ارائه مقاله جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای دکتر رسول جعفریان با عنوان "تعامل مکتب حلّه با دیدگاههای سید مرتضی"
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین، و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و علی آله الطیّبین الطاهرین.
عنوان مقالۀ بنده، البته ارتباطی با «تعامل مکتب حلّه با دیدگاههای سید مرتضی» دارد ولی قدری متفاوت هست و نقطۀ ثقل این نوشته این جمله هست که در مجموعۀ جریان فکری شیعه در قرن چهارم و پنجم و حتّی بعد از تا دورههای اخیر، سید مرتضی به لحاظ عقلگرایی، در اُمّۀ فکر عقلگرایی است، و شاید هیچ کس از علمای شیعه، در تبیین و توضیح نظریات کلامی و حدیثی شیعه و دیدگاههایی که ارائه کرده، از نقطه نظر عقلگرایی، به پای سیّد مرتضی نرسد. البته ممکن است که در برخی از مسائل، جَسته و گریخته، افرادی باشند، امّا اُوج قصه، سیّد مرتضی است، هم نسبت به قبلیهای خودش و هم نسبت به شاگرد اصلی خودش، شیخ طوسی و البته تأثیری که در مکتب حلّه دارد از همین زاویه است که بعدها هم، با نقّادیهای جدّی در دورۀ صفوی مواجه میشود. این عقلگرایی، از هر کجا در ذهن سیّد رفته، با یک حرّیت کامل هست و تقریباً در تمام افکار و اندیشههای ایشان، خودش را نشان داده است. نمونههایی را من اشاره میکنم و بعد روی دو نمونه تأکید بیشتری دارم:
یک رسالهای دارد ایشان به نام «مناظرة الخصوم و کیفیة استدلال علیهم» که از ایشان سوال شده که «شما، نه به قیاس اعتقاد دارید، و نه به خبر واحد، بنابر این دین را چه طور اثبات میکنید؟!» ایشان توضیح میدهند که: «بله، مهم برای ما مجموعهای است که از دین باقی مانده به عنوان «مجمعٌ علیه» که همه بر آن اتفاق داریم. فارغ از آن، هر چه هست ما آن را یا با قرآن حل میکنیم یا با عقل. اگر در موردی اختلاف نظری پیش آمد و بر سر بعضی از مسائل، اختلافی شد که نه با عمومات قرآن قابل حل است و نه با عقل، آزادیم که یکی از آن آرا را انتخاب کنیم». تا آخرِ این رساله شما هر چه جست و جو میکنید، مطلقاً اسمی از حدیث نیست. البته ایشان میدانیم تفسیرش را از اجماع و حضور معصوم، و در بخش اوّل هم این را میدانیم که اساس دین را بر اساس متواترات، امری مجمعٌ علیه میداند و در جاهای دیگر هم اشاره میکند که اصل نماز و روزه و حج و همۀ اینها، با اخبار متواتره قابل اثبات است، و سر مسائل دیگر، فقط بحث قرآن است و عقل. مطمئنیم به حدیث و کلام معصوم اعتقاد دارد و تمام آراءش این را میگوید، امّا به لحاظ روش، آن چیزی که در ذهنش اهمیت دارد، بحث قرآن و عقل است.
