضی در میان عالمان اهل سنّت نیز جایگاه والایی دارد، خاطره ای نقل می کنم: حدود دوازده سال پیش، بنده به اتفاق جناب حجة الاسلام شیخ حسن طارمی و چند نفر دیگر، برای حضور در کنگرۀ بزرگداشت ابن حزم اندلسی، به دعوت دانشگاه «سیّدی محمّد بن عبداللّه»، به شهر فاس مراکش سفر کردیم. البته ما چون مقاله داده بودیم، دعوت کرده بودند. آن جا در حاشیۀ کنگره، با بعضی عالمان دینی و اساتید دانشگاه الجزایر آشنا شدیم. یکی از ایشان می گفت: من تنها کتابی که از آثار شیعه در کتابخانه ام دارم، کتاب الأمالی سیّد مرتضی است! و می گفت: من از این کتاب، چه استفاده ها و بهره ها که نبردم! و این هم نشانۀ دیگری از جایگاه ویژه سیّد مرتضی در بین اهل سنّت و مراکز علمی آن هاست.
به هر حال، آنچه مسلّم است این است که هم شیعه و هم سنّی، سیّد مرتضی را در اوج میدانند، و شاید یک جهتش هم این است که تخصّص سیّد منحصر به یک علم نیست؛ ادب، تفسیر، اصول، کلام؛ او در همۀ اینها در قلّه است.
به نظر جناب عالی، علّت توجّه عالمان شیعه و اهل سنّت به آثار سیّد چیست؟
علّتش، همان گونه که گفتم، آثار سیّد مرتضی است که در اوج هستند؛ علت، همان اتقان علمی و غنای علمی و عمق کتابهای سیّد است؛ چون این کتابها را که نمیشود با بخش نامه و دستور، سر پا نگه داشت! خودشان باید زنده باشند؛ علتش اصالت و عمق داشتن این کتابهاست که شیعه و سنّی به آن توجّه کردند و میبینید که هنوز هم رایج و مورد استفاده هستند.
همان گونه که مستحضرید، برخی از دیدگاه های سیّد مرتضی، خلاف مشهور و بعضاً خلاف مسلّمات پذیرفته شده در میان شیعه است؛ در این مورد توضیحاتی بفرمایید!
تکریم بزرگان و احیای نامشان و استفاده کردن از آثارشان، به این معنا نیست که ما از بزرگانمان توقّع عصمت داشته باشیم؛ این یک توقّع بیجایی است. عصمت، منحصر به چهارده معصوم و پیامبران ـ علیهم السلام ـ است و کتاب صحیح هم فقط قرآن کریم است؛ بنا بر این، علمای بزرگ ما، هر چه هم بزرگ باشند، توقّعِ این که هیچ اشتباهی نداشته باشند، توقع بی جایی است و اصلاً معقول نیست، و هر چه هم در اوج باشند، معنایش این نیست که ما آثار و دیدگاه های آن ها را نقد نکنیم؛ پیشرفت علم در پرتو نقد است. در این زمینه، یک نکتهای شهید ثانی دارد که بسیار جالب است و با مثال هایی که دنبالش عرض میکنم، این مطلب روشنتر میشود. یکی از شاگردان شهید ثانی، مطالبی را که از شهید شنیده، همه را مسئله مسئله، ذیل عنوان «الرسالة المجموعة فی الفوائد المسموعة»، یادداشت کرده است که ما آن را تصحیح و در جلد دوم رسائل الشهید الثانی چاپ کردیم. مسئلۀ 221 جلد 2 رسائل شهید ثانی، صفحۀ 1242 این است: «یصدر عن أفحل الفحول ما لا یرضی به ضُعفاء العقول»؛ گاهی وقتها از بزرگترین بزرگان، حرفی یا مطلبی صادر میشود که حتی ممکن است «ضعفاء العقول» هم آن حرف را نزنند؛ «لیعلم بذلک أنّ الخلق کلّهم فی مقام النقص و الحاجة إلّا من عصمه اللّه تعالی من أولیائه»؛ این برای این است که مردم بدانند که همه در مقام نقص و حاجت اند، مگر معصومان ـ علیهم السلام ـ . یعنی گاهی یک حرفی از یک بزرگی صادر میشود، فقط برای این که معلوم شود که معصوم فقط پیامبران و همان چهارده نفرند؛ بنا بر این، توقع این که هیچ یک از علمای ما حرف اشتباهی نزده باشند و هر چه گفتند حتماً درست باشد، این توقع بیجایی است و خودِ این معنی، راه را برای نقدشان باز میکند.
