تاريخ : 1390/11/24
کد مطلب: 99
ابو جعفر کلینی و مسأله ولایت عرفانی

ابو جعفر کلینی و مسأله ولایت عرفانی

شايد سخن گفتن از ابوجعفر کلينى (محدث بزرگ شيعى)، در بحثى عرفانى و در ميان کسانى نظير تسترى و خراز و جنيد و حکيم ترمذى، شگفت به نظر آيد. کلينى محدثى چيره‏ دست بوده و ظاهراً مانند بيشتر دانشوران شيعه در آن زمان، ارتباط روشنى با متصوفه نداشته است. اما آنچه باعث شد او را جزو پيشروان مسأله ولايت ياد کنيم، شباهت و بلکه مطابقت معنوى و گاه لفظى برخى مسائل مطروحه توسط اين عارفان (على الخصوص حکيم ترمذى) و ابو جعفر کلينى است. به نظر مى ‏رسد ميان حکيم ترمذى و برخى شيعيان، ارتباط علمى و نقل روايت برقرار بوده است؛ هر چند چگونگى اين ارتباط هنوز بر ما روشن نيست. شايد حکيم ترمذى که مورد اتهام علماى زمان خود بوده، به‏ عمد اثرى از اين ارتباط در آثار خود به جاى نگذاشته، تا بهانه تازه ‏اى به دست مخالفان ندهد.

ابوجعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق کلينى رازى، در ميانه سده سوم هجرى، در روستاى «کلَيْن»، واقع در جنوب غربى شهر رى به دنيا آمد و در رى، شيخ و پيشواى شيعه بود.۱ کلينى در اواخر عمر از رى به بغداد رفت و کتاب الکافى، را ـ که تأليفش بيست سال به طول انجاميده ـ در بغداد به پايان رساند و در سال ۳۲۸ يا ۳۲۹ در همان‏جا وفات يافت. وى از بزرگ‏ ترين علماى اماميه است و همه عالمان بعدى او را ستوده‏ اند و در وثاقت و جلالت قدرش، هيچ کس ترديدى به خود راه نداده است. کتاب الکافى نيز معتبرترين کتاب حديثى شيعه است و برخى علماى شيعه، همه روايات آن را صحيح دانسته ‏اند. حتى برخى معتقدند، کتاب الکافى بر امام زمان عليه ‏السلام عرضه شده و ايشان فرموده ‏اند:

الکافى کافٍ لشيعتنا.

ابو جعفر کلينى غير از الکافى، کتاب ‏هاى ديگرى نيز داشته که ظاهراً به دست ما نرسيده است از قبيل: رسائل الائمّة عليهم ‏السلام، تعبير الرؤياء، کتاب الرجال، الردّ على القرامطة.۲ کتاب شريف الکافى سه بخش اصلى به عنوان اصول، فروع و روضه دارد که هر يک به کتاب ‏هايى تقسيم شده است. مهم‏ ترينِ اين سه بخش، اصول الکافى است که به مباحث عقيدتى مى ‏پردازد. مهم ‏ترين و مفصل ‏ترين کتاب از ميان کتاب ‏هاى اصول الکافى، کتاب الحجة است. مؤلف خود به اين مسأله آگاه بوده و در انتهاى مقدمه الکافى گفته است:

«ما اندکى کتاب حجت را تفصيل داديم، هر چند آن گونه که سزاوار بود، تکميلش نکرديم ... و اميدوارم که خداى عزوجل امضاى اين نيتِ ما را تسهيل فرمايد تا اگر اجل مهلت دهد، کتابى مفصل ‏تر و کامل ‏تر از اين بنويسيم تا تمام حقش را ادا کنيم».۳

کلينى، چندين بابِ مستقل و روايات پراکنده بسيارى از کتاب حجت را به بحث ولايت اختصاص داده است؛ مانند «بابٌ فى انّ الطريقةَ التى حُثَ‏ على الاستقامه عليها ولايةُ على عليه ‏السلام» و «بابٌ فيه نُکتٌ و نُتَفُ من التنزيل فى الولايه». حال ممکن است سؤال کنند، چرا در اين نوشتار، بر مفهوم حجت تأکيد شده و بحثى از ولى صورت نمى ‏گيرد؟ اين بدين خاطر است که برخلاف حجت، مفهوم ولايت در کتاب الکافى يا مسکوت مانده، و يا به معناى دوستى و محبت به کار رفته، و يا به معناى اولى به تصرف و ولايت ظاهرى آمده است و از معناى مورد نظر ما، يعنى ولايت عرفانى دور است. به عبارت ديگر، حجت در لسان روايات اصول الکافى، همان ولىّ در لسان حکيم ترمذى و ديگر عارفان است، و اين مسأله ‏اى است که برخى محققان به آن توجهى نداشته ‏اند؛ براى مثال، عثمان يحيى در ضمايم ختم الاولياء تنها به روايات مربوط به ولايت از اصول الکافى نظر داشته و از بحث حجت غافل بوده است. ۴