یک نمونۀ دیگر که میخواهم عرض کنم: ـ سختگیریهای عقلی ایشان، خیلی روی مکتب حلّه تأثیر گذاشت و بعدها اخباریها به شدت در مقابل این مسئله مقاومت کردند ـ ، این است که افراد عامی، حق ندارند عقایدشان را از روی تقلید بگیرند، چیزی که تا الان هم هست؛ ولی مهمش این است که سیّد اصرار کرد که اگر عامی باشد و عقایدش را، و لو به صورت مجمل، از روی عقل نشناسد، قطعاً کافِر است و جهنمی است. این نظریه، بعدها در مکتب حلّه اندکی تعدیل شد، ولی همیشه محلّ بحث بود که عامۀ مردم چه طور باید اعتقاداتشان را درست کنند! و بعدها اخباریها به شدت در مقابل این مسئله موضع گرفتند. در واقع یک دیدگاه نخبهگرایانۀ کاملاً عقلی بود که همۀ مردم را فهیم، نخبه و اهل درک مسائل عقلی میدانست، و لو با یک استدلالهای مجمل. البته کسانی که بعدها در مکتب حلّه از این نظر دفاع میکردند، همیشه میگفتند که منظور از این مجمل این است که آدم اجمالاً، حتی یک کشاورز، بداند که این جهان خدا دارد و نبوت مورد نیاز است، ولی به هر حال سیّد روی این مسئله بسیار تأکید داشت و رسالهای دارد با عنوان «حکم معتقد الحق تقلیداً». در آن جا اصرار دارد که نه فاسق، بلکه کافر است کسی که از عوامِ مردم صرفاً تقلید کند.
خب ما با دیدگاههای سید مرتضی راجع به خبر واحد آشنا هستیم. در حقیقت سیّد اصلاً به قمیها اعتقاد نداشت و غیر از شیخ صدوق، همه را مجبّری و مشبّهی میدانست و معتقد بود که منشأ تمام مشکلاتی که ما در فرقهسازیهای شیعه داشتیم، اخبار واحد است. این که بعد از امام کاظم علیه السلام کسانی رفتند واقفی شدند، یا مخمّسه یا خطابیه یا دیگران، نظرش این بود که یک سری روایاتی بوده در اختیار اینها و چون اینها خبر واحد را حجّت میدانستند، این منشأ فتنه شده و تمام آن انشعابات فرقهای که ما داریم منشأش این قضایاست. خب بعدها در توضیح نظر سیّد، خیلی سعی شد که منظور ایشان از مثلاً عدم حجیت خبر واحد این است که مثلاً محفوف به قرائن نباشد، یا مخصوصاً مقدمۀ کوتاهی که شیخ طوسی در اول استبصار دارد، مقداری تعدیل این ماجرا است و بعداً این قدر حرف سیّد مرتضی مالش و نرمش داده شد که به یک جوری حدیث کأنه پذیرفته شده، ولی ما نشانههایی که از حرفهای سیّد داریم این است که با همان صراحت میگوید: قمیها اهل تشبیه و جبرند به خاطر این روایاتی که در اختیارشان بوده، با این که ما میدانیم قمیها خیلی پیراستهاند از این حرفها، البته پیراسته هم هستند؛ دلیلش این است که احادیثی دارند در نفی تشبیه و جبر. آدمهای عقلی نیستند، یعنی اگر یک روزی برود کنار، دو تا حدیث آن طوری ببینند، میپرند و آن چهار حدیث و آن دو حدیث را میگیرند و باز در دام اشتباه میافتند، و سید از این جهت نگران است که حرفها مشکل داشته باشد.
همان طور که عرض کردم، اصل حرف این است که ما، معظم فقه را از طریق اخبار متواتر میفهمیم و خبر آحاد کمکی در فقه به ما نمیکند. این را بارها ایشان با همین تعبیر در آثار مختلفش میگوید و یکی از تأثیرات سیّد مرتضی در مکتب حلّه این است که در مکتب حلّه، دیگر کسی دنبال حدیث نیست؛ یعنی ما بعد از شیخ طوسی، کسی که حدیث جمعآوری کند نداریم، الا اخباری که اشاره شده: که فلان عالم جمع کرده بود، گم شده یا چی شده ممکن است مواردی مثل کتابهای اخلاقی باشد، مخصوصاً ایرانیها در ری یا در سبزوار کتابهای حدیثی داشتند که شاید باقیماندۀ آثار دیگر بود و اینها کلاً از مکتب عراق فاصله داشتند و عرض کردم سیّد را دیگر کسی نمیتوانست به این شکل تحمل کند، یعنی این قدر از این مطالب فاصله داشت.