حالا این که شهید فرموده «أفحل الفحول»، من یک وقتی، شواهدی از متخصّصین تراز اوّل برخی علوم را به عنوان شاهد بر این سخن شهید، جمع آوری کردم؛ مثلاً کسی که نفر اوّل در علم رجال است، اشتباهی دارد که یک طلبۀ مبتدی هم آن اشتباه را نمیکند، تا شاهدی باشد بر این حرف که ما توقّع بی جا نداشته باشیم، و یک استفادۀ اخلاقی هم از آن میشود؛ استفادۀ اخلاقی اش این است که انسان هر چه هم در علمی متخصّص باشد، نباید نظر خودش را آخرین نظر و قطعاً مصیب و مطابق واقع بداند؛ این اوّلین درسی است که از این موضوع میگیریم. باید کمی هم احتمال بدهد که نظرش اشتباه است و از نقد استقبال کند. خوب است همین جا اشاره کنم: یکی از مقالاتی که در کتاب شیعه (ش 9ـ 10) ویژه نامه سیّد مرتضی چاپ شده است، مشروح گفتگو با آیة اللّه سیّد محمّدمهدی خرسان در نجف است. ایشان در آن مصاحبه، مواردی از افکار و حرفهای نادرست سیّد مرتضی را طرح و بررسی کرده است.
یک شاهدی میآورم برای این که این حرف شهید تثبیت شود و این توهّم از بعضیها که اگر ما عالمی را تکریم و تقدیس میکنیم، به این معنا نیست که همۀ حرفهایش درست است:محقق شوشتری، صاحب قاموس الرجال که به نظر اغلب بزرگان این علم، جزو رجالیون تراز اوّل است، در قاموس الرجال یک اشتباهی دارد که طلبۀ مبتدی هم به این اشتباه دچار نمیشود. علّامه مجلسی در بحارالأنوار، جلد 64، صفحۀ 294 به مناسبت آدم بن الحسین، از رجال شیخ، مطلبی نقل میکند و ذیل حدیث «المؤمن من طاب مکسبه» ، در مقام توضیح می گوید: «فی جخ (یعنی فی رجال الشیخ) آدم ابوالحسین من طاب مکسبه أی یکون ما یکتسبه من المال حلالاً». این جا علّامه مجلسی ـ رحمة اللّه علیه ـ در مقام بیان اختلاف رجال شیخ با کافی در کنیۀ این شخص(آدم) است و میفرماید: در کافی، ابوالحسن هست مکبّراً، ولی در رجال شیخ، آدم ابوالحسین است مصغّراً. در واقع می خواهد بگوید که در کنیۀ این «آدم»، اختلافی هست بین کافی و رجال شیخ؛ بعد عبارت متن را تفسیر میکند که «من طاب مکسبه»، یعنی «ما یکتسبه من المال حلالاً»؛ این حرف علامه مجلسی ابهامی ندارد و یک طلبۀ مبتدی هم آن را می فهمد، امّا محقق شوشتری ـ قدّس سرّه ـ در قاموس الرجال، جلد 1، صفحۀ 88 ـ 89 به نظرش می رسد که این «من طاب مکسبه» که بخشی از حدیث است و علّامه مجلسی به دنبالش، «آدم أبو الحسین» را آورده، لقب این آقای ابو الحسین است و پیش خودش گفته، «من طاب مکسبه» که لقب نیست، لابد تصحیفِ یک چیز دیگر است؛ لذا گفته بعید نیست تصحیف عبارت «النخّاس الکوفی» باشد! یعنی من طاب مکسبه، تصحیف «النخّاس الکوفی» است! ایشان توجّه نداشتند که هر چیزی که نمیشود تصحیف باشد؛ مثلاً در رسم الخط قدیمی، عثمان و عمر، قریب به هم بودند و ممکن بود که شبیه به هم نوشته شوند، ولی این که «من طاب مکسبه»، تصحیف «النخّاس الکوفی» باشد، این دیگر از محالات است. یا مثلاً عبداللّه و عبیداللّه، و موارد این چنینی ، امکان تصحیف دارند. اگر بنا باشد تصحیف تا این حد گسترده باشد، دیگر همه جور تصحیفات ممکن است. عبارت محقق شوشتری در قاموس الرجال این است: «هذا و فی باب علامات المؤمن فی بحارالأنوار بعد ذکر خبر المؤمن من طاب مکسبه بیان: "فی رجال الشیخ: آدم ابوالحسین من طاب مکسبه ای یکون ما یکتسبه من المال حلالاً ..." إلی آخره. قلت لم أجد فی رجال الشیخ إلّا آدم ابوالحسین النخّاس الکوفی و لعل نسخة المجلسی بدّلت قوله النخاس الکوفی بقوله من طاب مکسبه و وقوع مثل هذا التصحیف غیر بعید». ببینید حالا این متخصّص علم رجال، یک اشتباه رجالی میکند که طلبۀ مبتدی هم دچار این اشتباه نمیشود.
