مصاحبه با آیة الله محمّد واعظ زاده خراسانی دربارۀ کلینی و کافی
سابقه آشنايى حضرت عالى با کلينى و «الکافى» چگونه بوده است و چه پژوهش هايى در اين زمينه داشته ايد؟
بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله ربّ العالمين و الصلاة و السلام على سيّدنا و نبيّنا رسول ربّ العالمين و على آله و اصحابه و من اتّبع الهدى.
من از همان اوايل تحصيل، به کتاب «الکافى» و کتب اربعه مراجعه مى کردم، تا اين که در حدود پنجاه و چهار سال قبل، «الکافى» براى اوّلين بار با سبک جديد و با حروف چاپى، توسط مرحوم آخوندى در تهران چاپ شد، با مقدمه مفصّل دکتر حسين على محفوظ، استاد دانشگاه بغداد ـ که هنوز هم در قيد حيات است ـ. من اين مقدّمه را مطالعه کردم و هنوز هم روى آن مقدّمه تکيه دارم و خيلى از مطالبى که خواهم گفت، از آن جا گرفته ام.
بعد از اين که رفتيم قم، دو ـ سه سال که گذشت، زير نظر آية الله بروجردى، تدوين کتاب «جامع الأحاديث» شروع شد. يکى از مآخذ مهم کتاب، «الکافى» بوده و همچنين ساير کتب اربعه. ما در وقت تحقيق، ناچار بوديم به اين کتاب ها و احاديث رجوع کنيم، مخصوصاً به کتاب هاى خطّى اى که داشتيم. به کتاب خطّى «الکافى» علاّمه طباطبايى و آقاى خادمى (از علماى اصفهان)، زياد مراجعه مى کرديم. آقاى خادمى، چند کتاب خطّى براى مقابله، به آية الله بروجردى داده بود که يکى از آنها «الکافى» بود. در اين کار، در طى هفت سال، مکرر به اين کتاب ها مراجعه مى کرديم. يک وقتى درباره يک حديثى به يکى از رفقا گفتم که من اين حديث را حداقل پنجاه بار در کتاب «تهذيب الأحکام» ديدم، براى اين که مى گشتيم پيدا کنيم و مراجعه کنيم، قبلش و بعدش را ببينيم، مخصوصاً تعليقات که نکته اى است که بعداً خواهم گفت.
بعد از اين، در سال ۱۳۳۹ ش که به مشهد برگشتيم، انتشار مجله آستان قدس رضوى به نام «نامه آستان قدس» شروع شد. از همان سال اوّل، مقالاتى را با عنوان «تحقيقى در کتاب الکافى» شروع کردم که مدّت ها ادامه داشت.
وقتى وارد بحث شديم، ديديم که بايد از ما قبل «الکافى»، تاريخ حديث شيعه را بگوييم و اين کار را انجام داديم.
مجموع اين مقالات، جزوه اى شده که من همان ها را در دانشکده الهيات درس مى گفتم و مطالب زيادى در آن هست؛ امّا تا به خود «الکافى» رسيديم، اين مقالات تعطيل شد.
بعد از اين مرحله، در درس ها، بحث هايى در علم حديث داشتم. آن موقع، مدير گروه قرآن و حديث دانشکده الهيات دانشگاه فردوسى بودم. بعد در بنياد پژوهش هاى اسلامى، کتاب شريف «سلسله رجال» آية الله بروجردى را به دست آورديم که زير نظر من چاپ شد. مقدّمه اى در حدود نود صفحه در آن جا دارم و نيز بخشى از آن کتاب هشت جلدى، يعنى يک جلد ضخيم، راجع به ترتيب اسانيد «الکافى»است. مقدّمه خود آية الله بروجردى نيز خيلى مهم است. ايشان بحث هايى جديد دارند.
در اين کتاب، تحقيقى دارم درباره فرق بين ترتيب اسانيد با طبقات رجال که دو علم است. من آن جا در کار ايشان، خيلى مطالعه و سير کردم تا بتوانم حقيقت کار ايشان را معرفى کنم. قبلاً فقط اسمى بود و کسى نمى دانست که ايشان چه کار کرده است. من با دقّتى که در اين هشت جلد کردم، به دست آوردم که آنها دو علم است و دو مرحله و اينها را آن جا شرح دادم.
اينها مجموع کارهايى است که درباره «الکافى» انجام دادم و سابقه آشنايى من با آن است.