اما دو نکتهای که قدری اگر فرصت باشد توضیح میدهم و باز نشانهای است بر همین مشی سیّد در مسائل دیگر، یکی در بارۀ مسائل و احکام نجومی است. عزیزان میدانند که ما در نجوم، دو شاخۀ علم و شبه علم داشتیم، علم نجوم، یعنی همین چیزهایی که راجع به خسوف، کسوف، محاسبات ریاضی، فواصل، کروی بودن زمین و این چیزها میگفتند که خب، نجوم اسلامی به تبع همان نظریاتی که از یونان داشت، در آن قوی بود. یکی دیگر، احکام نجومی بود که یک علمی هم به نام اختیارات از آن درمیآمد و بعدها یک ترکیبی شد همهاش با علم هیئت که فاصله داشت با آن نجوم قبلی، مربوط میشد به پیشگوییهای نجومی. شکلهای بازاریاش بود که در کوچه و خیابان منجمینی مینشستند مثل همین فالگیرها، شکلهای درباریاش بود، و شکلهای علمیاش هم بود که کتاب مینوشتند و تقریباً یک شاخهای است که صدها کتاب راجع به آن هست. احکام نجومی که مریخ، مشتری، زحل، زمین، علامت چیست؟ طالع چیست؟ و اصلاً داستانیِ که از یونان آمده و در ما هم بوده و مخالف و موافق داشت. افرادی که فکرهای نوافلاطونی داشتند و فکرهای اخوان الصفایی و اسماعیلی، کلا اینها معتقد بودند به احکام نجومی. ولی مشّائیها و فلاسفه، مثل فارابی و ابن سینا ـ با البته شدت و ضعف ـ با آن مخالفت میکردند. سیّد یک رساله دارد در رد بر منجمین، نه از زاویۀ دینی. این بحث، یک بار از زاویۀ دینی نقد میشد و حدیثی، که مثل فرمایش امیرالمومنین به آن منجم یا موارد دیگری که داریم یا نزدیک شدن این به سحر و جادو یا بحثهای حتی توحید و شرک، که اگر ما بگوییم کواکب در زندگی ما مؤثرند، این منجر میشود که ما قائل به شرک باشیم. [و خلاصه] بحثهای دینیاش جدا [بود]. سید اساساً طرف مشائیها را داشت و معتقد بود که حرفهای منجمان و احکام نجومی بیربط است. و مطلقاً درست نیست، تا حد استهزاء هم پیش میرفت و با افرادی برخورد میکرد. درست مثل روزگار ما، همه یکی یک تقویم در خانهشان داشتند. سید در اول رسالۀ رد بر منجمین، میگوید: من هیچ تقویمی در خانهام ندارم و هیچ وقت هم صبح به صبح، نگاه نمیکنم به این که امروز بایستی چه کاری انجام دهم. سوالاتی که در این زمینه از او میپرسند مثلا آیا کواکب در زندگی ما تأثیر دارند؟ البته مثل خسوف و کسوف، مثل گرمای خورشید، سید اینها را جدا میکند و میگوید تأثیرات خورشید و آسمان بر زمین، در حد گرما و تولید گیاه و اینها، حرف دیگری است، ولی آن تأثیری که شما میگویید که ستارهها به دلیل این که حرارت دارند، یا سردی دارند، یا مظهر عشقاند، یا هر چه، به هیچ وجه ربطی به آنها ندارد. میدانید عربها یک علمی داشتند به نام انواع، اصلاً بحث تأثیر خورشید بر زمین بود، بحث درستی هم بود، عربها تقریباً پیراسته بودند از این حرفها که ستارهها تأثیری