نخستين بحثى که در «کتاب حجت» آمده، اين است که زمين بدون حجتِ خدا نمى ‏تواند باقى بماند و همان دلايلى که وجود نبى و رسول را واجب مى ‏کند، درباره وجوبِ وجود حجت نيز کارايى دارد. پس از اثبات وجود خداوند، مى‏ بينيم که او از همه آفريده‏ ها برتر و متعالى ‏تر است و روا نيست که خلقْ او را ببينند و لمس کنند، پس خداوند بايد فرستادگانى در ميان خلق داشته باشد، که خواست او را براى بندگان بيان کنند و ايشان را به منافع و مصالح شان و عوامل تباه و فنايشان رهبرى نمايند و مردم را به راه خدا بخوانند و اختلافاتشان را رفع کنند. اين فرستادگان، همان پيامبران و برگزيدگان هستند.۵ پس از درگذشت آخرين پيامبر، نياز خلق به حجت خدا به پايان نمى ‏رسد و وجود حجت ضرورى است و حتى اگر در زمين جز دو نفر باقى نمانند، يکى از آن دو نفر حجت خدا بر ديگرى است.۶

اين حجت خدا، بايد زنده و شناخته شده باشد؛ وگرنه حجت خدا بر خلقش در روز بازخواست، تمام نخواهد بود.۷

نکته مهم ‏تر اين است که نه تنها وجود حجت ضرورى است؛ بلکه اگر نباشد، زمين در هم فرو مى ‏ريزد.۸

حال که معلوم شد زمين هيچ ‏گاه از حجت خالى نيست، بهتر است ويژگى‏ ها و صفات حجت را بشناسيم، تا بتوانيم راهى براى شناخت شخص حجت بيابيم. نخست اين‏که حجت، محدَّث است و رسول و نبى نيست. در همان زمانِ ائمه، برخى شيعيان، مانند ابوالخطّاب۹ ميان اين سه مقام تفاوتى قائل نبود و به همين سبب امامان را نبى مى ‏دانستند، اما امامان توضيح دادند که ميان رسول و نبى و محدَّث فرق است: رسول کسى است که صداى فرشته را مى ‏شنود و او را در خواب و بيدارى مى ‏بيند؛ نبى کسى است که صداى فرشته را مى ‏شنود و او را تنها در خواب مى ‏بيند نه در بيدارى؛ و محدَّث کسى است که فقط صداى فرشته را مى ‏شنود، اما او را نه در خواب و نه در بيدارى مى‏ بيند.۱۰ اما از کجا معلوم که صداى شنيده شده، القاى شيطان نباشد؟ همين سؤال را از امام صادق عليه ‏السلام نيز پرسيدند که «امام از کجا مى ‏فهمد که آن کلام، کلام فرشته است؟» و پاسخ حضرت امام صادق عليه‏ السلام اين بود:

آرامش و وقارى به او عطا مى ‏شود، که مى ‏فهمد آن کلام از فرشته است.۱۱

از مباحث فوق، تقريباً روشن شده است که مطابق روايات کتاب الحجة، حجت خدا در زمين پس از خاتم الانبيا، همان دوازده امام هستند، که به اين مطلب در روايات متعددى تصريح شده است. تعابيرى از قبيل «دوازده امام از آل محمّد همگى محدَّث ‏اند»،۱۲ فراوان وجود دارد. در رواياتى ديگر، ساير ويژگى ‏هاى حجت نيز بر امامان تطبيق گشته است مانند:

«من و دوازده تن از فرزندانم ... بند و قفل زمين هستيم (يعنى ميخ ‏ها و کوه ‏هاى زمين). به سبب ما خداوند زمين را ميخ کوبيده تا اهلش را فرو نبرد و چون دوازدهمين فرزندم از دنيا برود، زمين اهلش را فرو بَرد».۱۳