آيا به نظر شما، مصادرى که کلينى در اختيار داشته، تماماً کتبى بوده و از آنها نقل کرده يا نقل هاى شفاهى هم بوده است؟
اين مسئله، روشن است. علّتش هم اين است که معمولاً محدّثان (مخصوصاً اهل سنّت)، اصرارشان اين بوده که اگر از استاد شنيده اند، مى گويند: «حدّثنا»، اگر بر استاد قرائت کرده اند و استاد شنيده است، مى گويند: «أخبرنا».
متأسفانه در کتاب «الکافى»، جز ظاهراً در همان اوّلى که کلمه حدّثنا دارد، بقيّه را نه حدّثنا دارد و نه أخبرنا. حداقل اين است که از اين کتاب هايى که نقل کرده، اجازه داشته و الاّ اگر اجازه نداشت، اصلاً نقل نمى کرد. در آن زمان، قرار نبوده حتى کتب لغت و کتب ادبى را، بدون اجازه نقل کنند؛ بلکه بايد اجازه بگيرند يا بر خودِ آن مؤلّف بخوانند.
اين، رسم آن زمان بوده است. بنابراين، کلينى، قسمتى از اينها را شنيده و يا بر استاد قرائت کرده، قسمت هاى زيادى را هم از روى اين کتاب هايى که اجازه داشته، نقل کرده است.
اين که تکرارِ بخش اوّل اسانيد، در کتاب «الکافى» زياد است يا اين که اشخاص مشهورى هستند، شاهد بر اين نمى شود که اينها نقل از کتاب بوده است؟
نه، اتّفاقاً اينها شاهد بر اين است که وى از افراد مختلف شنيده و بعد جمع آورى کرده است.
منظور من، وجاده نيست؛ همان اجازه است؛ امّا آيا نقل از کتب، اجازه داده شده است؟
کلينى خودش تأليف کرده است. از افراد متعدد شنيده و يا در کتاب هاى متعدّد ديده و بعد اينها را جمع کرده و گفته: «عدّة من اصحابنا». عدّه هاى کلينى هم از هر کسى، ثبت شده که اينها چه کسانى هستند و اين، دليل بر آن است که آنچه را درکتاب هاى مختلف ديده و يا از اشخاص شنيده، خودش جمع و جور کرده و به نام عدّه آورده است.
از کسى نشنيده که او بگويد: عدّة من اصحابنا. اين حرف خودش است و اين، نشان مى دهد که ايشان تصرّف کرده و سندهاى مکرّر را ـ که از افراد مختلف بوده ـ، جمع کرده است. اين از امتيازات «الکافى» است. من امتيازات «الکافى» را تا ده امتياز شمرده ام و اين هم يازدهمين که من آن جا ذکر نکردم.
چه امتيازات و ويژگى هايى براى «الکافى» قائل هستيد و به صورت شخصى، چه جاذبه هايى براى خود شما داشته و چه نکته هايى برايتان اعجاب انگيز بوده است؟
جاذبه هاى «الکافى»، قسمت مهمش در نظم و ترتيب کتاب است. تعداد کتب «الکافى»، به تعداد کتب حسين بن سعيد به نام کتاب ثلاثين است؛ ولى به نظرم نظم آن، ابتکار خود کلينى است.
اوّلين کتاب، «کتاب العقل و الجهل» است. اهل سنّت، با اين که غالباً اهل حديث اند، چون عقل را نمى پذيرند، در کتاب هايشان بابى به نام عقل ندارد؛ امّا درشيعه هست و ظاهراً براى اوّلين بار، کلينى از عقل شروع کرده است.
البته جهل، مقابل علم نيست، مقابل عقل است. در قرآن هم به همين معنا آمده است. اين، ابتکارِ خيلى مهمّى است. اوّلاً معرّف مذهب است؛ چرا که اهل حديث، چه اهل سنّت و چه شيعه، به عقل اهميت نمى دادند. به عقيده من، شيعه هم قبل از اينها، غالباً اخبارى مزاج بودند؛ ولى اکثراً به عقل اهميت مى دادند.
ديدگاه کلينى از همان اوّل، همان عقيده شايع شيعه است که به عقل، خيلى اهميت مى دهند، هم در استنباط احکام و هم در عقايد که مطلقاً تا وقتى عقل، باور نکند، عقيده نمى بخشد، هر چند مدرکشان کتاب و سنّت باشد.
کتاب بعدى، «کتاب العلم» است. بعضى از صحاح ستّه اهل سنّت، از علم شروع کرده اند؛ ولى هيچ يک، از عقل شروع نکرده اند. بعد از علم و فضائل علم، وارد عقايد مى شود. نوع کتاب کلينى، غير از کتاب هاى ديگر است. اين فرق بين «الکافى» و کتاب هاى ديگر است که بعداً خواهم گفت که آنها همه فقه است.