دارد در زندگی ما ندارند. سید اینها را در بحثهای کلامی بحث میکند و این که ستارهها فاعل به اختیار باشند را رد میکند، این که طبع ستارهها طوری است که روی ما تأثیرگذار هستند، این را رد میکند. این حرف که کواکب حی و قادر باشند، زنده باشند ـ بسیاری این طوری تصور میکردند، چون واقعاً اندیشهای راجع به آسمانها نبود ـ ، همۀ اینها را رد میکند و بعد توضیح میدهد که اگر بنا باشد که تأثیر بگذارند، ممکن است از ناحیۀ حی بودن آنها باشد که قابل قبول نیست؛ میگوید ممکن است، این هوای بین ما و آنها تأثیر میگذارد، این را باز نقد میکند و بعد هم اشاره میکند که اگر در سرنوشت ما، کواکب تأثیر دارند، پس امر و نهی در دین، کلاً لغو است، اصلاً برای چی به ما میگویند خوب باشید یا بد باشید، وقتی طالع ما را نگاه میکنند ببینند شما کی به دنیا آمدی که زحل در این فاصله بوده، مشتری در آن فاصله بوده، اینها را به طور کل قبول ندارد ولی عمدهاش این وسط همۀ حرفش این است که «لا طریق الی العلم بان ذلک قد وقع و ثبت» هیچ دلیل عقلی وجود ندارد، البته اینها واقعش وقتی اینجا میگویند دلیل عقلی، حسی را هم شامل میشود که گاهی اسمش را حدس میگذارند؛ یعنی بالحدس فهمیدن، یعنی بالحس فهمیدن. کلاً سیّد همۀ بحثش این است که این حرف را میزند. بعد هم میگوید: یک وقتی یکی از روسا، بلکه یکی از وزرا که مرد فاضل و ادیبی بود، آمد پیش من و میدانست که من این حرفها را تلف کردن عمر میدانم که بنشینیم و این حرفها را بزنیم، به او گفتم: ببین! من نه در خانهام تقویم دارم، نه به آن نگاه میکنم، نه از اینها خیری دیدم از این حرفهایی که شما میزنید. بعد هم به او گفتم: آدم [بینا و نابینا] که دارد مسیری را میرود که چاه در آن است، فرق نابینا و بینا چیست؟ نابینا میافتد در چاه، بینا نمیافتد. سیّد میگوید: در مسیر پیشگوییهای نجومی، بینا و نابینا فرقی ندارند، همه به یک اندازه میافتند در چاه. اگر زندگی آنها [منجمان] بهتر بود، میفهمیدیم که این حرفها درست است. یعنی به صورت یک چیز عملی، حاضر نیست این حرف را بزند و میگوید این پیشگوییها در واقع درست نیست و برای همه مساوی است، «و اما السلامة و المحن فی الجمیع متقاربة غیر متفاوتة»؛ این سلامت و محنت برای همه یکی است و بیشتر از این نیست. میگوید یک کسی به من گفته که یک شعرانی نامی است در بغداد که پیشگویی میکند، این درست است، و یک بار هم همه نشسته بودند گفت در جیب تو یک کاغذی هست که در آن، وعدۀ کمک به تو داده شده. اتفاقا جیبش را گشتند دیدند یک نامهای است از یک وزیری که وعدۀ صلهای به او داده. و سیّد باز شروع میکند جواب دادن به این، که اینها چیزهایی اتفاقی است و نبایستی ما را گمراه بکند که از آن مسیر طبیعی زندگی خارج شویم.