بعضى از امامان به حجت بودن خود تصريح کرده ‏اند. براى مثال، امام هادى عليه ‏السلام فرموده است:

«زمين از حجت خالى نيست و به خدا سوگند آن حجت مَنَم». ۱۴

روايات مربوط به حجت، بسيارى از ابهام‏ ها را درباره امامان و مقام آنها و رابطه مقام ايشان با مقام نبوت برطرف کرده بود. با اين حال، هنوز براى تعدادى از مخاطبانْ مقامِ حجت، چندان ملموس و باورپذير نبود؛ از اين روست که مى‏ بينيم ابو جعفر کلينى بابى را در کتاب حجت باز کرده است تحت اين عنوان که: «در اين‏که ائمه به کدام دسته از گذشتگان شبيه هستند». در يکى از روايات اين باب، حُمران بن اَعيَن از امام باقر عليه ‏السلام مى ‏پرسد که امامان چه موقعيتى دارند؟ امام باقر عليه ‏السلام در پاسخ مى ‏گويد:

«مانند ذوالقرنين و همدم سليمان (آصف بن برخيا) و همدم موسى (خضر)».۱۵

در روايتى ديگر مى ‏خوانيم که امام عليه ‏السلام در پاسخ اين سؤال که: «مقام و منزلت شما چيست و به کدام کس از گذشتگان شبيه هستيد؟» مى ‏فرمايد:

«مانند همدم موسى (خضر) و ذوالقرنين که هر دو عالم بودند، اما پيامبر نبودند».۱۶

همچنين از امام باقر عليه ‏السلام نقل است که اميرمؤمنان محدَّث بود و خود را ذوالقرنين زمانِ خود مى ‏دانست.۱۷

نکته آخر در اين قسمت، آن است که برخى ممکن است روايات پيش گفته را، تنها به معناى حکومت و قدرت ظاهرى بگيرند ـ به‏ ويژه که در برخى از آنها، ولايت امامان با ولايت خلفا مقايسه شده است ـ،۱۸ اما با دقت در مفاد روايات و ملاحظه قرائن موجود، روشن مى ‏شود که قدرت ظاهرى، تنها يکى از شؤون ولى و حجت خداست. اگر مراد از ولايت، فقط مقام ظاهرى بود، معنا نداشت که زمين در صورت عدم وجود حجت از هم فروبپاشد؛ چرا که پس از غصب خلافت نيز اين اتفاق نيفتاد. همچنين در روايات کتاب حجت آمده است که امامان خزانه‏ داران علم خداوند در آسمان و زمين و حجت بالغه خداوند بر هر کس که در زير آسمان و روى زمين است، هستند.۱۹ آيا مى ‏توان اين امور را تنها به همين معناى ظاهرى آن حمل کرد؟ البته که نه. ۲۰

اين بود خلاصه‏ اى از نظريه ولايت (حجت) براساس روايات اصول الکافى. به نظر مى ‏رسد که مشابهت‏ هاى زياد و گاه شگفتى ميان اين ديدگاه، با ديدگاه عرفان متقدم، از جمله سهل بن عبدالله‏ تسترى، ابو سعيد خراز و جنيد بغدادى و به ‏ويژه حکيم ترمذى وجود دارد. براى مثال، ابو سعيد خراز مى ‏گفت:

هر پيامبرى يک همراه (صاحب) دارد که داراى مقام ولايت است و نمونه برجسته ايشان، خضر و آصف بن برخيا هستند.۲۱

در اين‏جا نيز امامان، خضر، آصف و ذوالقرنين و چه بسا لقمان حکيم را، هم رتبه ‏هاى خود مى ‏دانند و در مورد خضر و آصف، از همان واژه صاحب استفاده مى ‏کنند، حال آن‏که به آسانى مى ‏توانستند آنها را نام ببرند. مشابهت سخن تسترى که مى ‏گويد: «من حجت خدا هستم»،۲۲ با مباحث اصول الکافى موضوعى است درخور تأمل و نمى‏ توان آنها را تصادفى دانست.