کلينى، بعد از اين دو مسئله، «کتاب التوحيد» را مطرح مى کند. توحيد و استدلال هايى که ائمّه بر توحيد کرده اند، خيلى مهم است. بعد از اين، «کتاب الحجة» است، درباره امامت و صفات ائمّه و کمالاتشان _که از همه، مفصل تر است _. جلد اوّل «الکافى»، اين چند کتاب است: العقل و الجهل، العلم، التوحيد و الحجّة. بعد از اينها وارد اخلاقيات مى شود. امّا اخلاقيات را به تبع روايات، با عنوان کتاب «الإيمان و الکفر»، مطرح کرده است؛ چون تمام صفات خوب، فرع ايمان است و روايتى هم نقل مى کند و تمام صفات بد، فرع کفر است.
جلد دوم کتاب «الکافى»، در بين کتاب هاى شيعه و اهل سنّت نظير ندارد. عجيب اين است که اين ترکيب بديع را مجلسى نيز اخذ کرده و کتابش را با عقل و جهل، علم و توحيد شروع کرده است. فيض کاشانى هم که کتب اربعه را جمع کرده، باز همين ترتيب را رعايت کرده و آنچه در «الوافى» در باب ايمان و کفر يا عقل و جهل آورده، همه از «الکافى» است؛ چون آن سه کتاب ديگر، اين باب ها را ندارد. «تهذيب الأحکام» که موضوعش فقه است؛ کتاب «من لايحضره الفقيه» هم آن اواخرش اخلاقيات دارد. ابتکار کلينى در نظم و ترتيب کتابش، فوق العاده مهم است و يکى از امتيازات «الکافى» است.
آقاى حسين على محفوظ، شش امتياز براى «الکافى» ذکر کرده است؛ ولى من هشت امتياز را گفته ام.
ايشان، تحت عنوان «مزيّته» گفته است:
خصائص الکافى التى لا تزال تحث على الاهتمام به کثيرة، منها: أنّ مؤّفه کان حيّافى زمن سفراء المهدى عليه السلام، قال السيد ابن طاووس: فتصانيف هذا الشيخ، محمّد بن يعقوب، و رواياته فى زمن الوکلاء المذکورين ....
در همين زمينه، يک تخيّلات باطلى شده که حاجى نورى آن را رد کرده است که به آن اشاره مى کنم.معروف است که اين کتاب، به نظر حضرت ولى عصر عليه السلام رسيده و حضرت فرموده است: «الکافى، کافٍ لشيعتنا». حاجى نورى که همه منقولات کتاب را بررسى مى کند، مى گويد: براى اين حرف، هيچ مدرکى نداريم.
اگر مدرکى بود، لااقل خودش بايد در يک جا مى گفت. موردى را هم که مى گويند، در اصل خيال مى کنيم که ملاقات کرده است؛ بلکه با يکى ـ دو واسطه، از وکلا نقل مى کند. ملاقات حضرت مهدى عليه السلام، ثابت نيست؛ چون کلينى، «الکافى» را قبلاً تأليف کرده و دو سال قبل از فوتش، رفته بغداد و کتاب را آن جا نقل مى کند. در آن جا مشايخ شاگردان او، تماماً اهل عراق و بغداد هستند، غير از سه نفر که احتمال مى دهيم که قمى يا اهل رى باشند.
وقتى که ايشان به بغداد رفتند، آخرين نايب حضرت ولى عصر عليه السلام، يعنى على بن محمّد سيمرى، زنده بوده است که آن هم در همان سالى که کلينى فوت شده، فوت کرده است. کلينى، در يک جا از نوّاب اربعه حديث نقل کرده است؛ امّا هيچ دليلى بر اين که آنها را ملاقات کرده است، حتى با يک واسطه يا بلاواسطه، موجود نيست. اين امتياز اوّل که خيلى محصولى ندارد، فقط مشهورتر است.
سؤالاتى که از نوّاب شده، علمى نبوده اند؛ بلکه براى رتق و فتق امور شيعيان بوده است.