مواردی از اشتباهات فاحش در کلام آیة اللّه خویی ـ قدّس سرّه ـ در مسئلۀ رؤیت هلال را نیز، در مقالۀ «نکته ها» در مجلۀ فقه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و در کتاب رؤیت هلال، ذکر کرده ام که این جا تکرار نمی کنم. مسئله ای که ایشان برای ردّ قول مخالف، وقت زیادی صرف آن کرده است، مع ذلک دچار اشتباهات متعدد شده اند. سه نمونۀ دیگر را اینجا اشاره می کنم:
نمونۀ اوّل: یکی از بزرگترین مفسّران معاصر، در سخنرانی همایش «کتاب سال حوزه»، در تفسیر دو آیه دچار دو اشتباه بزرگ شدند؛ یکی را که محتاج استدلال طولانی است ذکر نمی کنم، امّا مورد دیگر را نقل می کنم: ایشان ابتدا آیۀ مبارک 79 سورۀ آل عمران را طبق قرائت رایج و مشهور در قرآن های چاپی قرائت کردند: «... بِما کُنتُم تُعَلِّمونَ الکتابَ و بِما کُنتُم تَدرُسونَ » و در ادامه فرمودند:
عوامانه زندگی نکنید! شما دو کار دارید با دو سِمت: «بِما کُنتُم تُعَلِّمونَ »؛
ما دو سمت داریم: هر کسی مسئله از ما سؤال می کند، جواب می دهیم و هدایت می کنیم، موعظه می کنیم، شما را هم می پرورانیم؛ شما هم دو سمت داشته باشید: اگر کسی از تودۀ مردم، مسئله ای از شما پرسید، احکام را برایش بگویید، امّا به این بسنده نکنید؛ شما هم دو سمت دارید: هم معلّم تودۀ مردمید، هم مدرّس حوزه و دانشگاه!«... بِما کُنتُم تُعَلِّمونَ الکتابَ و بِما کُنتُم تَدرُسونَ ».
حال اشکال این است که اوّلاً ایشان «تَدرُسون» را همان گونه که در مصحف شریف آمده، به صیغۀ مجرّد خواندند، ولی آن را تُدَرِّسون و به «تدریس» معنا کردند! «دَرَسَ» مجرد است به معنای «خواند» (دَرَسَ الکتاب، أی قرأه) نه به معنای تُدَرِّسون و تدریس؛ و سیاق آیات قبل و بعد هم مؤیّد این است که «تَدرُسون» درست است، نه «تُدرِّسون»؛ ثانیاً: بر فرض که «تُدرِّسون» باشد، از کجا و به چه دلیل «تعلیم» فقط مخصوص تودۀ مردم است و شامل حوزه و دانشگاه نمی شود؟! این همه آیات که می فرماید: «یُعلِّمهم الکِتابَ و الحِکمة»، یعنی رسول خدا به توده و عوام مردم تعلیم می دهد؟! یا وقتی در ماجرای حضرت خضر و موسی ـ علی نبیّنا و آله و علیهما السلام ـ بنا بر مشهور که حضرت موسی به خضر می گوید: «هَل أتّبعکَ عَلی أن تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمتَ رُشدًا»، آیا حضرت موسی یا هر کس که همراه حضرت خضر بوده، از توده و عوام بوده اند که از واژۀ «تُعَلِّمنِ»و «عُلِّمتَ» استفاده شده است؟!
خلاصه این که، گاهی از بزرگترین استاد یک فن، بزرگترین اشتباه در همان فن سر می زند تا عبرت باشد برای همه که: اوّلاً مغرور نشوند، ثانیاً همه بدانیم که لیس المعصوم إلّا چهارده معصوم و انبیای عظام ـ علیهم السّلام ـ .
نمونۀ دوم از فقه است در باب میقات ذوالحلیفة و معنای «میل» در آن که از زمان ابن ادریس تا کنون، عدۀ زیادی از فقهای عظام در آن دچار اشتباه شده اند و تفصیل آن را در کتاب جمع پریشان، ج 3، ذکر کرده ام.
نمونۀ دیگر را از بحث تاریخ و تراجم نقل می کنم: یکی از مشایخ اجازۀ شهید اوّل، عالمِ بزرگ شافعی در قرن هشتم، به نام محمّد بن یوسف بن سعید قرشی شافعی کرمانی، ملقّب به شمس الأئمة، از علمای معروف اهل سنّت و صاحب شرح معروف کتاب بخاری است که در سال 758 در بغداد به شهید اوّل اجازه داده است. یکی از بزرگترین اساتید تاریخ معاصر، این عالم را سه نفر پنداشته: اسمش را یک نفر، لقبش را نفر دیگر، و شافعی را نفر سوم پنداشته و گفته است: «سه نفر: 1. شمس الأئمه کرمانی 2. محمّد بن سعید قرشی 3. و یکی از فقهای شافعی در سال 758 به شهید اجازه داده اند»!
این معنایش این است که انسان ها همه در معرض نقص علمی اند. البته این اشتباهات می تواند چند نکتۀ اخلاقی را به ما بیاموزد: نکتۀ اوّل این که انسان به آرای خودش مغرور نشود و به خود معجب نباشد؛ هر قدر هم متخصّص باشد، احتمال این را بدهد که ممکن است حرفش اشتباه باشد. همین مطلب در خصوص سیّد مرتضی هم صادق است؛ سیّد در همۀ جهات، در اوج و در حد اعلاست، امّا معنایش این نیست که اگر چیزی فرموده، ما با او مثل معصوم برخورد کنیم! نه، نقّادی می کنیم و اگر حرفشان درست نبود، نمی پذیریم. این به معنای بی احترامی هم نیست. حتی خود سیّد مرتضی و هر عالمی از علما در عالم برزخ، چه بسا، دلشان می خواهد اگر یک نظر اشتباهی ابراز داشتند، آن نظر، نقد و تصحیح شود.