ببینید، [نگاه] با این صراحت، در فقهای بعدی و حتی متکلمین بعدی ما نداریم. این که عرض میکنم سیّد مرتضی واقعا در قلۀ عقلگرایی است و یک آدم عّرفی است ـ عقل هم همانطور که عرض کردم، فقط استدلالها نیست ـ و کاملاً واقف به همۀ بازیهایی که اینها داشتند و همۀ استدلالهایی که داشتند. تازه ایشان یک اشکال نیمچه فلسفی هم میکند و میگوید: شاید اصلاً طالع شعرانی این بوده که غیب بگوید نسبت به افراد، و اگر طالعِ او باشد، دردی از ما دوا نمیکند که طالعمان این نیست یا اکثر اینهایی که میخواهند منجم باشند، طالعشان این نیست. و بعد هم اشاره میکند که بابا ما انبیا را میگوییم خبر از غیب میدهند، [این] معجزه است. شما به چه دلیل میگویید یک منجم میآید و مینشیند خبر از آینده میدهد، این که شما در کار انبیا دخالت میکنید! نقدهای دینی هم نسبت به این قصه دارد و واقعا اگر شما بدانید این منجمین چه جایگاهی داشتند در دربار سلاطین، تا چه اندازه متنفذ بودند، ارزش این حرفها را میدانید. خودِ ابوریحان بیرونی که عقلگرای درجه یک دنیای اسلام است از میان فلاسفه و تجربهگرا است، خوب، کسی پول به او داد که آثار الباقیة را بنویسد. بندۀ خدا در وسط کار نوشته از من خواستند راجع به احکام نجومی بگویم و ضمن این که زیر سطرها، مسخره میکند، از رو برای دل این آقا شروع میکند یک مشت از این حرفها، که اگر مشتری این طرف باشد، این طوری است هوا سرد میشود، بعد هوا گرم میشود. تمام زندگیشان را از زراعت و پادشاهی و همه چیز را بر اساس اینها درست میکردند. ایشان باز هم آخر رساله تأکید میکند: این حرفها مطلقا ربطی به نجوم علمی ندارد. بحث خسوف و کسوف درست است اگر اینها پیشگویی میکنند. و البته ما میدانیم که آن هم وانفسا بود و شما تا آخرِ قاجار، این مصیبت را دارید. هنوز هم تقویمی چاپ میشود که بر اساس اینهاست و به زحمت ما توانستیم حرفهای این فرنگیها را بفهمیم که مثلاً کبلر و کوپرنیگ چی میگویند. با زحمت اینها را از داخل ما جمع کردند و رفتند. یک وقتی ناصرالدین شاه سال ۱۲۷۶ قمری، رسماً اعلام کرد که دیگر کسی حق چاپ تقویمهای اینطوری را ندارد، ولی همان سال بعدش یک وزیری داشت، خودش مکرر از اینها چاپ میکرد.
اما آخرین موردی که میخواهم عرض بکنم، بخشی از امالی است که باز یک پرسش خیلی مهمی را کردند و این باعث یک مسئلهای شده در علمای شیعه؛ گرچه به آن خیلی واکنش نشان داده نشده، ولی به هر حال قابل توجه است. سوالی که از ایشان پرسیدند راجع به این روایاتی است که دربارۀ مدح کبوتر یا بلبل است و چکاوک و درّاج و فاخته که همان کوکوی خودمان است که مذمت شده از آن، همین طور از بعضی اجناس، بعضی زمینها ـ مثلاً زمین شورهزار در روایت داریم که زمین بدی است و اینها معمولاً کافرند؛ یعنی طیور، بخشی از آنها کافرند و بخشی از آنها مؤمناند، حیوانات هم همینطور، مخصوصاً آنهایی که مسخ شدند، مثل: خرس و میمون، کافر تلقی شدند، یک عدۀ دیگری، مدح و ستایش خدا را میگویند. و بعد هم این سرایت کرده به مسئلۀ ولایت که اینها تازه شیعه و سنی هم دارند، و بعضی از آنها مدح اولیا میکنند، بعضی از آنها ذم اولیا میکنند. و حتی یک روایتی راجع به خربزه [دارد] که امیرالمومنین باز کرده و «من النار الی النار»، پرت کردند و وقتی پرت کردند، از روی زمین دخان (دود) بلند شد، سوخت و رفت در وسط جهنم. من نمیدانم سید اصلاً چه حالی بهش دست داده، وقتی که این سوال را ازش پرسیدند؟! در این سه چهار صفحۀ امالی، چندین بار تأکید میکند که مطلقاً چیزی را که مخالف عقل است، من قبول نمیکنم و نمیپذیرم. و توجیه میکند، حتی بحثِ این که نمله آنطوری که «قالت نمله» که سلیمان دارد میآید، یا صحبت کرده، یا [با] هدهد [صحبت کرد]، اینها را شروع میکند در این سه چهار صفحه برایش توضیح میدهد و توجیهاتی دارد.