توقيعاتى که شيخ طوسى در کتاب «الغيبة» دارد يا شيخ صدوق در کتاب «کمال الدين وتمام النعمة» دارد، همين است و بيش از اين نيست. وکلا، افراد شاخصى بودند. من درباره آنها خيلى مطالعه داشته ام. اتفاقاً وقتى چهارده ـ پانزده سال داشتم، با پدرم به عتبات رفتيم و در بغداد، همه را زيارت کرديم. هر کدام در خانه اى بوده اند و ظاهراً خانه هاى خودشان بوده است. آنها محدّثان خيلى بزرگى نبودند و فقط، وکيل حضرت بودند و حضرت، اموال را به آنها منتقل مى کرده اند. توقيعاتى هم که هست، از طرف يکى از آنهاست.
امتياز دومى که ايشان گفتند، اين است که کلينى، احاديث را غالباً از امام صادق عليه السلام، با پنج واسطه، چهار واسطه يا سه واسطه نقل مى کند. ايشان يک جمله اى دارد که به نظر من تا حدى اشتباه است. البته اين را در ابتدا نمى دانستم و بعداً فهميدم. آن جمله اين است: «و قد يحذف صدر السند و لعلّه لنقله عن أصل المروى عنه».
خُب، اين اشتباه است؛ اين مسئله، تعليق است. کلينى وقتى حديث بعدى را گفته، بر سند ما قبل اعتماد کرده؛
يعنى قبلش سند را نقل کرده و بعد از راوى دوم نقل مى کند تعليقاً بر ماقبل. اين، روش او بوده و يکى از امتيازات کلينى و «الکافى»، همين تلخيصات است.
همچنين در «عدّة من أصحابنا»، اگر مى خواست از هر کس که شنيده، اسم ببرد، بايد خيلى وقت مى گذاشت که آنها را ذکر کند تا به حد مشترک برسد. برخى بحث کرده اند که آنها چه کسانى هستند که در «خلاصة الأقوال» و کتاب هاى ديگر هست.
بعضى ها احتمال داده اند که کلينى هر بابى را که شروع کرده، در اوّل آن،صحيح ترين حديث را آورده است. اين، مبنى بر آن است که محقق بايد با رجال آشنا باشد و تتبّع کند که در اوّل هر باب، اوّلين حديث، سندش قوى تر، محکم تر يا متواتر است که مواردش خيلى کم است. اين، ادعايى است که مشهور است؛ امّا معلوم نيست و در حدّ احتمال است.
در اين باره آقاى محفوظ، مى گويد:
و لذلک أحاديث أواخر الأبواب فى الأغلب، من إجمال و خفاء.۱
امّا به نظرم همه اينها قابل بحث و تحقيق است و اگر کسى تحقيق کند، به اندازه يک کتاب مى شود.
امتياز سوم را اين چنين مى گويد:
وأنى لهم بمثل الکافى فى جميع فنون الأحاديث و قاطبة أقسام العلوم الإلهية.۲
اين امتياز مى گويد که «الکافى»، جامع است. عرض کردم اگر چنين کتابى هم قبلاً داشتيم، در دسترس نيست و ايشان براى اوّلين بار، يک کتاب جامع و با نظم خاص و بديعى ـ که ذکر کردم ـ، تأليف کردند.
درباره روضه «الکافى»، تحقيق خاصى داريد؟
بعضى ها تصوّر کرده بودند که روضه، از کلينى نيست. آية الله بروجردى تصريح مى کرد که روضه، از کلينى است و سندها همان سندهاست و هيچ جاى شک نيست.
کلينى، کلياتى را در آن جا جمع کرده و اسم آن را هم گذاشته «روضه». البته اين که کلمه روضه را خودش گذاشته يا نه، قابل تحقيق است. روضه، يک باغى است که درخت ها و گل هاى متنوّع دارد.
مطلب ديگر، تعداد احاديث ايشان است. عدد احاديث را ۱۶۱۹۹ گفته اند و اين تقريبا دو برابر کل صحاح است. صحاح ستّه، احاديثش مکرّر است. اگر همه آنها را کنار هم بگذاريم، نصف اين نمى شود. «صحيح البخارى» و «صحيح مسلم» روى هم با مکرّراتشان، هفت هزار حديث اند. اين، امتياز چهارم است. در اين جا دکتر محفوظ، کلامى از آية الله وحيد بهبهانى ذکر کرده که خيلى خوب است.
امتياز ديگر اين است که «الکافى»، اجازات زيادى دارد. اجازات و طرقى که به «الکافى» داريم، بيشتر از بقيه است.
مجلسى اوّل (محمّد تقى مجلسى)، اجازه اى دارد براى پسرش، محمّد باقر. اين اجازه را در پشت کتاب «الاستبصار»، در کتابخانه ملک، در زمان کنگره شيخ طوسى، پيدا کرديم که در مقالات عربى کنگره چاپ شده است. ايشان در اين اجازه مى گويد:
بين من و شيخ طوسى، چهل طريق است. تمام اين طرق، به کلينى هم هست.