نکتۀ دوم، این که بگوییم اگر مثلاً آرای سیّد نقد بشود، بی احترامی یا توهین به اوست، نه، این طور نیست.
علّامه حلّی در قواعد الأحکام در «کتاب الشهادات» می گوید: شاهد باید این خصوصیات را داشته باشد: دقیق و ضابط باشد؛ ساده لوح و زودباور نباشد و قریب به این مضامین. بعد می گوید ما از مشایخ مان می شنیدیم که می گفتند بعضی از کسانی که ما به آن ها امید داریم که در قیامت ما را شفاعت کنند، در دنیا شهادت شان را قبول نمی کردیم (کنّا نردّ شهادة من نرجو شفاعته)؛ این بدان معناست که منافات ندارد که یک حرف را از کسی نپذیریم، در عین حال، امید به شفاعت او داشته باشیم.
نکتۀ سوم این که از شذوذات علمای سابق، مستند و شاهدی برای نظر شاذ خود درست نکنیم که برخی در زمان ما به صرف این که شیخ، یا سیّد مرتضی و مانند آن ها نظری اختیار کرده اند، فوراً به آن تمسّک می کنند و می پندارند حق است. خیر، هر نظری را باید با موازین خودش بسنجیم و صرفاً به گوینده اش نگاه نکنیم.
در برخی از آثار سیّد، نام برخی از آثار ایشان آمده که اکنون هیچ اثری از آن ها نیست؛ بفرمایید این آثار چه عناوینی هستند و از چه زمانی مفقود شدند و چرا؟
از آثار سیّد مرتضی، چند اثر با عناوین: مسائل الخلاف و المصباح به دست ما نرسیده است. البته تألیف آن دو، قطعی است و تا یک دورانی هم بوده اند، ولی بعد از آن از بین رفته اند.خود جناب سیّد در الانتصار بارها از مسائل الخلافش اسم میبرد و ارجاع میدهد و از مصباح هم ظاهراً در کتابهای دیگرش اسم میبرد و ارجاع میدهد، ولی مسائل الخلاف را زیاد نام برده است. این دو اثر، حد اقل تا قرن هفتم، زمان محقّق حلّی موجود بوده و محقّق در المعتبر، از هر دوی این ها نقل قول میکند که بنده مواردی از آن را در مقاله ای با عنوان: «در بارۀ کتاب شرح الرسالة از سیّد مرتضی» آورده ام که در دوفصلنامۀکتاب شیعه، ش9 و 10، ویژۀ سیّد مرتضی چاپ شده است.
به هر حال از حرف محقّق در المعتبر به دست میآید که این دو کتاب در اختیارش بوده، یا اگر هم در اختیارش نبوده، منبعی را که از این دو کتاب نقل کرده، در اختیارش بوده است؛ هرچند ظاهرش این است که خود این دو کتاب در اختیارش بوده است. به هر حال، گم شدن این دو کتاب بعد از آن تاریخ، مایۀ تعجب و تأسف است. البته این که از هر عالمی، یکی دو رساله، گم میشده، این طبیعی است؛ مثلاً از شیخ مفید، از شیخ صدوق و شاید از شیخ طوسی هم، خیلی اثر گم شده است، ولی این دو کتاب فقهی با این که تا قرن هفتم وجود داشته و با توجّه به جایگاه سیّد که در اوج بوده، و با آن همه شاگرد و آن نفوذ در عالم اسلام و این که بعضی از آثارش بیش از صد نسخه دارد، این جای سؤال است که چه طور این دو کتاب از بین رفتند، با این که تا زمان محقّق حلّی در حوزۀ حلّه موجود بودند. از ارجاع مکرّر جناب سیّد در الانتصار به آن دو کتاب هم پیداست که آثار مهمی بودند؛ حالا چه طور مفقود شدند، پاسخ به این سؤال، جای بحث دارد. آیا روش فقهی سیّد و ممشای فقهی سیّد مثل شیخ طوسی جا نیفتاد و باعث کم اقبالی به آثار فقهی وی شد که از این دو اثر استنساخ چندانی نشد و از بین رفتند؟! یا آن دو، محور بحث و تدریس نبودند که از بین رفتند؟! آیا علتش این ها بوده یا علت دیگری داشته است؟ این خودش جای کار دارد و می تواند موضوع یک مقاله باشد. البته این که تا قرن هفتم موجود بودند، نشانۀ این است که مورد توجّه بودند. به هر حال، محتمل است که بعد از سیّد مرتضی و شیخ طوسی، آن مشی فقهی شیخ طوسی و حجیّت تعبّدی خبر واحد، طرفداران یا رونق بیشتری داشته و در نتیجه به آثار فقهی شیخ طوسی اقبال بیشتری شده است. به همین دلیل، بعضی از آثار فقهی سیّد مرتضی به حاشیه رفته است. قرینه ای که این احتمال را تقویت می کند، تعداد نسخ خطی آثار آن دو بزرگوار است. خود همین کثرت و قلّت نسخه ها، نشان دهندۀ اهتمام علما و عدم آن به یک کتاب است. مثلاً شرح لمعه شهید ثانی، بعد از الکافی، الآن بیشترین نسخه را در کتابخانههای داخل و خارج ایران دارد. معلوم میشود که چون کتاب درسی بوده، همه استنساخ میکردند و میخواندند. حالا اگر کتابی خیلی کم نسخه داشت، خیلی خیلی نادر، اما کتابهای مشابهش، نسخه های زیاد داشت، میفهمیم که آن کتاب مورد اقبال و توجّه بوده، و این که نسخۀ کم دارد، معلوم می شود که توجّه چندانی به آن نمیشده است. این هم مسئلهای است که باید راجع به آن بحث شود.