از نظر حکيم ترمذى، يکى از مهم ‏ترين ويژگى‏ هاى اوليا، اين است که استوارى زمين به وجود آنهاست.۲۳ اين مفهوم به کرّات مورد تأکيد ترمذى قرار گرفته است و از جمله مفاهيم مشترک ميان کلينى و ترمذى است. در اصول الکافى نيز در موارد متعدد تأکيد شده است که اگر حجت (امام) نباشد، زمين اهلش را فرو مى ‏برد. همچنين به نظر ترمذى، آخرين ولىّ از اولياى خداوند، خاتَم الاولياست که در آخر الزمان ظهور مى‏ کند و با از دنيا رفتن او، دنيا به زوال مى ‏رسد و اين مطلب به آنچه که در برخى احاديث اصول الکافى ـ درباره اين‏که هرگاه آخرين حجت از حجج الهى (امام دوازدهم) از دنيا برود، زمين از هم فرو مى ‏پاشد ـ ديديم، نزديک است.۲۴

اما مهم‏ ترين شباهت مباحث ترمذى درباره ولايت با احاديث اصول الکافى، بحث از محدَّث است. تعريف ترمذى از رسول و نبىّ و محدَّث و تفاوت ‏هاى ميان ايشان کاملاً با توصيفات اصول الکافى هماهنگ است. وى مى‏ گويد:
اهمّيت مقام محدّث در کنار رسول و نبى از اين‏جا آشکار مى ‏شود که در آيه «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ»۲۵ قرائت ابن عباس «مِن رسولٍ و لا نبى و لا محدَّثٍ» بوده و بعدها قرائت او ترک شده است. ۲۶

ما عيناً همين را در اصول الکافى نيز مى ‏بينيم که زراره مى ‏گويد:

به امام باقر عليه ‏السلام عرض کردم: مقام و منزلت امام چيست؟ فرمود: صدا را مى ‏شنود، ولى فرشته را نه در خواب مى ‏بيند و نه او را مشاهده مى ‏کند. آنگاه امام اين آيه را تلاوت کرد: «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِک مِن رَّسُولٍ وَ لاَ نَبِىٍّ وَ لاَ مُحَدَّثٍ».۲۷ 

 

کتابنامه

۱. اصول الکافى، محمد بن يعقوب کلينى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، تهران: انتشارات علميه اسلاميه.

۲. ختم الاولياء، به کوشش عثمان يحيى، بيروت: المطبعة الکاثوليکية، [۱۹۶۴م].

۳. رسائل الخراز «رسالة الکشف و البيان»، ابو سعيد خراز، به کوشش قاسم السامرائى، بغداد: مطبعة المجمع العلمى العراقى، [۱۹۶۷].

۴. تفسير القرآن العظيم، سهل تسترى، به کوشش طه عبدالرؤوف سعد و سعد حسن محمد على، قاهره: دار الحرم للتراث.

۵. ثلاثة مصنفات للحکيم الترمذى، «کتاب سيرة الاولياء»، به کوشش برند راتکه، بيروت: دارالنشر فرانتس شتاينر، ۱۴۱۲ق / ۱۹۹۲م.

 

پی نوشت ها

---------------------------
* اين نوشتار، قسمتى از رساله کارشناسى ارشد تحت عنوان «ولايت از ديدگاه حکيم ترمذى» است. در اين رساله از ابوجعفر کلينى به عنوان يکى از کسانى که پيش از حکيم ترمذى درباره ولايت به معناى عرفانىِ آن، مباحثى را مطرح کرده بود، بحث شده است.

 ۱. درباره موقعيت جغرافيايى کلين، اقوال ديگرى نيز وجود دارد. ر.ک: «زمينه ‏هاى تاريخى کتاب الکافى با تکيه بر جنبه‏ هاى کلامى»، على معمورى، نامه تاريخ پژوهان، سال يکم، شماره دوم، تابستان ۱۳۸۴، ص ۱۳۷ ـ ۱۳۸.

۲. اصول الکافى، ج ۱، ص ۶ ـ ۹؛ «زمينه ‏هاى تاريخى کتاب الکافى با تکيه بر جنبه ‏هاى کلامى»، ص ۱۴۲ ـ ۱۴۳.

۳. همان، ج ۱، ص ۱۰: «و وسّعنا قليلاً کتاب الحجه و ان لم نکمّله على استحقاقه... و ارجو ان يسهّل الله‏ جلّ و عزّ امضاءَ ما قدّمنا من النية ان تأخر الاجل صنفنا کتابا اوسع واکمل منه نوفّيه حقوقه کلَّها ان شاء الله‏ تعالى».

۴. ر. ک: ختم الاولياء، ص ۴۵۸، ص ۴۶۱.