یک نوع ماهی که ماهی جرّیّ که روی را و یا هر دو تشدید است ـ ، در روایت دارد که به خاطر دشمنی با ولایت، مسخ شده و به خاطر همین حرام شده است. حالا جالب است که سائل هم در واقع عمداً پرسیده. مثل اینهایی که از علما استفتا میکنند؛ خودشان همان اول نظرشان را هم میگویند، که پرسیده واقعاً این حرفهایی که با عقل سازگار نیست، شما اینها را قبول دارید یا نه؟ ایشان همان ابتدا اشاره میکند که فقط برای من، دلیل مهم است، و منظورش هم دقیقاً دلیلی است که بفهمد و بتواند در ذهنش بپذیرد. ایشان میگوید که ما حتی قرآن را با عقل میسنجیم، چرا حق نداشته باشیم روایات را بسنجیم؟! ما اخبار آحاد را که نه علمآور است و نه اطمینانبخش است، آنها را چرا حق نداریم با عقل خودمان بسنجیم، در حالی که با ظاهر قرآن، ما همین کار را میکنیم. و وظیفۀ ماست که اینها را بر ادلّه و حجتهای عقلی عرضه بکنیم. بعد هم یک حکم میدهد، میگوید که: هر موقع اخباری برای شما رسید، «فاعرضها علی هذه الجمله و ابنها علیها»، این طور ببین: «و افعل فیها ما حکمت به الادله»، فقط آنهایی که ادله گفته، «او اوجبته الحجج العقلیة و ان تعذر فیه بناء و تأویل و تخریج و تنزیل، فلیس غیر الإطراح لها»، هیچ راهی جز این که بریزی دور نداری! یعنی روی این مسأله، اصرار و سماجت دارد. بعد هم اشاره میکند که راجع به زمین شورهزار گفتند، میفرماید این مثل همان آیۀ قرآن است: «و کایّن من قریة اتت عن امر ربها». قریه که شورش نمیکند بر امر پروردگار، صاحب قریه است که شورش میکند. در واقع این را میدانیم که توجیه است که لابد اهالی آن کویر، آدمهای بدی هستند و به خاطر این در روایت، از زمین شورهزار [مذمت شده]. بعد باز ایشان اشاره میکند که شاید هم به خاطر شوم بودن و بد بودن و فال بد بودن است که در عرب بوده. شاید واقعاً ته دلش میخواهد بگوید اینها برگرفته از همین حرفهاست، با این که همه میدانیم آنها اصلاً مورد پذیرش نیست. و نسبت به ماهی هم اشاره میکند و میگوید: ببینید هیچ چیزی را خدا حرام نمیکند، الّا به خاطر یک مصلحت یا مفسدهای؛ یعنی حلیتش و حرمتش بر اساس مصلحت و مفسده است. و عقلگراییاش را این جا هم نشان میدهد. بعد هم میگوید این که گفتند این ماهی مسخ شده به خاطر حرمت ولایت، «فهو ممّا یضحک منه»؛ اصلاً خندهدار است این حرف. ملاحظه میکنید که تا حد تمسخر هم پیش میرود. راجع به این که خرس و میمون و اینها چی شدند که مسخ شدند، ایشان میگوید ما مسخ را قبول داریم و شاید بعد از مسخ هم قیافههای اینها کمی به هم ریخته و این طور شده، ولی ما به هر حال حرمت را فقط روی مفسده میدانیم.
اما در مورد خربزه، ایشان توجیه عرفی خیلی قشنگ میکند، توضیح میدهد که: ببینید خود ما هم همین طور هستیم، وقتی یک چیزی میخوریم که طعمش بد است، یک مرتبه میریزیم به هم، اصلاً انگار آب جهنم است، انگار در آتش جهنم پخته شده، و پرت میکند آن طرف. ایشان البته میگوید: آن دخانی که بلند شده، من احتمال میدهم معجزهای باشد برای تأیید فرمایش امیرالمومنین، ولی ربطی به اصل ماهیت خربزه ندارد، و این که ایشان باز کرده، دیده تلخ است، پرتاب کرده. «من النار الی النار»، در واقع یک مثل است که به این شکل درآمده است.