به نظر جناب عالی، امکان بازسازی این آثار وجود دارد؟
بله، بازسازی آثار مفقود به این معنا که هر رأیی از سیّد نقل شده، ولی منبعش الان نیست ـ مثل همین مصباح و مسائل الخلاف که گفتیم ـ از آثار متعدد و متفرق جمعآوری بشود و در یک جا تبویب شود، این، هم شدنی است، و هم ضرورت دارد. با این کار، بخشی از آن کتاب بازسازی میشود و یک نما و شمایی از آن کتاب به دست میآید؛ به ویژه کتاب مصباح و مسائل الخلاف، به جهت اهمّیتشان.
البته مفقود شدن دو کتاب یاد شده، از چند صد سال پیش است، حتی در اختیار علّامه مجلسی هم نبوده و ظاهراً به دست شهیدین و محقق کرکی هم نرسیده است.
در انتساب چند اثر مثل المحکم و المتشابه به سیّد، حرف و حدیث هایی وجود دارد؛ در این باره نظر شما چیست؟
بنده المحکم و المتشابه را از نظر متنی بررسی نکردم، اما در این زمینه مقاله ای از آیة اللّه سیّد احمد مددی در کتاب شیعه، ویژه نامۀ سیّد منتشر کردیم که جالب توجّه است. جمع بندی ایشان این است که محکم و متشابه از آثار سیّد نیست و حق هم همین است؛ چون که سبک و سیاق این کتاب با دیگر آثار سیّد، همخوان نیست و از این گذشته، در هیچ یک از فهرست های معتبر، مثل نجاشی، شیخ طوسی و بصروی، نامی از این کتاب برده نشده است.
آن گونه که از آثار سیّد برمی آید، دیدگاه های ایشان از اتقان علمی برخوردار است؛ در این مورد اگر نمونه ای به ذهن دارید، بفرمایید.
تقریباً تا اواخر قرن چهارم، در باب رؤیت هلال، نظریهای بین شیعه رایج بود به نام نظریۀ «عدد»، در مقابل «رؤیت». به این معنا که ماه رمضان، همیشه سی روز است و بیست و نه روز نمی شود. این نظریه تا مدت ها رواج داشته و بسیاری از علمای شیعه به آن قائل بودند. مثلاً شیخ صدوق در یک دوره ای قطعاً قائل به «عدد» بودند، بعداً به «رؤیت» عدول کردند. شیخ صدوق در الخصال، طرفدار «عدد» است و در آن از «رؤیت» خبری نیست، ولی در بعضی از آثارش مثل الأمالی، فقط به «رؤیت» اعتماد کرده و غیر آن را رد کرده است. به هر حال شیخ صدوق، هر دو نظر را داشته و ظاهراً آخرین نظرش، همان «رؤیت» است. در الفقیه، هم احادیث رؤیت و فروعش آمده است، و هم احادیث عدد. در المقنع والهدایه، فقط سخن از «رؤیت» است و از «عدد»، نامی به میان نیامده است. درالخصال فقط دفاع از عدد است. این از شیخ صدوق.
غیر از شیخ صدوق هم، علمای دیگری بودند که یا تا آخر به نظریۀ «عدد» باقی ماندند، یا این که از این نظر برگشتند؛ مثل خود شیخ مفید، استاد سیّد مرتضی که در یک دورهای قائل به «عدد» بود و رساله ای هم با عنوان: «لمح البرهان فی عدم نقصان شهر رمضان» در دفاع از این نظریه نوشته است. ابن قولویه حسین بن علی بن بابویه (برادر شیخ صدوق) و برخی از اساتید شیخ مفید هم در دوره ای قائل به عدد بودند. از میان این افراد، خود شیخ مفید و کراجکی، قطعاً عدول کردند و در نقد عدد کتاب نوشتند، امّا تنها کسی که در آن دوره، هیچ وقت نظریۀ عدد را قبول نداشت و از همان اوّل مخالف عدد بوده و رساله در رد عدد نوشته، سیّد مرتضی است. ایشان قول به عدد را به شدّت رد کرده و علاوه بر رسالۀ ویژه ای که نوشت، در دیگر آثارش هم، بر غیر قابل قبول بودن عدد تأکید کرد. برای نمونه: در ناصریات فرموده است: «شهر رمضان قد یکون تسع و عشرین یوماً»؛ یعنی رؤیت! در ادامه می گوید: «هذا صحیح و إلیه یذهب جمیع أصحابنا إلّا شذاذاً لا اعتبار بقولهم»، و بعد، قول به عدد را رد میکند و میگوید ما کتابی در این باره نوشتیم که اشاره به رسالۀ مورد اشاره دارد. این رساله را ما تصحیح کردیم و در جلد دوم رؤیت هلال چاپ شد. «و قد أملینا فی هذه المسائل کتاباً مفرداً استقصینا الکلام فیه و من أراد الاستیفاء رجع إلیه».