۵. اصول الکافى، ج ۱، ص ۲۳۶ (کتاب الحجه، باب الاضطرار الى الحجه، ح ۱) و ص ۲۵۱ (باب انّ الارض لا تخلو من حجه، ح ۳).

۶. اصول الکافى، ص ۲۵۳ (کتاب الحجة، باب انّه لو لم يبق فى الارض، الا رجلان لکان احدهما الحجه، ح ۲)

۷. همان، ص ۲۵۰ (کتاب الحجة، باب انّ الحجة لا تقوم لله‏ على خلقه الا بامامٍ، ح ۱ ـ ۳): «انّ الحجة لا تقوم لله‏ على خلقه، الا بامام حى يُعرَف». در متن الکافى به جاى «حى»، «حتى» آمده، اما مترجم خاطرنشان کرده است که در برخى از نسخه ‏هاى الکافى «حى» ذکر شده که مناسب ‏تر با سياق حديث به نظر مى ‏رسد.

۸. همان، ص ۲۵۲ ـ ۲۵۳ (کتاب الحجة، باب انّ الارض لاتخلو من حجة، ح ۱۰ ـ ۱۳): «لو بقيتِ الارضُ بغير امامٍ لساخت» (ح ۱۰) و «لو انّ الامام رُفِعَ من الارضِ ساعةً لماجت باهلها کما يموج البحرُ باهله» (ح ۱۲). در اين ابواب از کتاب الحجة در بيشتر موارد از واژه حجت استفاده شده و در اندکى از موارد، واژه امام در معنايى کاملاً برابر با حجت به کار رفته است.

۹. ابوالخطّاب محمّد بن مقلاص اسدى کوفى عقيده داشت که ائمه عليهم‏ السلام پيغمبرند؛ زيرا شنيده بود که ايشان محدَّثند و بر اين باور بود که هر محدَّثى پيامبر است. وى پس از مدتى بر غلوش افزود و ائمه را خدا دانست.

۱۰. همان، ج ۱، ص ۲۴۸ ـ ۲۵۰ (کتاب الحجه، باب الفرق بين الرسول والنبى والمحدَّث، ح ۱ ـ ۴) و ج ۲، ص ۱۳ ـ ۱۵ (کتاب الحجة، باب ان الائمّة عليهم‏ السلام محدَّثون مفهَّمون، ح ۱ ـ ۵). اين احاديث از امام زين العابدين و امام محمّد باقر و امام جعفر صادق و امام رضا عليهم‏ السلام روايت شده است.

۱۱. همان، ج ۲، ص ۱۴ (کتاب الحجة، باب ان الائمّة عليهم ‏السلام محدَّثون مفهَّمون، ح ۴).

۱۲. همان، ص ۴۷۸ و ۴۸۲ (کتاب الحجة، باب ما جاء فى الاثنى عشر والنص عليهم عليهم ‏السلام، ح ۷ و ۱۴): «الاثناعشر الامام من آل محمّد کلّهم محدَّثٌ».

۱۳. اصول الکافى، ص ۴۸۲ (کتاب الحجة، باب ما جاء فى الاثنى عشر والنص عليهم عليهم ‏السلام، ح ۱۷): «قال رسول الله‏: انّى و اثنَى عشر من وُلدى ... زِرُّ الارض، يعنى اوتادها و جبالها. بنا اَوتَدَ الارضَ ان تَسيخَ باهلها، فاذا ذهب الاثنا عشر من ولدى، ساخت الارض باهلها».

۱۴. همان، ج ۱، ص ۲۵۲ (کتاب الحجة، باب انّ الارض لا تخلو من حجةٍ، ح ۹): «إنَّ الارضَ لا تَخلو من حجة و انا والله‏ ذلک الحجة».

۱۵. همان، ج ۲، ص ۱۰ (کتاب الحجة، بابٌ فى انّ الائمّة بِمَن يُشبِهون ممَّن مضى و کراهية القول فيهم بالنبوه، ح ۱): «قلتُ لابى ‏جعفر: ما موضعُ العلماء؟ قال: مثلُ ذى القرنين و صاحبِ سليمان و صاحبِ موسى».

۱۶. همان، ص ۱۱ (کتاب الحجة، بابٌ فى انّ الائمّة بِمَن يُشبِهون ممَّن مضى و کراهية القول فيهم بالنبوه، ح ۵): «قلتُ له: ما منزلتکم و مَن تُشبِهون ممن مضى؟ قال: صاحبُ موسى و ذوالقرنين، کان عالمَيْنِ و لم يکونا نبيَّيْنِ».