ممکن است به طرق ديگر هم به کلينى باشد؛ ولى مسلّماً اين طرق، بيش از «تهذيب الأحکام» و «الاستبصار» است. اين، امتياز پنجم است.
مسئله ديگر، داشتن نسخ خطى مختلف و زياد است. ظاهراً قديمى ترين آنها نسخه اى است که در مدرسه نواب است، با قدمت بيش از پانصد سال. ما هرچه گشتيم، اَقدم از اين نيافتيم.
يکى از امتيازات، اين است که شروح زيادى بر «الکافى» نوشته شده است که اگرسؤال کنيد، درباره اش بحث مى کنم. آية الله بروجردى، روى کتب اربعه، خيلى تکيه داشت، حتّى نظرش اين بود که در «جامع الأحاديث»، اينها را جدا بنويسد که اين کار، عملى نشد، به لحاظ مشکلاتى که من در مقدمه «الموسوعة الرجالية» گفتم. ايشان مى گفت: اين کتب، در همه اعصار شيعه، بعد از سده يکم، مورد مراجعه بود و اصلاً فقها، مرجعشان اينها بوده و به کتاب هاى ديگر، آن قدر اعتنا نداشتند و نظرشان بر آن جمع نشده بود.
خُب اينها، همه براى کتب اربعه امتياز است. اينها با کتابى که مثلاً دويست سال قبل پيدا و چاپ شده، خيلى تفاوت دارند. اين، يکى از امتيازات کتب اربعه است و «الکافى» هم اين را دارد.
يکى از امتيازاتى که خود کلينى در مقدمه «الکافى» آورده، «بلاغت» آن است. در مقدّمه، به روايات معارض اشاره کرده است و مى گويد که در معارض، بهترين و آسان ترين راه، اين است که تخيير را انتخاب کنيم.
مثلاً در نماز در مسئله شک بين دو و چهار، سه و چهار، دو و شش، روش معروف شيعه است که بنا را بر اکثر بگذارد و تمام کند و بعد يک رکعت ـ دو رکعت اضافه کند. کلينى در «الکافى» رواياتى را ـ که سندشان هم صحيح است ـ نقل مى کند که وقتى شک کرد، آن رکعت مشکوک را اضافه کند. من، به اين روش عمل مى کنم و عقيده ام اين است که اين نظر کلينى، بنا بر اصلى که گفته، يعنى تخيير، بوده است. اين تخيير، الآن هم هست که کار خيلى آسانى است. احتياج نداريم به اين که به مرجّحات روايات معارض عمل کنيم. اين هم يکى از امتيازات کتاب ايشان است.
وقتى به «الکافى» مراجعه مى کنيم، مى بينيم که گاهى در ذيل باب، با عنوان «و روى»، روايات معارض را ذکر مى کند و گاهى برايش باب مى سازد. مثل اين که آيا ماه مبارک رمضان، از سى روز، کمتر مى شود يا نه؟ قول مشهور، اين است که کمتر مى شود؛ ولى«الکافى»، يک بابى دارد که ماه رمضان، استثنائاً کمتر نمى شود. اين عقيده، تا زمان شيخ صدوق بوده است. او مى گويد: هر کس غير اين بگويد بايد از آن تقيّه کرد. چرا؟ چون اين روايات، خلاف اهل سنّت بوده و هرچه خلاف آنهاست، معتبر است.
شيخ مفيد هم در اين باره، يک رساله نوشته که من در اوّل «رساله عدديه» شرح داده ام. البته شيخ مفيد، بعداً متوجّه شده که کمتر هم مى شود.
کلينى، اين روايات را در باب آخر آورده است و از سخن شيخ صدوق، معلوم مى شود تا زمان وى، قطعى بوده که ماه رمضان، از سى روز کمتر نمى شود. عجيب اين است که الآن هم اسماعيليه، عقيده شان اين است. در کتاب دعائم الإسلام، همين عقيده هست و حتى در بعضى مجلاتْ ديدم که مقاله نوشته اند که ماه رمضان، استثناست.
به نظر من، اين روايات از اسماعيليه بوده است؛ يا جعل کردند و يا با روايات شيعه آميخته شده و اينها هم نقل مى کردند و در «الکافى» هم آمده و تا زمان صدوق هم قطعى بوده است.