سیّد مرتضی در جمل العلم و العمل نیز تصریح میکند: «علامة دخول شهر رمضان رؤیة الهلال» و حرفی از عدد نیست؛ همهاش بحث رؤیت است. همچنین در أجوبة المسائل الطبریة، مسئلۀ هشتم هم میگوید: «أنّ الصحیح من المذهب اعتبار الرؤیة فی الشهور کلّها دون العدد و أنّ شهر رمضان کغیره من الشهور فی أنّه یجوز أن یکون تامّاً و ناقصاً و لم یقل بخلاف ذلک من أصحابنا إلّا شذاذ خالفوا الاُصول و قلّدوا قوماً من الغلاة»، و در ادامه، شواهدی هم آورده است. همچنین در أجوبة المسائل المیافارقیات، مسئلۀ 41 فرموده است: «المعوَّل فی معرفة أوائل الشهور و أواخرها علی رؤیة الهلال دون الحساب و دون العدد فإذا رؤي الهلال لیلة ثلاثین فهو أوّل شهر». در أجوبة المسائل الرملیة، مسئلۀ ثانیه، آن جا هم همین طور فرموده است:« اگر در اوّل ماه اختلاف شد، ملاک رؤیت است».
این ها نشان از ژرف نگری و اتقان علمی سیّد مرتضی است.
حال به مناسبت، و برای دفاع از فقهای شیعه، مناسب است اشتباهی را که بعضی در این زمینه کردند، جواب دهیم. خدا رحمت کند مرحوم آقای محمّدباقر بهبودی را؛ ایشان در کیهان فرهنگی، سال سوم، شماره یازدهم، بهمن 1365، صفحه 30، میگوید: «متأسفانه فقهای شیعه در حدود دویست سال به این احادیث جعلی [یعنی احادیث عدد] عمل کردند و فتوا دادند که از جملۀ آن ها ابن قولویه قمی است با شاگردانش شیخ صدوق و شیخ مفید و کراجکی». حال با این دویست سال و ادعای شبه اجماع ایشان کاری نداریم، امّا آن جا که گفته است: «فقهای شیعه را ابو ریحان بیرونی، منجّم آزادۀ ایرانی از اشتباه درآورد، و او بود که از ماجرای این احادیث باخبر شد و در نوشتههای خود [مانند آثار الباقیة]، کذب این احادیث را مدلّل کرد و بعد گویا شیخ طوسی با الهام از بیانات او به انکار جدی پرداخت و در کتب تهذیب و استبصار، احادیث عدد را رد کرد»، این حرف، قطعاً و جزماً درست نیست؛ چرا که قبل از آن که ابو ریحان بیرونی آثار الباقیة را بنویسد و «عدد» را رد کند، فقهای ما مثل شیخ مفید و سیّد مرتضی، این نظریه را رد کرده بودند. و اساساً کلمات ابوریحان در رد عدد، ناظر به این احادیث نیست. خود شیخ مفید و خود سیّد مرتضی به وجوه متعدّد، نظریۀ عدد را رد کردند بدون این که تحت تأثیر ابو ریحان بیرونی باشند؛ چون آثار الباقیة تا سال 427 در دست تألیف بوده در حالی که شیخ مفید متوفی 413 است و حدّ اقل چهارده سال پیش از ابو ریحان، دو رساله در رد عدد نوشته است، و سیّد مرتضی و شیخ طوسی هم چه بسا تحت تأثیر استادشان، «عدد» را رد کردند، نه با استناد به سخن ابوریحان و استفاده از آثار الباقیة.
سیّد در «الردّ علی أصحاب العدد» میگوید: «و الذین خالفوا من أصحابنا فی هذه المسأله عدد یسیر ممّن لیس قوله بحجّة فی الأصول و لا فی الفروع و لیس ممّن کلّف فی النظر فی هذه المسألة و لا فیما هو أجلی منها لقصور فهمه و نقصان فطنته»، کأنّه میگوید که عددیّون اصلاً به حساب نمیآیند! در ادامه میگوید: «لأنّ الخلاف فیها إنّما ظهر من نفر من أصحاب الحدیث المنتمین إلی أصحابنا و قد تقدّمهم الإجماع و سبقهم و لا اعتبار بالخلاف الحادث ... و قد علمنا ضرورة أنّ أحداً من أهل العلم لم یخالف قدیماً فی هذه المسألة و لا جری بین أهل العلم فیها متقدّماً کلام و لا نظر و لا جدال حتی ظهر من بین أصحابنا فیها هذا الخلاف». این، حرفهای سیّد مرتضی بود.