۱۷. همان، ص ۱۰ (کتاب الحجة، بابٌ فى انّ الائمّة بِمَن يُشبِهون ممَّن مضى و کراهية القول فيهم بالنبوه، ح ۴).

۱۸. براى نمونه «عن ابى عبدالله‏ فى قول الله‏ عزّوجل «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُـلْمٍ» (سوره انعام، آيه ۸۲) قال: بما جاء به محمدٌ من الولاية و لم يخلِطوها بولايةِ فلانٍ و فلانٍ فهو الملبَّسُ بالظلم» اصول الکافى، ج ۲، ص ۲۷۸ (کتاب الحجة، بابٌ فيه نُکتٌ و نُتَفٌ من التنزيل فى الولاية، ح ۳).

۱۹. اصول الکافى، ج ۱، ص ۲۷۳ ـ ۲۷۵ (کتاب الحجة، بابٌ فى انّ الائمّة عليهم ‏السلام وُلاة امر الله‏ و خَزنَةُ علمه).

۲۰. مسأله حجت در ميان شيعيان اسماعيلى نيز از اهمّيت فراوانى برخوردار است و چه بسا معناى دوم آن‏که در ذيل مى‏ آيد، با معناى حجت در اصول الکافى بى ‏ارتباط نباشد. از اين رو، اشاره ‏اى کوتاه به معناى حجت از نگاه اسماعيليان خالى از فايده نيست. مرتبه حجت، مرتبه نخست از مراتب دهگانه داعيان اسماعيلى است. مراتب نه‏ گانه بعدى عبارت است از: داعى‏ الدعات و داعى بلاغ و داعى مطلق و داعى مأذون و داعى محصور و داعى چپ و راست و مکاسر و مکالب و مستجيب. مرتبه حجت به دو معنا به کار رفته است. الف. در سلسله مراتب دعوت، مرتبه حجت بعد از امام قرار دارد و امامِ بدون حجت و نايب و حجتِ بدون امام بى ‏معناست. در واقع، اسماعيليان پيش از دوره فاطمى، حجت را در اشاره به کسى که از طريق وى مهدى غايبِ دور از دسترس پيروانش، دست يافتنى مى ‏شد، به کار مى ‏بردند. يعنى در دوره غيبت امام قائم (محمّد بن اسماعيل) حجتِ او بايد در ميان مردم باشد. ب. معناى ديگرى که اسماعيليان براى حجت قائل بودند، حجت به مفهوم جانشين ناطق (پيامبر) است و اين در زمانى است که ناطق و جانشين و پيش از آن‏که به مقام امامت برسد، حجت است و هر حجتى پس از امامتش، امام مى‏ شود. براى توضيح بيشتر ر. ک: «امامت از ديدگاه اسماعيليان»، محمّد نصيرى، اسماعيليه: مجموعه مقالات، قم: مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، ۱۳۸۱ش، ص ۱۷۵ ـ ۱۷۹.

۲۱. رسائل الخراز، رسالة الکشف والبيان، ص ۲۹ ـ ۳۵.

۲۲. تفسير القرآن العظيم، ص ۱۶۴ «انا حجة الله‏ عليکم خاصة و على الناس عامةً».

۲۳. ثلاثة مصنفات للحکيم الترمذى، کتاب سيرة الاولياء، بند ۱۶۰.

۲۴. اصول الکافى، ج۲، ص۴۸۲ (کتاب الحجة، باب ما جاء فى الاثنى عشر والنص عليهم عليهم‏ السلام، ح ۱۷): «قال رسول الله‏: انّى و اثنَى عشر من وُلدى ... زِرُّ الارض يعنى اوتادها و جبالها. بنا اَوتَدَ الارضَ ان تَسيخَ باهلها، فاذا ذهب الاثنا عشر من ولدى ساخت الارض باهلها».

۲۵. سوره حج، آيه ۵۲.

۲۶. ثلاثة مصنفات للحکيم الترمذى، بند ۷۱.

۲۷. اصول الکافى، ج۱، ص ۲۴۸ (باب الفرق بين الرسول و النبى و المحدَّث، ح ۱) مترجم در توضيحات آورده است: «کلمه محدث در قرآن نيست و از تفسير امام است»، اما سياق روايت نشان مى ‏دهد که راوى يا امام «ولا محدث» را جزو آيه به ‏شمار آورده است.