شيخ مفيد و استادش از روشنفکران زمان بودند. اينها و کسانى که همان تفکر عقلانى شيعه را قبول داشتند، در مقابل اخباريان ـ که اکثريت محدّثان از آنها بودند ـ، قرار داشتند و در اين مسائل، به اين روايات اعتنا نکردند. خيلى از مباحث را با کلمات شيخ مفيد، مقايسه کنيد. بين «تصحيح الاعتقاد» شيخ مفيد و «الاعتقادات» صدوق، تفاوت از زمين تا به آسمان است. او، محدّث بوده و اين، متکلّم.
با توجّه به آن که فرموديد مجموعه مقالاتى درباره «الکافى» داشتيد، آيا قبل از کلينى، پيشينهاى در جامع نويسى بوده است؟
مآخذ کلينى، اصول اربعمئة بوده که مفصّل در همان مقالات ذکر کرده ام. اين تعداد، دقيق يا تقريبى، همه اش مربوط به اصحاب امام صادق عليه السلام بوده است. بعضى معتقدند که از زمان امير مؤمنان عليه السلام تا امام حسن عسکرى عليه السلام بوده است. اينها را آن جا شرح داده ام.
يکى از منابع کلينى، بر عکس قمى ها، رواياتى است که کوفيان نقل مى کنند. اين مآخذ، بايد مورد بحث قرار بگيرد.
سليقه شيعيان اهل کوفه و راويان آنها با قمى ها فرق داشت و قمى ها، بسيارى از آنها را قبول نداشتند. شيخ صدوق، نظر خوبى روى کلينى ندارد. با اين که همزمان بوده اند و او در رى بوده، هيچ جا از کلينى نقل نمى کند؛ فقط يکجا مى گويد: «هذا منروايات محمّد بن يعقوب». گويا مى خواهد تضعيف کند و علّتش اين است که کلينى، پيرو مکتب عراق و کوفه بوده است. همچنين کتاب «بصائر الدرجات»را در قم قبول نداشتند.
شيخ صدوق در اجازاتش مى گويد: هر چه را شيخ ما، محمّد بن وليد، روايت کرده، من روايت مى کنم، بجز کتاب «بصائر الدرجات» را که از استادش، محمّد بن حسن صفار، روايت کرده است. در حالى که بيشترين مأخذ کلينى در باب الحجّة، همان کتاب است. خُب خيلى اختلاف پيدا مى شود. قمى ها، تشيّعشان خالص تر بوده است. در کوفه، فِرق مختلف شيعه بودند و آنها دروغ مى گفتند. آن جا گروه هاى سياسى و حزبى بوده و هر کس طبق عقيده خودش، نظر مى داده است. مثلاً زُراره را رد مى کردند.
يک روايت را شيخ انصارى در کتاب «رسائل»، در باب خبر واحد، از امام صادق عليه السلام، نقل مى کند که مى فرمايد: آن قدر به من دروغ بستند که اگر حديثى از من براى شما نقل مى شود، بايد با قرآن تطبيق کنيد. علّتش همين کوفى ها هستند.
کلينى، پيرو مکتب کوفه بوده است. من نمى دانم که آيا وى به قم آمده و اين احاديثى را که از قمى ها نقل کرده، در آن جا اخذ کرده است؟ اينها بايد روشن بشود. حسين على محفوظ مى گويد که کلينى در شهرهاى مختلف سير کرده است. اين را هم نمى دانم که از کجا نقل مى کند!
کلينى، يک سفر به حمص (سوريه) داشته است. در «تاريخ دمشق»، حدود ده روايت از کلينى نقل شده است. يکى از نکاتى که هست اين که دو تن از مشايخ کلينى، مثل حميد بن زياد دهقان (م ۳۱۰ ق، در بغداد)، هيچ وقت به ايران نيامده؛ امّا کلينى قبل از اين سفر، از حميد بن زياد حديث نقل کرده است.
نظر من اين است که کلينى، کتابش را در رى نوشته است. به بغداد براى اين رفته که آن جا، کتابش را قرائت کند.
بيشترين راويانش هم از عراق اند. ممکن است قسمت هايى را در آن جا اضافه کرده باشد.
روايات، مربوط به قبل از سال ۳۱۰ ق است. يعنى احتمالاً کلينى، در حين تأليف کتاب «الکافى»، سفرى به آن جا داشته است. حتى برخى او را کلينى بغدادى گفته اند.
بله، گفته اند: «السلسلى البغدادى». اصلاً کلينى را در بغداد شناختند، در رى، او را نمى شناختند. در باب الکوفه، در محله سلسله بوده است. تعبير بغدادى، به اين دليل است که در بغداد، شهرت داشته و شاگردان مهمى که از او نقل کرده اند، همگى بغدادى بوده اند.