شیخ مفید هم میگوید: «و اما ما تعلّق به أصحاب العدد، فهی أحادیث شاذّة قد طعن نقّاد الآثار من الشیعة فی سندها». در جای دیگر میگوید: «و أما ما تعلّق به من شذّ من أصحابنا و مال إلی مذهب الغلاة و بعض الشیعة فی العدد». همچنین گفته است: «حدیث الرؤیة قد اجمعت الطائفة علی العمل به فلا نسبة بینه و بین حدیث یذهب إلیه الشذاذ و هو موافق لمذهب أهل البدع من الشیعة و الغلاة و بعد فإنّ حدیث الرؤیة قد عمل به معظم الشیعة و کافّة فقهائهم و جماعة من علمائهم، قد رواه جمهور علماء الإمامیة و عمل به کافّة فقهائهم». منظور این که با این همه تاکید شیخ مفید و سیّد مرتضی به درستیِ «رؤیت»، پس درست نیست بگوییم فقهای شیعه، دویست سال در این اشتباه بودند تا این که ابو ریحان آن ها را از اشتباه در آورد.
ارزیابی جناب عالی از تصحیح و تحقیق آثار سیّد چگونه است؟ آیا نیازمند تصحیح جدید هستند یا نه؟ و در صورت نیاز به تصحیح جدید، بایستههای این کار را چه میدانید؟
به نظر بنده، نیازمند تصحیح دوبارۀ این آثار هستیم؛ زیرا الآن دسترسی به همه یا اکثر نسخههای خطی یک کتاب ممکن است؛ بر خلاف قدیم که یا فهرست نشده بود یا تصویربرداری مشکل بود یا دردسرهایی داشت. برای نمونه، ما زمان جنگ، منیة المرید را تصحیح میکردیم؛ بهترین نسخهاش در کتاب خانۀ مرکزی دانشگاه تهران بود و امکانات هم نبود؛ حتی نمی شد یک کپی بگیرند به ما بدهند! عکس و فیلم که جای خود! ما به ناچار در کتاب خانۀ دانشگاه می نشستیم و کلمه به کلمه، مقابله می کردیم. آقایان غفاری، محدّث اُرمَوی و دیگران ـ خدا رحمتشان کند ـ با زحمت، چند نسخه پیدا میکردند و تصحیح مینمودند.
الان هر کتابی میخواهد تصحیح شود، اوّلاً باید همۀ نسخههایش در دنیا تا آن مقداری که مقدور است شناسایی شود؛ بعد، نسخههای خوب و بهتر و بلکه در بعضی از موارد که نسخهها زیاد نیست، همۀ نسخهها تهیه شود. خیلی ریزهکاری در این نسخهها هست و خیلی از اشتباهات به دست میآید و مقابلۀ دقیق و دو باره با منابع و ثبت اختلاف نسخههای مهم و مغیّر معنا و بعضی وقتها حتی غیر مغیّر هم آثاری دارد. مقصود این است که الآن نمیتوانیم بگوییم که مثلاً أمالی سیّد چاپ شده، پس کافی است. الآن با توجّه به این که امکان دسترسی به منابع و نسخههای خطی، خیلی به راحتی صورت می گیرد، پس جا دارد که آثار مهم شیعه، دو باره تصحیح شوند. البته در انتساب آثار باید خیلی دقّت کرد! مثلاً مقالۀ «شرح الرساله» را که بنده نوشتم، راجع به این است که این کتاب، چه کتابی است؟ ما به این نوع مقالهها که هویت یک کتاب یا رساله را روشن کند، محتوایش را روشن سازد و با آثار همگون قبلیِ خودش از جهت تأثیر و تأثّر مقایسه شود، احتیاج داریم. مثلاً بسیار به جاست که روشن شود الذریعة سیّد مرتضی ـ رحمة اللّه علیه ـ چه مقدار متأثّر از آثار مشابه خودش و هم عصر و قبل از خودش است؟ دیگر آثار هم همین طور.
این جا، به این نکته هم اشاره کنم که اگر الذریعة، یک مقدار هم از اهل سنّت، متأثّر است، مشکلی نیست؛ چون سابقاً اهل سنّت، در اُصول، بیش از شیعه کار کردند؛ لذا شیعه برای ابراز نظر خود، ناچار بود ابتدا عبارات اهل سنّت را بیاورد، بعد مطلب خودش را ذیلش یا ضمن آن بیان کند.
به هر حال، آن چه که در تصحیح مهم است، این است که میزان تأثیرپذیری متن مورد تصحیح از منابع قبل از خودش نشان داده شود. البته این را نمی شود به همۀ مصحّحین تکلیف کرد. یک وقت شخصی، مطلبی را از منبع قبلی نقل میکند، میگوید قال الشیخ الطوسی ...، این نقل از آن است؛ ولی یک وقت هست، تأثیرپذیری اثری از یک منبع زیاد است؛ هر چند صریحاً از آن نقل قول نشده باشد. در این گونه آثار باید نشان داده شود که این تأثیر، مربوط به کدامیک از آثار تألیفشدۀ قبلی است و میزان نوآوری و ابتکار این اثر، چقدر است؟ این کاری بسیار مهم است و ابهامات، در پرتو این مطلب روشن میشود؛ هر چند که همهاش را هم نمیشود از مصحّح توقّع داشت.