ایشان میگوید: اما این که حیوانات را ما تقسیم کنیم به مؤمن و کافر، «فممّا تخالفه العقول و الضرورات»، باز هم تأکید میکند که اصلاً این حرفها در میان نیست. و راجع به منطق الطیر هم عرض کردم آن جا «قالت نمله» را ایشان توضیح میدهد که منظور این نیست که نمله به صدا درآمد، میگوید یک حالتی شد با زبان خودشان به آنها فهمانده، نه این که یک کلماتی مثل ما ادا کرده باشد. میگوید: البته آن جا را ممکن است من کوتاه بیایم بگویم که سلیمان استثنائاً معجزهای برایش رخ داده، ولی به صورت عادی ما چنین حرفی را قبول نداریم. در مورد هدهد هم این که «لأعذبنّه» را توجیه میکند به این که، این عذاب، یعنی میپزم و میخورمش؛ یعنی میآوریم کبابش میکنیم و میخوریم. ایشان میگوید این معنایش این نیست که یعنی عذاب و عقاب الهی در کار است؛ این بیچارهها تکلیفی ندارند. منظور این است که یک ضرری به او میرسانم اما نه این که از روی تکلیف. ولی عرض کردم «کل هذا لا ینکر فی نبی مرسل تخرق له العادات»؛ میگوید من البته تأکید دارم ممکن است برای پیغمبر یک چیزی پیش بیاید، ولی این که برای بقیه مردم و حیوانات هم به این شکل باشد، درست نیست. این نمونههایی بود.
فرصت نشد که من ببینم علمای بعدی راجع به این بخش امالی چی گفتند، ولی مرحوم مجلسی این بخش را کامل آورده و پیداست که قبول ندارد. قبلش یک حدیث نقل میکند که «عن الرضا علیه السلام عن جده قال: لا تأکلوا القُنبُرة و لا تسبُوها و لا تعطوها الصبیان یلعبون بها»، که این چکاوک یا همان مرغ تاجدار است که نوشتند که این را دشنام ندهید، برای بازی دست بچهها ندهید و این تسبیح الهی را دارد. بعد یک تعلیقهای دارد: «تحقیق مقام و دفع شکوک و اوهام» و ایشان نشان میدهد که معنا ندارد که وقتی از آنها اخبار مستفیضهای داریم و مخالف یک چیزی است که مستبعد از نظر است، ـ نمیگوید عقل ـ ، [چگونه این فرمایش سید را قبول کنیم؟!] و یا این که در قرآن آمده: «وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ»[۱]، [اینها چگونه توجیه میشود؟]. بعد میگوید حالا من سخن سید مرتضی را میآورم ـ کامل نقل میکند و یک نکتۀ خیلی شگفتی آخرش میگوید ـ ، میگوید ببینید یک چیزهایی در این هست، ولی من اگر بگویم، مردمی که دین را با رجال میشناسند، ممکن است از دست من ناراحت شوند. ـ یعنی حرمت سیّد را نمیخواسته از بین ببرد ـ ، میگوید: شاید بشود تأویلش هم کرد، ولی «ففی بعض ما ذکر ما فیه، و قد اشرنا لمن له غرام الی فهم المرام فیما مضی»، بعداً هم این روایات را خواهیم آورد «و لم نتعرّض للرد و القبول حذراً من أن ینتهی القول إلی ما لا یرتضیه مَن یعرف الحق بالرجال». یعنی ـ یک طعنهای میزند ـ ، که من به خاطر این که ممکن است مرا متهم بکنند که حرفهایم علیه سید مرتضی است، لذا متعرّض رد و قبولش نمیشوم.
خیلی عذر میخواهم از اطالۀ کلام. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[۱] . سورۀ نور، آیۀ ۴۱.