نکته مهم ديگر، محتويات «الکافى» است. آنچه در اين کتاب آمده است، چه قدر مى تواند بيانگر ديدگاه صحيح شيعى باشد؟
يکى از خوشبختى هاى ما اين است که ما کتب صحاح نداريم که کلمه صحّت را بالايش گذاشته باشند و بعد گير کنيم. الآن اهل سنّت درباره کتاب هاى بخارى و مسلم گير کرده اند؛ براى اين که اسم صحاح روى آنها گذاشته شده است.
چه کسى کلمه «صحيح» را روى اينها گذاشته است؟
خود بخارى از استادش نقل مى کند که گفت: صحاح احاديث را جمع کنيد. بعد من به فکر افتادم و احاديث صحيح را جمع کردم و نامش شد: الجامع الصحيح. تعبيرجامع براى «صحيح مسلم» و «صحيح البخارى» است؛ ولى بعداً چهار تاى ديگر را هم به اين دو اضافه کردند.
با آموزه هاى کلّى اى که در «الکافى» هست، چگونه بايد برخورد کنيم؟
ما کتابى که آن را دربست صحيح بدانيم، نداريم؛ فقط قرآن را داريم، حتى نهج البلاغه، اين طور نيست؛ چون رواياتش معلوم نيست. مرحوم ميرزاعلى شيرازى، اشتباهات کلينى را تحقيق کرده است؛ ولى چاپ نشده است. عجالتاً غير از قرآن، کتابى که بگوييم دربست صحيح است، نداريم. «الکافى» هم از آن قبيل است.
مثلاً به نظر من، بعضى از احتجاجاتى که در «الکافى»، به پيغمبر صلى الله عليه و آله يا به امام صادق عليه السلام يا به اصحاب مثل ابوحنيفه، نسبت مى دهد، قراينى دارند که نمى شود گفت که اصالت دارند؛ چون در جاهاى ديگر يا طولانى کردند و يا اصل ندارد. به عقيده من، همه آنچه که در «الکافى» هست بايد تحقيق شود. احاديث غير فقهى، تحقيق نشده اند؛ ولى همه احاديث فقهى توسّط فقها تحقيق شده اند. مثلاً در روايات باب حجّت، بايد تحقيق بشود، اگر سند رواياتش به کسانى که در کوفه متّهم به غلو هستند، منتهى مى شود، قابل بحث است، مخصوصاً اگر چيزى باشد که قمى ها قبولش ندارند. البته مسائل اخلاقى «الکافى»، احتياج به تحقيق ندارد؛ چون همه اش مستند به کتاب و ازمسلّمات و خيلى مفيد است.
آموزه هاى کلّى اى که در کتاب «الکافى» ارائه شده، فى الجمله، افکار و عقايد تشيّع است. اگر در بعضى جاها اشکالى هست، بايد روى آن تکيه و تحقيق کرد. مثلاً گاهى در سندها، محمّد بن سنان است و اشکال وجود دارد که بايد تحقيق کرد. آية الله خويى در مقدمه کتابشان (که من آن را در دانشگاه تدريس کردم) مى گويد: يک چيزهايى در«الکافى» هست که قطعاً دروغ است. آية الله وحيد بهبهانى، چه قدر سعى کرد به اخباريان _ که مى گويند آنچه در کتب اربعه است قطعى است _، بفهماند که اين طور نيست. به هر حال در «الکافى»، هم روايات مشهور داريم و هم نادر؛ امّا همه اينها قابل بحث و تحقيق است. کلينى ادعا مى کند که مجموع آنچه در بين شيعه بوده، جمع کرده؛ ولى همه اينها قابل بحث اند.
آقاى حسين على محفوظ، مآخذ «الکافى» را هفتاد و چند اصل ذکر کرده است. در اين باره، سه نفر ديگر هم تحقيق کرده اند. يکى آية الله خويى، چه در مقدمه «معجم رجال الحديث» و چه در «شرح حال کلينى». ديگرى آية الله بروجردى که در اين زمينه، بى نظير تحقيق کرده که در جلد اوّل کتاب «ترتيب أسانيد الکافى» و مقدمه ايشان آمده است. يکى مرحوم شوشترى که خيلى کار کرده و حرف هاى تازه دارد، مخصوصاً در کتاب «الأخبار الدخيلة».