از شاگردان جناب سیّد بفرمایید؛ به ویژه از ابن برّاج که مؤسّسه کتاب شناسی شیعه، کتابی را در مورد ایشان منتشر کرده است.
بله ما یک کتابی راجع به ابن برّاج منتشر کردیم و یک کتاب هم راجع به کراجکی. این دو کتاب را جناب آقای شیخ جعفر مهاجر، پژوهشگر لبنانی، به پیشنهاد مؤسسۀ کتاب شناسی شیعه، نوشته است. ایشان در این دو کتاب، زندگی، آثار و نقش ابن برّاج و کراجکی را بررسی کرده است.
دربارۀ سیّد مرتضی، چه مسائل مهمی هنوز جای پژوهش و بررسی دارند؟
یک مطلب، خود این بحث خبر واحد است و نظر سیّد مرتضی و ادعای اجماع بر عدم حجّیت، و از آن طرف ادعای شیخ طوسی بر حجّیت آن و شکافتن این مسئله و روشن کردن حقیقت در این مسئله، که مطلب مهمی است و امیدواریم در این مقالههایی که فضلا نوشتند که برخی از آن ها هم در کتاب شیعه، ویژۀ سیّد مرتضی هم چاپ شد، این مسئله، روشن شده باشد.
یک مطلب دیگر، پاسخ به این سؤال است که چرا سیّد مرتضی و سیّد رضی ـ رحمة اللّه علیهما ـ ، را مثل شیخ مفید و مثل ابن قولویه، در حرم مطهر جوادین ـ علیهما السلام ـ دفن نکردند؟ با این که هر دو در بغداد و در محلۀ کرخ زندگی می کردند و همان جا هم از دنیا رفتند!
نکتۀ دیگر این که، گفته شده که سیّد مرتضی، «تشییع جنازه» نداشته است؛ چون دارد که «مات و صلّی علیه ابنه فی داره و دُفِن فیها». ظاهر این سخن این است که اصلاً تشییعی صورت نگرفته است؛ موقّت در خانۀ خودش دفن شده تا بعداً منتقل کنند به کربلا؛ حتی در مورد انتقال به کربلا هم، از زمان آن و تشییع سخنی نگفته اند. این در حالی است که شیخ مفید در بغداد یک تشییع جنازۀ عجیب و غریبی داشته که تا آن زمان، سابقه نداشته است. عبارتی که نجاشی در بارۀ سیّد دارد این است: «ابویعلی و نجاشی و سلّار غسلش دادند و پسرش بر او نماز خواند و در خانۀ خودش به خاک سپرده شد». به عبارتی خیلی غریبانه در خانۀ خودش دفن شد. عین عبارت نجاشی این است: «مات رضی اللّه عنه ... و صلّی علیه ابنه في داره و دفن فیها ... »؛ این با منزلت اجتماعی ویژه ای که سیّد داشته، محل تأمّل جدی است! آیا وصیتی در این باره کرده بوده؟! یا میدانستند که بعداً منتقل میشود به کربلا، گفتند آن وقت تشییعش میکنیم؟! یا اساساً اگر قرار بود منتقل شود به کربلا، چرا اوّل در خانه دفن کردند بعد منتقل کردند؟ حوادثی بوده، آشوبی بوده؟ اینها را نمیدانیم.
البته همین جا اشاره کنم که حجة الاسلام آقای سیّد نوری، مدیر عتبۀ عباسیه در کربلا، تحقیقی مفصّل راجع به این جهات نموده، منتها آماده نبود تا ما آن را در ویژه نامۀ سیّد چاپ کنیم و شاید خودش بعداً مستقلاً چاپ کند؛ تحقیقی مفصّل راجع به این مسائل، از چرایی و چگونگی نقل جنازه به کربلا.
یکی از مطالبی هم که از آقای عبدالستّار حسنی در کتاب شیعه، ویژۀ سیّد مرتضی آمده، این است که نه خانۀ سیّد مرتضی و نه خانۀ سیّد رضی، این جایی که الآن در کاظمین می گویند خانۀ این دو بزرگوار و محل قبر اینهاست نبوده، بلکه خانه شان در محلۀ کرخ یعنی جایی دورتر از حرم بوده است. بنا به تحقیق ایشان، این خانه ای هم که منسوب به سیّد مرتضی است، در واقع متعلّق به سیّد مرتضای دیگری است که او هم از علمای شیعه است. جناب عبدالستّار حسنی میگوید اساساً محلۀ کرخ، آن جا که ما فکر می کنیم نیست و جزئیات را کاملاً شرح می دهد.
از این که فرصت این گفتگو را در اختیار ما گذاشتید، سپاسگزاریم و آرزوی توفیقات بیشتر برای جناب عالی و مجموعۀ «مؤسّسۀ کتاب شناسی شیعه» داریم.
إن شاء اللّه که موفق باشید!