آية الله خويى، تعداد شاگردانش را آورده که خيلى مهم است؛ امّا من فکر نمى کنم آقاى خويى، عميق تر از آقاى بروجردى تحقيق کرده باشد؛ چون آقاى خويى، اهل اين فن نبوده و شروع کرده است. شاگردانش نقل کردند که گاهى يک مشکلى پيش مى آمده، مى گفتند: اين را آقاى بروجردى بايد حلّش کند نه من؛ چون او در اين فن، تخصّص دارد.
مرحوم شوشترى آن جاهايى که انتقاد داشته، خيلى صريح بوده و جرئت داشته است. يادم هست از آية الله صافى، قبل از مرجعيت، در ردّ ايشان مقاله اى در مجله «نور علم» چاپ شده بود. من درباره ايشان در کنگره اى که در شوشتر گرفتند، سخنرانى داشتم. از مرحوم آقاى غفارى هم که آثار او را زنده و چاپ کرده، بايد تقدير کنيد.
ما نسخه خود کلينى را در اختيار نداريم؛ ولى داريم يک تصحيح تلفيقى انجام مى دهيم. عده زيادى رأيشان بر اين است که تلفيقى هيچ اشکالى ندارد. کما اين که مرحوم غفارى هم در مقدمه نوشته که يک نسخه قديمى مادر ندارد، همان چاپ سنگى را دارد با چند نسخه ديگر. شما نظرتان درباره تصحيح «الکافى» چيست؟
به نظر من، در بين نسخ، نسخه هايى که يک اصل و ريشه اى دارند انتخاب کنند و اصح را متن قرار دهند؛ امّا تلفيق نکنند و فقط در حاشيه بگويند.
در اختلاف، يک جاى اين نسخه، اصح است و در جاى ديگر، نسخه ديگرى، اين جا متن کدام باشد؟
آن را که اقدم است، همه جا، متن قرار بدهيد، بعد در حاشيه بنويسيد. حتى اگر آن اصل، غلط است، بگوييد اين غلط است؛ ولى فلان نسخه اين جور دارد. تلفيق، اين کتاب را از اصالت مى اندازد. اگر هم يک جايى واقعاً غلط آشکار است، صحيح آن را اگر وارد کرديد، بنويسيد: چون اين غلط بود، از فلان نسخه آورديم. فکر مى کنم که غلطى بيّن وجود ندارد، بلکه اختلاف نسخ است؛ لذا در حاشيه تلفيق کنيد، متن را تلفيق نکنيد.
به نظر شما، در تحقيق نسخه اى، چه کارى مهم است؟
يکى همين اختلاف نسخه هاست. حتى «الوافى» يا «مرآة العقول» را در نظر بگيريد. اگر آن جا نسخه ها با آنچه در متن «الکافى» است فرق دارد، آنها را ذکر کنيد.
ما اين کار را در نسخ، در دو دسته انجام داديم. يک دسته، قبل و معاصر کلينى، مثلاً اگر در«رسائل» يا در «الزهد» حسين بن سعيد باشد، قطعاً گزارش مى شود. يک دسته، متاخّران کلينى، مانند مجلسى، شيخ حرّ عاملى و فيض کاشانى که به عنوان نسخه اى ديگر، گزارش مى شود، هم به لحاظ متنى و هم سندى. اگر نکاتى به نظرتان لازم مى رسد، بفرماييد.
شما که نمى خواهيد «الکافى» را شرح کنيد؛ بلکه مى خواهيد يک متن تصحيح شده اى چاپ شود، پس حتماً اعراب گذارى بکنيد.
به نظر مى رسد اگر احياناً اين مطالب، در کتب ديگرى هم نقل شده، مقابله با آن، مفيد است.
بله، به نُسخ ديگر مراجعه کنيد. کتاب «من لايحضره الفقيه»، مستند است و سندش را هم ذکر کرده که از محمّد بن يعقوب کلينى زياد است، آنها هم بايد مقابله بشود. يا مثلاً «الوافى»، جهتى را در نظر داشته که مى گويد در فلان جا، اين کلمه، اين جور است. از او هم مى توانيد نقل کنيد.
کدام شروح، بهتر است؟
«مرآة العقول»، و در مسائل عقلى، «شرح ملاّصدرا». عجيب اين است که مجلسى با اينکه مخالف فلسفه نبوده، ولى علاقه اى هم نداشته و از ملاّصدرا با تجليل نقل مى کند، مخصوصاً در باب عقل و جهل.
-----------------------------------
۱. الکافى، ج۱، ص۲۹ مقدمه.
۲. همان، ص۲۸.